نشسته بودیم کنار هم این عکس رو بهم نشون داد.
متنش رو برام خوند...
گفت ببین چقدر جمله ی قشنگیه، عشق میکنی...
به شوخی بهش گفتم:
آخه تو که شهید نمیشی اینا چیه مینویسی...ولی صد حیف که نشناخته بودمش...
#شهیدحسینولایتیفر
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
راستی ڪه معجزه است!
من پای از گلیم هستی فــراتر مینهم،
تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند پیش میروم...🌾
تا بہ ملاقات خدایِ خویش نائل آیم.
خوش دارم که در این سفر تنہا باشم
تا در خلوت تنهـــــایی،
قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کنم...
#شهید_چمران
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
هدایت شده از ریحانہ...🌿
زندگى كوتاهه..
با آدمهايى بگذرونش كه خنده به لبات ميارن و بهت حس دوست داشته شدن ميدن...😍
#باورکن🐼🌵
˹❥︎•@REYHANEH_14˼࿐
⛔️نازکنارنجینباش...
با نازکنارنجی بودن، انسان نه تنها بنده خدا که اصلا انسان نمیشود..
از نازکنارنجی بودن بیرون بیا! با نازک نارنجیگری آدم بنده خدا نمیشود، اصلًا انسان نمیشود؛ آدم نازک نارنجی انسان نیست.
روزه میگیری سخت است، مخصوصاً چون سخت است بگیر! شب میخواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است، مخصوصاً چون سخت است این کار را بکن! یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده، خودت را تأدیب کن!
📗 استاد مطهری، آزادی معنوی، ص ۱۴۳
#شهیدمطهری
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🔸بیست و هفتمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به خانواده شهدا…
خواهش میکنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم استغفار میکنم و هم طلب عفو دارم .دوست دارم جنازهام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید بهبرکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
اگر یک روز فکر شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی،حتما فردای آن روز را روزه بگیر.☺️
#شهیدمصطفیصدرزاده
【 @atre_shohada】
خدایا در مردن هيچ شک
و شبهہ اى برايم نيست،
ترديدم در چگونه مردن است،
آن مرگى را كه تو دوست دارى خواهانم،
آن مرگ چيزی جز شهادت نيست.
#شهیدابراهیماصغری
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🕊
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_هشتم "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمی
#او_را
#رمان📚
#پارت_پنجاه_و_نهم
حرفهای مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣
راست میگفت!
آرامش داشته باشم که چی بشه!؟
آخرش که چی؟؟؟!
اشک هام رو از صورتم پاک کردم و رفتم سراغ دفترچه های روی میز!
دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ،مینوشتم.✍
«آرامش!؟»
به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم،
یه جمله پیدا کردم!
"آرامش نداشته باشی،نمیتونی به هدفت برسی!"
آرامش!؟هدف!؟
"برو ببین برای چی خلق شدی؟!"
"تو رو آفریده برای خودش!"
"چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟"
"تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!!
انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت!"
یه صفحه جلوم بود،با دو تا سوال و چهار تا جمله!📝
اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!!
انگار همه چی به هم گره خورده بود!😣
دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم.
باید جواب سوالهام رو پیدا میکردم!!
"تو باید به تمام تمایلاتت برسی!
خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن!
تو ارزشت خیلی بالاست و
هدفت هم خیلی با ارزشه.
پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!"
مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه!💣
نمیفهمیدم چی داره میگه!!
سرم رو تو دستام گرفتم و خودمو انداختم رو تختم!🛌
نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه!؟
حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود!!
چشمام رو بستم ،هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد!
دلم میخواست زودتر این معما حل شه.
باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم!
خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم!🚬
روشنش کردم اما ...
انگار یه گوشه از مغزم روشن شد!✅
گرفتمش جلوی صورتم.
"من الان دلم میخواد تو رو بکشم،
یعنی به تو میل دارم.
اما تو ،چیز باارزشی نیستی!
پس یک میل سطحی هستی!!"
و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم،لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست!😌
خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم!
"خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم!
و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم!
حالا باید چه اتفاقی بیفته؟
تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟"
متفکرانه فاصله ی بین تخت تا تراس رو چندبار رفتم و برگشتم،
و رفتم تو تراس.
احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته!!
با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود!
ماه از همیشه پر نورتر به نظر میرسید.
همیشه برای رسیدن به یه نتیجه ی درست،نیاز داشتم که افکارم رو بنویسم.✍
رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم.
دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم.
تمایلات عمیق و تمایلات سطحی!
اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی
و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد!!مثل :
آرامش ، کمال و نامحدود بودن ...
هنوز معنای این کار رو نمیفهمیدم ،
اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود،درست بود
پس امتحانش ضرر نداشت!!
"اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی و به طرف تمایلات عمیقت بری،
اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری"!!
صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشمام رو باز کردم.
هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم!
اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد!
"برای رسیدن به لذت باید از تمایلات سطحیت بگذری!"
یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!!
خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم!
"حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟😒
یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!"😏
کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم.ساعت هفت صبح، برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!!
رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت.
دستام رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم!
درخت های توی حیاط ،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید!
آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه ها آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن...😉
نمیدونم چرا ولی احساس میکردم چند ساله که این منظره رو ندیدم!!
با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول چیدن میوه ها شدم!انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!!
از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم.
-سلام بابا،صبح بخیر!
سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد.
-فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!!😏
تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!!
سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم.
هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه!
خودکشی کنه،
یه همچین زخمی رو صورتش باشه،
به قلم :محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
◗یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات◖
خدایا میشه گذشتهی بد ما رو
به یه آیندهی خوب و قشنگ تبدیل کنی؟🥰
#خداجونم♥
خواهرمنگذارپوششراازتوبگیرند،
نگذاربهاسمآزادی زن،
باتوودیگرخواهرانم همانند«شئ»رفتارڪنند.
#شھیدعلیرضاملازاده🌱
#حجاب🧕
【 @atre_shohada】