مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو میگرفت که معلوم نباشد؛ اما شب آخر بیخیال میشود و راحت وضو میگیرد.
وقتی جوراب یکی از رزمنده ها را میشست، یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود، به او میگوید:
مجید جان! تو این همه خوبی، حیف نیست خالکوبی داری؟
مجید هم جواب میدهد:این خالکوبی یا فردا پاک میشود یا خاک میشود.
فردای آن روز مجید شهید شد.
#شهید_مجید_قربانخانی 🥀🍃
#شهیدانہ
【 @atre_shohada】
#شهیدابراهیمهادے:🕊
هر ڪس براے دیده شدن ڪار نڪند،
خدا براے دیده شدنش ڪار مے ڪند...
میزان، دیده شدن نیست
میزان مفید بودن است!
براے دیده شدن ڪار نڪنید.🍃
ڪار براے رضاے خدا، دلسردے ندارد👌
#شهدا
【 @atre_shohada】
🔸بیست و سومین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به مردم عزیز کرمان…
دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند. این ولایت، ولایت علیبن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است، دور آن بگردید. با همه شما هستم. میدانید در زندگی به انسانیت و عاطفهها و فطرتها بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم. خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
سہ ماه پیکر مطہرش روی زمینی از جنسِ نمڪ، ڪه معروف به ڪارخانه نمڪ بود ماند
و تنش ڪبود شدهبود💔…
وقتی دفترچهای ڪه همیشه همراهش بود را پیداڪردند🍃…
معلوم شد با دستخط خودش روی اولین صفحه نوشته بود:
"خُدایـــــا
دوست دارم آنقدر بدنم روی زمین بماند
تا مرا پاڪ گردانی"🙃
#شهیدعلیخوشلهجه
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
•°~🍓✨
-میگفت..
اگهخدامیتونهشبروبهروز
تبدیلکنه..
پسحتمامیتونهیهمشڪلروبهحکمت
تبدیلکنه!
+آسودھباش،ڪشتیِماراخدامیرانَد💚
#اندڪیحالخوب☺️
【 @atre_shohada】
هدایت شده از 🌸یاس گراف🌸
دلم امشب شده زائر
دخیلم آقا یا حضرت باقر "ع"🥀
#استوری
#شهادت_امام_محمد_باقر
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_پنجم شاید رفته بود مسافرت! با ناامیدی برگشتم خونه. اما این ماجرا تا یک
#او_را
#رمان📚
#پارت_پنجاه_و_ششم
*یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه*
قاموس قرآن-جلد۶-ص۷۲"
با دهن باز نگاهش کردم!😧
دفتری که همیشه توش مینوشتم رو آوردم و هرچی که میخوندم رو مینوشتم.✍
اخرین جمله ی عربی،بازم ترجمه نداشت،
دوباره سرچ کردم!🔍
" انشقاق۶: ای انسان!تو توأم با تلاش و رنج بسوی پروردگارت روانی و او را ملاقات خواهی کرد!پس از آن آمده «فاما من اوتی کتابه بیمینه....»پس انسان اعم از نیکوکار و بدکار با یک زندگی پر تلاش و رنج بسوی خدایش روان است و عاقبت به راحتی یا عذاب خواهد رسید.
قاموس قرآن-جلد۶-ص۹۶ "
برگشتم سراغ دفترچه📖
"پس دنبال مقصر نگرد!
این آیه داره میگه کلا این دنیا با ما سازگاری نداره!پس فرار از رنج،رنج رو بیشتر میکنه!
این واقعیت رو بپذیر! نپذیری،افسرده میشی!!
نپذیری لذت نمیبری...."
انگار یه آدم زنده داشت باهام صحبت میکرد!
یه نفر که از تموم زندگیم و سوال های توی سرم خبر داشت!😢
همه اتفاقات داشت از جلوی چشمم میگذشت!همه گریه هام،همه مشکلاتم،همه و همه....
من اونقدر درگیر مشکلاتم شده بودم که وقت اضافی گیر میاوردم میشستم و گریه میکردم،
اما تو دفترچه نوشته بود:
"اگر این واقعیت رو بپذیری که سراسر زندگی رنج و سختیه،وقتی که رنجت کمتر شه احساس لذت میکنی و خدا رو شکر میکنی!"سرم رو گذاشتم رو میز.
دنبال یه دلیل بودم تا همه ی این حرف ها رو رد کنم و خودم رو راحت کنم!!
اما هیچ دلیلی برای رد کردنش پیدا نمیکردم!
شاهدش هم تمام اتفاقات زندگیم بود!
ولی چرا؟!برای چی؟!جوابم تو همون صفحه بود،این یکی از واقعیت های دنیاست!
