پیرمردی شتابان به دکاّن زرگری رفت و گفت:
ترازو بده تا زری که دارم وزن کنم.
زرگر گفت که غربال ندارم.
مرد گفت: ترازو میخواهم، نه غربال!
زرگر گفت:جارو در دکاّن موجود نیست!
مرد عصبانی شد و گفت: لودگی بگذار و خود را به کری مَزن ! ترازو بده میخواهم زر بسنجم !
زرگر در پاسخ گفت: ای مرد ! سخنت را شنیدم و منظورت را فهمیدم، امّا میبینم که #تو پیرمردی هستی با دست لرزان و میدانم که چون زر بر ترازو بکشی، به زمین خواهد ریخت و آنگاه از من، جارو طلب خواهی کرد تا آن را بروبی و غربال خواهی خواست که زر از خاکروبه جدا سازی. من #پایان_کار_تو را از نخست دانسـتهام.
هر که اوّل بنگرد پایان کار
اندر آخر او نگردد شرمسار
✓مولوی
↶【 #به_ما_بپیوندید 】↷
─┅═༅𖣔💝𖣔༅═┅─
@atre_dousti