🏴خبر از درون و دادن هدیه :
مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه، به نقل از ریّان بن صَلت آورده است:
گفت: پس از آن که مدّتی در خدمت مولایم، حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم، روزی خواستم که به قصد عراق مسافرت کنم.
به همین جهت به قصد وداع و خداحافظی راهی منزل امام علیه السلام شدم، در بین مسیر با خود گفتم: هنگام خداحافظی، پیراهنی از لباس های حضرت را تقاضا می نمایم که چنانچه مرگ من فرا رسید، آن پیراهن را کفن خود قرار دهم.
و نیز مقداری درهم و دینار طلب می کنم تا برای اعضاء خانواده خود سوغات و هدایائی تهیّه نمایم.
وقتی به محضر شریف امام رضا علیه السلام وارد شدم و مقداری نشستم، خواستم که خداحافظی کنم، گریه ام گرفت.
و از شدّت ناراحتی برای فراق و جدائی از حضرت، همه چیز را فراموش کردم و پس از خداحافظی برخاستم که از مجلس حضرت بیرون بروم، هنوز چند قدم برنداشته بودم که ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود: ای ریّان! بازگرد.
وقتی بازگشتم، حضرت فرمود: آیا دوست داری که یکی از پیراهن های خودم را به تو هدیه کنم تا اگر وفات یافتی، آن را کفن خود قرار دهی؟
و آیا میل نداری تا مقداری دینار و درهم از من بگیری تا برای بچّه ها و خانواده ات هدایا و سوغات تهیّه نمائی؟
من با حالت تعجّب عرض کردم: ای سرور و مولایم! چنین چیزی را من در ذهن خود گفته بودم و تصمیم داشتم از شما تقاضا کنم، ولی فراموشم شد.
بعد از آن، حضرت یکی از پیراهن های خود را به من هدیه کرد و سپس گوشه جانماز خود را بلند نمود و مقداری درهم برداشت و تحویل من داد و من با حضرت خداحافظی کردم.
📚عیون أخبارالرّضا علیه السلام ج 2، ص 211، ح 17،
📚 الثّاقب فی المناقب: ص 476، ح 400.
📡 @atre1o1 🇮🇷
🏴پیدایش ماهی ها در قبر :
همچنین مرحوم شیخ صدوق به نقل از اباصلت هروی حکایت نموده است:
روزی حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام به من فرمود:
ای اباصلت! داخل مقبره هارون الرّشید برو و قدری خاک از چهارگوشه آن بیاور.
اباصلت گوید: طبق دستور حضرت رفتم و مقداری خاک از چهار گوشه مقبره هارون برداشتم و آوردم، فرمود: آن خاکی را که از جلوی درب ورودی آوردی، بده.
هنگامی که آن خاک را گرفت، بوئید و فرمود: قبر مرا در این مکان حفر خواهند کرد؛ و آن گاه به سنگ بزرگی برمی خورند، که اگر تمام اهل خراسان جمع شوند نمی توانند آن را بشکنند؛ و به هدف خود نمی رسند.
سپس امام علیه السلام فرمود: اکنون قدری از خاک های بالین سر هارون الرّشید را بیاور.
وقتی آن خاک را گرفت و بوئید، اظهار داشت: ای اباصلت! همانا قبر من در این جا خواهد بود و این تربت قبر من می باشد، که باید تو دستور بدهی تا همین مکان بالین سر هارون را حفر کنند.
و باید لحدی به طول دو ذراع یک متر و عرض یک وجب تهیّه نمایند؛ البتّه خداوند متعال هر قدر که بخواهد، آن را برای من توسعه خواهد داد.
و چون کار لحد تمام گردد، از سمت بالای سر رطوبتی نمایان می شود، که من دعائی را تعلیم تو می دهم، وقتی آن را خواندی، چشمه ای ظاهر و قبر پر از آب شود.
پس از آن، تعدادی ماهی کوچک نمایان خواهد شد و لقمه نانی را به تو می دهم، آن را ریز کن و داخل آب بینداز تا بخورند؛ و چون نان تمام شود، ماهی بزرگی آشکار گردد و تمام آن ماهی ها را خواهد خورد و سپس ناپدید می شود.
بعد از آن دست خود را داخل آب بگذار و آن دعائی را که به تو تعلیم نموده ام بخوان تا آن که آب فروکش کند و دیگر اثری از آن بر جای نماند.
ضمناً تمام آنچه را که به تو دستور دادم و برایت گفتم، باید در حضور مأمون انجام گیرد.
آن گاه امام رضا علیه السلام فرمود: ای اباصلت! این فاجر مأمون عبّاسی فردا مرا به دربار خویش احضار می کند، پس هنگام بازگشت اگر سرم پوشانیده نباشد، حالم خوب است و آنچه خواستی از من سؤال کن، لیکن اگر سرم را پوشانیده باشم با من سخن مگو که توان سخن گفتن ندارم.
