#خاطره :
ده سال آخر دوران کارم ، به دلیل مسئولیتی که در مدرسه داشتم ، خیلی زود سرکار می رفتم حدود #ده دقیقه آخر را #پیاده بین منازل سازمانی شرکتی طی می کردم ، بیشتر روزها درِ خانه ای #دقیقاً_کنار_دیوار_حیاط ، مقدار زیادی برنج و مرغ و گاهی غذاهای خوش رنگ دیگر #ظاهراً دست نخورده ، ریخته شده بود ، نمی دانم شاید برای گربه ها و سگ های ولگرد و یا جانوران دیگر...
💥هر روز صبح به خودم می گفتم این مقدار غذا _شاید_ خوراک دو یا سه نفر آدم گرسنه باشد چطور این خانواده این قدر حواسشان به این مسأله نیست !؟ آیا نمی شد به اندازه ، غذا پخت و یا مقداری را خشکه یا پخته به نیازمندان داد ؟ شاید همین زیاده ریزی ها ، آرزوی شام و ناهار دیگرانی باشد که استشمام بوی خوراک هم ، آنان را ، به هیجان می آورد !
یا حق ح.ا.م
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@atre_dousti