نگاه ِ نـو
سال ها پیش این روزها وقتی مدرسه تمام می شد تازه تفریحات ما اسـتارت می خورد ! مثل این روزها که نبود ، نه کلاس های تابستانی بود نه اسـتخر و باشگاه و ورزشگاهی...
پدر و مادرها گرفتار روزمرگی های خود بودند ، بچه ها شخصاً برای خودشان تفریح درست می کردند
یکی از تفریحات دلچسب وعمومی بچه ها شـنا کردن در نهر آبی بود که از وسط روسـتا می گذشت . منزل ما طرف قبله بود وبه طرف مقابل هم کُهباد(kohbad)می گفتند . بچه های هر دو طرف درنهرمذکور که به جو ملا معروف بود ، اوقات می گذراندند و گرمای ظهرگاه را در گـُدار دِی غُلو(مادربزرگ من که بهش بی بی دی غلو می گفتیم) به آبتنی و بازی های آبی و کنار آبی مشغول می شدند .
یکی ازبازی ها لـَبـو(labou) بود که با رویهٔ پاشـنهٔ پا به کمر حریف، چیزی مثل ورزش های رزمی ، ضربه زده می شد و فرد برای دفاع در آب فرو می رفت و از صحنه دور می شد و با زیرکی از جهت دیگر به حریف حمله ور می گشت ...
دیگری پرش از روی تپهٔ کنار جو ، درون آب بود که با معلق خوردن کیف می داد . سرسره بازی ازتپهٔ خیس شدهٔ کناره جو و پرت شدن درون آب هم لذتی خاص داشت...
این شـنا و بازی ها ساعت ها طول می کشیدگاهی تا افتادن سایهٔ دیوار منزل ما بر آب ،ادامه داشت
گاهی یکی دونفر خسته می شدند واز آب به قصد منزل بیرون می رفتند که با شیطنت یکی ، دونفر و پرتاب لجن سیاه کنار جو و سیاه کردن بدن فرد ، اجباراً برای شستن برمی گشتند...
بعضی ها بازی و شـنا راغنیمت می شمردند و شلوار منزل و فانیلهٔ(تک پوش) خود را می شستند و بر خارهای حاشیه می گذاشـتند که خشک شود...شرت های شـنای ما _اکثراً_گـُرده پا(مامان دوز) بود و گاهی همان شلوارمنزل بود که از زانو به پایینش بریده شده بود، گاهی هم از کیسهٔ کتانی شکر ۵۰ کیلویی دوخته می شد که نوشـتهٔ وزن خالص ۵۰کیلو ، برند بارز آن بود.
ــ البته بازی های دیگری هم بود که در گفتاری دیگر نقل می شود. ان شاءالله
ح.ام ۱۲خرداد۱۴۰۱
#گـِرگـِری #گُدار_دِی_غلو
#امیدیه #خوزسـتان
─┅═༅࿇💝࿇༅═┅─
@shapour_shilani