•💚•
اگردرخواستههایتحکمتخدارادرنظربگیری، هیچوقتناراحتنخواهیشد.🌿
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی✨
#شهیدانه
【 @atre_shohada】
انقدر به حضرت عباس(ع) علاقه داشت که روز تاسوعا ۹۴ به شهادت رسید و دستانش قطع...
وصیت کرده بود انگشترش را به پسرش بدهند، اما نه انگشتی ماند و نه انگشتری...
#شهیدسیدمحمدحسینمیردوستی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
•••|🧪|•••
رفــقــایــم تــوے بــســیــج شــنــیــده بــودنــد مــصــطــفــے ازم خــواســتــگــارے ڪــرده،از ایــن طــرف و اون طــرف بــه گــوشــم مــے رســونــدنــد ڪــه «قــبــول نــڪــن،مــتــعــصــبــه» بــا خــانــم ها ڪــه حــرف مــے زد ســرش را بــالــا نــمــے گــرفــت.ســر بــرنــامــه هاے بــســیــج اگــر فــڪــر مــے ڪــرد حــرفــش درســت اســت ڪــوتــاه نــمــے آمــد.بــه قــول بــچــه ها حــرف حــرف خــودش بــود،مــعــذرت خــواهے در ڪــارش نــبــود.بــعــد از ازدواج مــحــبــتــش آنــقــدر بــه مــن زیــاد بــود ڪــه رفــقــایــم بــاور نــمــے ڪــردنــد ایــن همــان مــصــطــفــے بــاشــد ڪــه قــبــل از ازدواج مــے شــنــاخــتــنــد.طــاقــت نــداشــت ســردرد مــرا بــبــیــنــد.
#شهیدمصطفیاحمدیروشن
【 @atre_shohada】
همیشه!
مراقب حرفهایی
که میزنی باش!
مخصوصا وقتی
عصبی یا دلخور هستی.
بعضی کلمات
همچو تَرکِشی می ماند
که کنارِ قلب می نشیند.
نمی کُشد!!
ولی.....تا آخر عمر عذاب میدهد .✨😢
#تلنگرانہ⚠️
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_چهل_و_ششم -گفتم ما نفهمیدیم بالاخره شما باغیرتی یا بی غیرت!صورتش از عصبانیت قرم
#او_را
#رمان📚
#پارت_چهل_و_هفتم
اما از خستگی خوابم برد و موندن رو زمین!!
میخواستم از خجالت آب بشم و برم زمین
-ببینید باور کنید من دختر فضولی نیستم،
فقط...
فقط....!!
-برید تو.
خواهش میکنم.
مگه نمیخواستید تو خونه باشید؟
-من...من...
پرید وسط حرفم
-راستی ببخشید که همسایه ها براتون مزاحمت ایجاد کردن.
من واقعا شرمنده ام!
راستش قصد نداشتم بیام
ولی چندبار با گوشیتون تماس گرفتم ولی جواب ندادین.
واسه همین نگران شدم و اومدم ببینم اتفاقی افتاده که دیدم بله...!
متاسفم که آرامشتون بهم خورد!
شرمنده سرمو انداختم پایین
-ممنون که به روم نمیارید
باورکنید من فضول نیستم
فقط واقعا...
چجوری بگم!
شما خیلی عجیب غریبی برام!!
-من؟؟چرا؟
-نمیدونم!
یه جوری ای!
بعدم ماشینت،خونت،پر از آرامشه!
-نمیخواید برید تو؟؟
با ماجرای امروز دیگه فکرنکنم کسی جرأت کنه مزاحمتون شه!
-نه!انگار امروز قرار نیست حال من خوب باشه کلا!
فقط یه سوال!
اون جمله ها...
اون دفترچه...
واقعا چرا اینارو مینویسی؟
چرا وقتتو براشون میذاری؟
حیف تو،یعنی شما نیست؟؟
سرشو انداخت پایین!
-کدوم جملش بیشتر نظرتونو جلب کرده؟
-نمیدونم...
همونا که راجع به خدا بود!
کدوم خدا؟
تو خدایی میبینی؟؟
لبخند ملیحی گوشه ی لبش نقش بست و سرشو تکون داد.
-آره من میبینمش!
شما نمبینیش؟؟
زیرچشمی نگاهش کردم
-فکرکنم بدجوری به سرتون ضربه خورده!
-جدی میگم
نمیبینید؟؟
-نه
من فقط بدبختی میبینم!
خدا نمیبینم!
و خدایی رو هم که نمیبینم نمیپرستم!
-خب...کار درستی میکنید!
ابرومو دادم بالا و سرمو تکون دادم
-یعنی چی؟
منو مسخره کردی؟؟
-نه،شما گفتید نمیبینمش پس نمیپرستمش!
منم گفتم کار درستی میکنید.
خدایی رو که نمیبینی که نباید بپرستی!!
نمیفهمیدم چی داره میگه!
ادامه داد
-شرمنده که میپرسم،داره دیرم میشه!
شما میرید تو یا من برم؟؟
-نه،شما برو.
از ماشین پیاده شدیم،آروم گفت خداحافظ و رفت تو خونه.
به ماشینم تکیه دادم و رفتم تو فکر.
حرفاش برام عجیب بود.
بعد چنددقیقه از در اومد بیرون و نگاهش که به من افتاد،اخم ریزی کرد و سرش رو انداخت پایین رفت سمت ماشینش.
یه لباس تمیز پوشیده بود و معلوم بود موها و ریشاش رو شونه کرده،
بوی عطر ملایم و خوشبویی میداد.