این رنج ها تو رو رشد میده،بزرگت میکنه! اینکه تو رنج داری،دلیل بر این نیست که آدم بدی باشی اما برخورد تو با رنج میتونه باعث شه آدم بدی بشی!!!خدا با این رنج ها میخواد تو رو قوی کنه!ازشون فرار نکن،اون ها رو بکن پله برای رسیدن به خدا...خدا دوست نداره تو اذیت بشی،اشک خدا رو پشت پرده ی رنج میبینی؟!"
بی هیچ حرفی به دیوار رو به روم خیره شدم!
آخه این حرف ها یعنی چی؟!اینا از کجا اومده!؟😔
چرا اینجوری دلمو زیر و رو میکنه!؟بلند شدم و رفتم تو تراس،این دفترچه بدتر خواب رو از چشمهام ربوده بود!آسمون رو نگاه کرد!هنوز خدایی نمیدیدم!به ماه خیره شدم و زیر لب گفتم:
"این خدا کجاست که باید برای رسیدن بهش تلاش کرد!؟ نمیدونم یعنی چی! قسمت اول حرفاش درسته،همون حرفی که خودم تا چندوقت پیش میزدم،همه مردم بدبختن!!اما چجوری این بدبختیا پله میشن!؟
برای رسیدن به چی؟ به کی؟من تو خونه ای بزرگ شدم که دو تا استاد دانشگاه و دکتر ،پدر و مادرم هستن.
اما نه خدا رو قبول دارن و نه حرف آخوندا رو!
نمیدونم چی تو اون دفترچه هست!
تا اینجاش خیلی هم بد نبوده به جز قسمت های مربوط به خدا!اما من با اون قسمت ها کاری ندارم!من میخوام آرامش رو پیدا کنم و اون...سجاد...این دفترچه رو بهم داد،
خودشم گفت خدایی که نمیبینی رو نمیخواد بپرستی!من با خدا کاری ندارم.من فقط دنبال آرامشم!همین..."
انگار ماه هم به من خیره شده بود!لبخند زدم و سیگارم رو روشن کردم!کم کم هوا داشت روشن میشد!اما هنوز داشتم میخوندم.اونقدر مغزم پر از سوال بود که هرچی میخوندم،کم بود!!
آرزوهایی که هیچوقت بهشون نرسیده بودم،چیزایی که دوست داشتم اما نداشتم،
شرایطی که من رو تو فشار قرار بده تا رشد کنم و بزرگ بشم،برنامه ریزی هایی که به هم میخورد،و خلاصه تلخی دنیا...
این همون واقعیتی بود که اون شب راجع بهش تو اون جلسه،شنیده بودم!
همون واقعیتی که اگر بپذیری ،افسرده نمیشی!! ناخودآگاه مغزم شروع به مقایسه کرد!
مقایسه ی این حرفها با حرفهای مرجان!
قبول رنج،تلاش،رسیدن به لذت و ارامش دائمی فرار از رنج،قبول پوچی،رسیدن به لذت و ارامش چند ساعته!!
حرفهای هردوشون منطقی به نظر میومد،
اما حرف مرجان حالم رو بد میکرد!
یاد روزایی افتادم که همه جوره میخواستم از منطقی که مرجان به کار برده بود،فرار کنم
و آخرش با حقارت تسلیم شدم و زندگیم از قبل هم تلختر شد!!نفسمو دادم بیرون،میارزید یه بارم حرف های اون رو که خودش غرق تو آرامش بود،قبول کنم،حداقل یه مدت امتحانی!خودکارم رو برداشتم و آخر صفحه نوشتم :قبول!!💯
نور خورشید خودش رو از لابه لای پرده،به اتاقم رسوند،خواب کم کم داشت میومد سراغم.رو تختم خزیدم و طبق عادت بالشم رو بغل کردم...دم ظهر بود که چشمام رو باز کردم،
از گرسنگی شکمم رو گرفتم و رفتم بیرون.
از بوی قشنگی که تو خونه پیچیده بود فهمیدم که شهناز خانوم اومده!
هروقت که میومد لااقل سه چهار مدل غذای سنتی درست میکرد و میذاشت تو یخچال.😋
شهناز خانوم تنها کسی بود که بابا بهش اعتماد داشت و اجازه میداد برای تمیز کردن خونه بیاد.بعد از خوردن سوپ خوشمزه ای که بوش خونه رو برداشته بود،به اتاقم برگشتم.
سه شنبه بود،دلم میخواست یک بار دیگه هم به اون جلسه برم.فضای دلنشینی داشت...❣
به قلم محدثه افشاری
#ادامهدارد...
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🖤🕊•
به یاد ڪودڪے اش از رقیہ مےخوانَد
چہ خاطرات عجیبے زِ همسفر دارد:)
#شهادت_امام_محمد_باقر
#امام_باقر
【 @atre_shohada】