اباصلت گوید: چون فردای آن روز شد، امام علیه السلام در محراب عبادت مشغول دعا و مناجات بود، که ناگهان مأموری از طرف مأمون وارد شد و گفت: یابن رسول الله ! خلیفه شما را به دربار خویش احضار کرده است.
به ناچار امام رضا علیه السلام از جای خویش برخاست، کفش های خود را پوشید و عبا بر دوش انداخت و به سوی دربار مأمون حرکت نمود و من نیز همراه حضرت روانه شدم.
هنگامی که وارد شدیم، دیدم که از انواع میوه ها طَبَقی چیده اند و نیز طبقی هم از انگور جلوی مأمون نهاده بود؛ و خوشه ای دست گرفته و می خورد.
چون مأمون چشمش به حضرت رضا علیه السلام افتاد، از جا بلند شد و تعظیم کرد.
و ضمن معانقه، پیشانی حضرت را بوسید؛ و سپس آن بزرگوار را کنار خود نشانید و خوشه ای از انگور برداشت و اظهار داشت:
یاابن رسول الله ! آیا تاکنون انگوری به این زیبائی و خوبی دیده ای؟
حضرت سلام الله علیه فرمود: انگور بهشت بهترین انگور است.
مأمون گفت: از این انگور تناول فرما، امام علیه السلام اظهار داشت: مرا از خوردن آن معاف بدار.
مأمون گفت: چاره ای نیست و حتماً باید از آن تناول نمائی؛ و سپس خوشه ای را برداشت و از یک طرف آن چند دانه از آن را خورد و مابقی آن را تحویل حضرت داد.
امام رضا علیه السلام سه دانه از آن انگور را میل نمود و مابقی را بر زمین انداخت و از جای خود برخاست.
مأمون پرسید: کجا می روی؟
حضرت فرمود: به همان جائی می روم، که مرا فرستادی.
و چون حضرت از مجلس مأمون خارج گردید، دیدم که سر مقدّس خود را پوشاند.
و آن گاه داخل منزل خود شد و به من فرمود: ای اباصلت! درب خانه را ببند و قفل کن؛ و سپس خود داخل اتاق رفت و از غریبی و جای ظالمان؛ و نیز از شدّت ناراحتی ناله می کرد.
📚أمالی شیخ صدوق: ص 526، ح 17،
📚 عیون أخبارالرّضا علیه السلام : ج 2، ص 241، ح 1،
📡 @atre1o1 🇮🇷
🏴علّت و چگونگی شهادت حضرت رضا علیه السلام:
طبق آنچه از مجموع روایات و تواریخ استفاده می شود:
خلفاء بنی العبّاس با سادات بنی الزّهرا خصوصاً امامان معصوم علیهم السلام رابطه حسنه ای نداشتند و چنانچه بهائی به آن ها می دادند و اکرامی می کردند، تنها به جهت سیاست و حفظ حکومت بوده است.
مأمون عبّاسی همچون دیگر بنی العبّاس، اگر نسبت به امام رضاعلیه السلام احترامی قائل می شد، قصدش سرپوش گذاشتن بر جنایات پدرش، هارون الرّشید و نیز جذب افکار عمومی و تثبیت موقعیّت و حکومت خود بود.
مأمون در تمام دوران حکومتش به دنبال فرصت و موقعیّت مناسبی بود تا بتواند آن امام معصوم و مظلوم علیه السلام را (که مانعی بزرگ برای هوسرانی ها و خودکامگی هایش می دانست ) از سر راه خود بردارد.
از طرف دیگر اطرافیان دنیاپرست و شهوتران مأمون، کسانی چون فرزندان سهل بن فضل هر روز نزد مأمون نسبت به حضرت رضاعلیه السلام سعایت و سخن چینی و بدگوئی می کردند، لذا مأمون تصمیم جدّی گرفت تا آن که حضرت را به قتل رسانیده و از سر راه بردارد.
در این که چگونه حضرت، مسموم و شهید شد بین مورّخین و محدّثین اختلاف نظر است، که به دو روایت مشهور در این رابطه اشاره می شود:
▪1- عبدالله بن بشیر گوید: روزی مأمون مرا دستور داد تا ناخن هایم را بلند بگذارم و کوتاه نکنم، پس از گذشت مدّتی مرا احضار کرد و چیزی شبیه تمر هندی به من داد و گفت: آن ها را با انگشتان دست خود خمیر کن.
چون چنین کردم، او خود بلند شد و به نزد حضرت رضاعلیه السلام رفت و پس از گذشت لحظاتی مرا نیز در حضور خودشان دعوت کرد.
هنگامی که به حضورشان رسیدم، دیدم طبقی از انار آماده بود، مأمون به من گفت: ای عبدالله ! مقداری انار دانه دانه کن و با دست خود آب آن ها را بگیر.
و چون چنین کردم، مأمون خودش آن آب انار را برداشت و به حضرت خورانید و همان آب انار سبب وفات و شهادتش گردید.
و اباصلت گوید: چون مأمون از منزل امام علیه السلام بیرون رفت، حضرت به من فرمود: مرا مسموم کردند.
