🍃💚﷽💚🍃
#فصل_چهارم: در بیان سبب شهادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ضربت ابن ملجم علیه اللَّعنه
#قسمت_هفتادونهم
پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نور دیدهٔ خود را به نزدیک خویش طلبید و دیدههای او را دید که از بسیاری گریه مجروح گردیده پس به دست مبارک خود آب از چشمان حسن علیه السلام پاک کرد و دست بر دل مبارکش نهاد و فرمود ای فرزند خداوند عالمیان دل تو را به صبر ساکن فرماید و مزد تو و برادران تو را در مصیبت من عظیم گرداند و ساکن فرماید اضطراب تو را و جریان آب دیدگان تو را پس بدرستی که خداوند مزد می دهد تو را به قدر مصیبت تو پس آن حضرت را در حجرهای نزدیک مُصلای خود خوابانیدند زینب و امّ کلثوم آمدند و در پیش آن حضرت بنشستند و نوحه و زاری برای آن حضرت می کردند و می گفتند که بعد از تو کودکان اهل بیت را که تربیت خواهد کرد و بزرگان ایشان را که محافظت خواهد نمود، ای پدر بزرگوار اندوه ما بر تو دور و دراز است و آب دیدهٔ ما هرگز ساکن نخواهد شد. پس صدای مردم از بیرون حجره بلند شد به ناله و آب از دیدههای آن حضرت جاری شد و نظر حسرت به سوی فرزندان خود افکند و حسنین علیهما السلام را نزدیک خود طلبید و ایشان را در بر کشید و روی های ایشان را می بوسید.
شیخ مفید و شیخ طوسی روایت کرده اند از اصبغ بن نباته که چون حضرت امیرالمؤمنین را ضربت زدند و به خانه بردند من و حارث همدانی و سوید بن غَفَله با گروهی از اصحاب بر در سرای آن حضرت جمع شدیم چون صدای گریه و عویل از خانهٔ آن حضرت بلند شد ما نیز گریستیم و بانگ ناله و فغان برکشیدیم که ناگاه امام حسن از خانه بیرون شد و فرمود ای مردمان امیرالمؤمنان فرمان داده که به خانه های خویش باز شوید آن جماعت پراکنده شدند و من به جای خود ماندم بار دیگر صدای شیون از خانهٔ آن حضرت شنیدم و من نیز گریستم دیگر باره حضرت امام حسن از خانه بیرون آمد و فرمود که نگفتم به خانه های خود روید.
گفتم بخدا سوگند یابن رسول الله که جانم یاری نمی کند و پایم قوت رفتار ندارد و تا امیرالمؤمنین را نبینم به جایی نمی توانم رفت پس بسیار گریستم و حضرت امام حسن داخل خانه شد و بعد از اندک زمانی بیرون آمد و مرا به اندرون خانه طلبید چون داخل شدم دیدم که امیرالمؤمنین را بر بالش ها تکیه دادهاند و عصابهٔ زردی بر سرش بسته اند و روی مبارکش از بسیاری خونی که از سرش رفته است چنان زرد شده بود که ندانستم عصابه اش زردتر بود یا رنگ مبارکش، چون مولای خود را بر آن حال مشاهده کردم بی تاب شدم و در قدم محترمش افتادم و می بوسیدم و بر دیده های خود می مالیدم و می گریستم حضرت فرمود که ای اصبغ گریه مکن که من راه بهشت در پیش دارم، گفتم فدای تو شوم می دانم که تو به بهشت می روی من بر حال خود و بر مفارقت تو میگریم انتهی.
📚منتهی الآمال
📡 @atre1o1 🇮🇷