رفتم جلو و صداش کردم:
-یعنی تو ،شما،میبینیدش که این کارا رو میکنید؟
مکث کرد و برگشت طرفم،اما همچنان سرش پایین بود.
-بله،گفتم که!
میبینمش...
احساس کردم داره منو مسخره میکنه!
منم با همون حالت ادامه دادم
-عه؟
میشه به منم نشونش بدی؟😏
-من نمیتونم نشونش بدم،
باید خودتون ببینیدش!
-این چه مزخرفاتیه که میگی اخه!
اه...بس کن!
خدایی وجود نداره!
اینکه نگاهم نمیکرد از یه طرف...
و آرامشش از طرف دیگه داشت حرصمو درمیاورد!
-اگر خدایی وجود نداره پس کی اون مشکلات رو براتون بوجود آورده؟
با چشمای گرد نگاهش کردم
واقعا نمیفهمیدم چی میگه!
سعی کردم پوزخندمو حفظ کنم!
-حتما خدا؟!!😏
لبخند زد-بله!
-وای...
چرا شما اینجوریی!؟
اینهمه تناقض تو حرفاتون...
من دارم گیج میشم!
شماها که همش دم از مهربونی خدا میزنید...
اونوقت الان میگی....
یعنی چی؟؟
عصبی نگاهش کردم
-شما خودتونم نمیفهمید چی میگید!
یه عمره مردمو گذاشتید سرکار.
یه مشت بیکارم افتادن دنبالتون ،فکر کردین خبریه!
ولی در اصل هیچی حالیتون نیست!
هیچی...!😠
صدام از حد معمول بالاتر رفته بود
و از شدت عصبانیت میلرزید.
دلم میخواست خفهش کنم!
بدون حرفی برگشتم و ماشینم و از کوچه خارج شدم.
خیابونا شلوغ بود،
پشت چراغ قرمز وایساده بودم که نگاهم افتاد به آینه ی جلوی ماشین!
از دیدن خودم وحشت کردم!!😳
ریملم ریخته بود زیر چشمم و شبیه هیولاها شده بودم!!
وای...حواسم نبود که تو کوچه از ترس گریهم گرفته بود!
یعنی تمام مدت جلوی اون با این قیافه بودم...!؟😣
حتما اون لبخند مسخرش بخاطر قیافه ی من بود
شایدم واسه همین نگام نمیکرد و سرش همش پایین بود!!
واییییی...ترنم!
واقعا گند زدی!
مشتمو کوبیدم به فرمون و خودمو فحش میدادم!
بیشتر از دو ساعت طول کشید تا برسم خونه.
باورم نمیشد اینهمه اتفاق مزخرف فقط تو یه روز برام افتاده بود!
اولین کاری که کردم صورتمو شستم،
بعد یه بسته بیسکوئیت برداشتم و رفتم اتاقم.
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا(انعام۵۹)
و هیچ برگی از درخت نمیافتد
مگر آنکه او آگاه است.
همه چی دست خودته اوس کریم ...😍👌
#خداےجان♥
【 @atre_shohada】
💞معرفی شهید 💞
🕊 تأسی شهید ابراهیمی به امام حسین علیهالسلام برای دفاع از حرم آلالله
💠 ابراهیمی سال ۸۱ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای حسین و زینب شد. در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر بود.
با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن سال ۹۴ به این کشور اعزام شد.
او از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود که سرانجام در ۲۷ خرداد سال ۹۵ به شهادت رسید،
🌷پیکرش تاکنون درمنطقه
باقی مانده است.🌷
🎙💚 مادر شهید میگوید به اسدالله گفتم: بچهات کوچک است، هنوز راه نمیرود یک سال هم ندارد؛
💥گفت که مگر امام حسین(ع) بچه شش ماهه نداشت، مگر بچه من چه فرقی دارد که نمیشود مثل حضرت علی اصغر(ع) از او دل کند.💥
در جنگ با صدام هم چهار پسرم را فرستادم و با خود گفتم باید بروند دیگر، اگر بچههای ما نروند پس چه کسانی باید به یاری اسلام و مملکت بروند.
وقتی اسد میرفت هم نگفتم نرو، دلم نیامد، خانم زینب (س) یادم افتاد، پسرم هم دیگر طاقت ماندن نداشت. این اسد دیگر آن اسد همیشگی نبود، طاقت نشستن هم نداشت، باید میرفت و رفت.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم_اسدالله_ابراهیمی🌹
【 @atre_shohada】
•|📿💌|•
مخالفتبا نَفْسسخت وطاقت فرساست
امالذت" شهادت درراھِخدا "باهیچلذت
دیگهقابلتعویضنیست..🌿!
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🌱بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد.
نه اون حرفی زد نه من.
حرف رفتن رو پیش کشید و گفت:
منم میخوام برم سوریه...
خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره.
سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم:
- تو نباید بری علی!
-چرا؟!
-چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی...
ما برا بچهمون اسم انتخاب کردیم.
داریم خونمون رو درست می کنیم.
این همه برنامه برا زندگیمون داریم.
-اجباریه خانوم ؛اینو گفت که چیزی نتونم بگم...
-خب این دفه نرو، دفعه بعد میری.
امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم.
نه گذاشت نه برداشت گفت:
«خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟»😳
دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت.
ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.
🍃باز گفت:
تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو...
#شهیدعلیآقایی
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
محبتبهدیگرانعلامتکم
شدنخودخواهیاست ؛
هرچهازخودخواهیبیشتر
فاصلهپیداکنی،خداخواهتر
میشوی :)👌😍
#استادپناهیان
#سخن_بزرگان🌱
【 @atre_shohada】