▪2 - محمّد بن جهم گوید: حضرت رضا علیه السلام نسبت به انگور علاقه بسیار داشت، مأمون این موضوع را می دانست، مقداری انگور تهیّه کرد و به وسیله سوزن در آن ها زهر تزریق نمود، به طوری که هیچ معلوم نبود، و سپس آن ها را به حضرت خورانید و حضرت به شهادت و لقاءالله رسید.
📚أعیان الشّیعة: ج 2، ص 30 31.
همچنین اباصلت هروی حکایت کند:
روزی در خدمت حضرت علیّ بن موسی الرّضا علیهما السلام بودم، که فرمود: ای اباصلت! آنان مرا به وسیله زهر مسموم و شهید خواهند کرد و کنار قبر هارون الرّشید دفن می شوم، خداوند قبر مرا پناهگاه و زیارتگاه شیعیان و دوستانم قرار می دهد.
پس هرکس مرا در دیار غربت زیارت کند، بر من لازم است که در روز قیامت به دیدار و زیارت او بروم.
قسم به آن که جدّم، محمّد صلی الله علیه و آله را به نبوّت برگزید و بر تمامی مخلوقش برتری و فضیلت داد، هرکسی نزد قبرم نماز بخواند مورد مغفرت و رحمت الهی قرار خواهد گرفت.
قسم به آن که ما را به وسیله امامت گرامی داشت و خلافت و جانشینی پیغمبرش را مخصوص ما گرداند، زیارت کنندگان قبر من در پیشگاه خداوند از بهترین موقعیّت برخوردار می باشند.
و سپس افزود: هر مؤمنی هر نوع سختی و مشکلی را در مسیر زیارت و دیار من متحمّل شود، خداوند آتش جهنّم را بر او حرام می گرداند.
📚عیون أخبارالرضا علیه السلام : ج 2، ص 226، ح 1.
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادقرائتی،اهمیت و جایگاه قرآن.mp3
989.5K
🎤 🔊 #استادقرائتی
اهمیت و #جایگاه_قرآن
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،استادیوسفی،انتخاب برگزیده خدا میان خلق کیست؟.mp3
22.91M
🎤 🔊 #استادیوسفی
#انتخاب_برگزیده_خدا
میان_خلق_کیست؟
📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توجه
بالاخره بعد از ۴۰ سال یک نفر شیر پاک خورده پیدا شد در تلویزیون از هجوم به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها و دلیل شهادت حضرت محسن علیه السلام و لگد حرامیان چیزی بگه و...
تا مدیر شبکه سه هم برکنار نشده تشکر خود را از این شجاعت و صداقت ابراز میکنیم.... 🌹
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
#نشر_واجب🙏🏻
#اجرتون_با_سقای_کربلا
❣️أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِــღــوَلیِڪَ ألْفَرَج❣️
📡 @atre1o1 🇮🇷
May 11
هدایت شده از استیکر1و1
راز درکوب یا کوبه درخانه ها در گذشته چه بود؟
در گذشته کسی که پشت در می رسيد، در کوب مختص خود را می زد که صاحب خانه مطلع شود ،چه فردی پشت در است. درکوبهای قديم سه نوع بود؛
1 ـ مرد کوب
صدایی بم و خشن داشت و کوبيدن آن نشانگر اين بود که مردی پشت در است. اگر مرد خانه حضور داشت که در را می گشود، وگرنه زن خانه از پشت در و با تغيير صدا به وسيله بردن انگشت در درون دهان می پرسيد کيست و چه کار دارد.
2 ـ زن کوب
صدایی زير و ظريف داشت و کوبيدن آن نشانگر آن بود که زنی پشت در است. در اين صورت زن خانه پشت در رفته و آن را می گشود.
3 ـ غريب کوب
هر گاه غريبهای از روستا يا شهر ديگری به آبادی وارد می شد، اولين منزلی را که اين کوبه را داشت، دقالباب می کرد، به اين اميد که ممکن بود صاحبخانه به او پناه دهد. اگر صاحبخانه امکان پذيرايی از غريبه را داشت، در را می گشود، وگرنه غريبه به خانه بعد مراجعه می کرد. اين درکوبها يکی از مظاهر حفظ حريم در خانواده ايرانی و همينطور هوشمندی، نظم و دقت ايرانيان در گذشته است.
🚀 @stickernew 🇮🇷
عطر1و1،آیت الله احمدی میانجی،انواع مرگ.mp3
12.83M
🎤 🔊 #آیت_الله_احمدی_میانجی
🦅 #انواع_مرگ
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،آیت الله احمدی میانجی،ترس از مرگ.mp3
12.2M
🎤 🔊 #آیت_الله_احمدی_میانجی
🦅 #ترس_از_مرگ
📡 @atre1o1 🇮🇷
عطر1و1،آیت الله احمدی میانجی،چگونگی مرگ.mp3
11.15M
🎤 🔊 #آیت_الله_احمدی_میانجی
🦅 #چگونگی_مرگ
📡 @atre1o1 🇮🇷