eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذر از فرزند و جان و مال خویش تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند سَر بِنه بر کف، برو در کوی دوست تا چو اسماعیل، قربانت کنند 🎊
💞معرفی شهید💞 سردار ایوب مطلب زاده، نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از جانبازان دفاع مقدس بود که در ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ بر اثر عوارض شیمیایی ناشی از دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست. ❇️او از یاران دیرین حاج قاسم و از فرماندهان ارشد ۸ سال دفاع مقدس بود. ✅🌟انتخاب نام جهادی «ابوجواد» نام فرزند ارشد شهید مطلب‌زاده، «مسعود» است و طبیعتاً باید نام جهادی شهید مطلب‌زاده را «ابومسعود» می‌گذاشتند، اما سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان نام جهادی سردار مطلب‌زاده را «ابوجواد» گذاشته بود. 🍃🌼 فرزند شهید در این باره می‌گوید: سیدحسن نصرالله به پدرم گفته بود که شما آدم فوق‌العاده بخشنده‌ای هستی و قبل از اینکه کسی به شما ابراز نیاز کند، شما نیازش را برآورده می‌کنید؛ به همین خاطر نام جهادی «ابوجواد» را برای شما انتخاب کردم. چون جواد یعنی بخشنده‌ای که قبل از ابراز نیاز مردم، نیازشان را برطرف می‌کند 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🌷🌟🕊 【 @atre_shohada
نشسته بودیم کنار هم این عکس رو بهم نشون داد. متنش رو برام خوند... گفت ببین چقدر جمله ی قشنگیه، عشق میکنی... به شوخی بهش گفتم: آخه تو که شهید نمیشی اینا چیه می‌نویسی...ولی صد حیف که نشناخته بودمش... ♥ 【 @atre_shohada
راستی ڪه معجزه است! من پای از گلیم هستی فــراتر می‌نهم، تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند پیش می‌روم...🌾 تا بہ ملاقات خدایِ خویش نائل آیم. خوش دارم که در این سفر تنہا باشم تا در خلوت تنهـــــایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کنم... ♥ 【 @atre_shohada
هدایت شده از ریحانہ...🌿
زندگى كوتاهه.. با آدمهايى بگذرونش كه خنده به لبات ميارن و بهت حس دوست داشته شدن ميدن...😍 🐼🌵 ˹❥︎•@REYHANEH_14˼࿐
⛔️نازک‌نارنجی‌نباش... با نازک‌نارنجی بودن، انسان نه تنها بنده خدا که اصلا انسان نمی‌شود.. از نازک‌نارنجی بودن بیرون بیا! با نازک نارنجی‏گری آدم بنده خدا نمی‌شود، اصلًا انسان نمی‌شود؛ آدم نازک نارنجی انسان نیست. روزه می‌گیری سخت است، مخصوصاً چون سخت است بگیر! شب می‌خواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است، مخصوصاً چون سخت است این کار را بکن! یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده، خودت را تأدیب کن! 📗 استاد مطهری، آزادی معنوی، ص ۱۴۳ ♥ 【 @atre_shohada
🔸بیست و هفتمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به خانواده شهدا… خواهش می‌کنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم استغفار می‌کنم و هم طلب عفو دارم .دوست دارم جنازه‌ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید به‌برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد. @atre_shohada
اگر یک روز فکر شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی،حتما فردای آن روز را روزه بگیر.☺️ @atre_shohada
خدایا در مردن هيچ ‌شک و شبهہ اى برايم نيست، ترديدم در چگونه مردن است، آن‌ مرگى را كه‌ تو دوست ‌دارى خواهانم، آن‌ مرگ چيزی جز شهادت نيست. ♥ 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_هشتم "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمی
📚 حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣 راست میگفت! آرامش داشته باشم که چی بشه!؟ آخرش که چی؟؟؟! اشک هام رو از صورتم پاک کردم و رفتم سراغ دفترچه های روی میز! دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ،مینوشتم.✍ «آرامش!؟» به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم، یه جمله پیدا کردم! "آرامش نداشته باشی،نمیتونی به هدفت برسی!" آرامش!؟هدف!؟ "برو ببین برای چی خلق شدی؟!" "تو رو آفریده برای خودش!" "چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟" "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!! انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت!" یه صفحه جلوم بود،با دو تا سوال و چهار تا جمله!📝 اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!! انگار همه چی به هم گره خورده بود!😣 دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم. باید جواب سوال‌هام رو پیدا میکردم!! "تو باید به تمام تمایلاتت برسی! خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن! تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه. پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!" مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه!💣 نمیفهمیدم چی داره میگه!! سرم رو تو دستام گرفتم و خودمو انداختم رو تختم!🛌 نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه!؟ حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود!! چشمام رو بستم ،هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد! دلم میخواست زودتر این معما حل شه. باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم! خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم!🚬 روشنش کردم اما ... انگار یه گوشه از مغزم روشن شد!✅ گرفتمش جلوی صورتم. "من الان دلم میخواد تو رو بکشم، یعنی به تو میل دارم. اما تو ،چیز باارزشی نیستی! پس یک میل سطحی هستی!!" و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم،لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست!😌 خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم! "خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم! و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم! حالا باید چه اتفاقی بیفته؟ تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟" متفکرانه فاصله ی بین تخت تا تراس رو چندبار رفتم و برگشتم، و رفتم تو تراس. احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته!! با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود! ماه از همیشه پر نورتر به نظر میرسید. همیشه برای رسیدن به یه نتیجه ی درست،نیاز داشتم که افکارم رو بنویسم.✍ رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم. دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم. تمایلات عمیق و تمایلات سطحی! اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد!!مثل : آرامش ، کمال و نامحدود بودن ... هنوز معنای این کار رو نمیفهمیدم ، اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود،درست بود پس امتحانش ضرر نداشت!! "اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی و به طرف تمایلات عمیقت بری، اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری"!! صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشمام رو باز کردم. هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم! اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد! "برای رسیدن به لذت باید از تمایلات سطحیت بگذری!" یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!! خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم! "حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟😒 یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!"😏 کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم.ساعت هفت صبح، برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!! رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت. دستام رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم! درخت های توی حیاط ،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید! آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه ها آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن...😉 نمیدونم چرا ولی احساس میکردم چند ساله که این منظره رو ندیدم!! با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول چیدن میوه ها شدم!انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!! از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم. -سلام بابا،صبح بخیر! سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد. -فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!!😏 تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!! سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم. هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه! خودکشی کنه، یه همچین زخمی رو صورتش باشه، به قلم :محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
◗یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات◖ خدایا میشه گذشته‌ی بد ما رو به یه آینده‌ی خوب و قشنگ تبدیل کنی؟🥰
خواهرم‌نگذارپوشش‌راازتوبگیرند، نگذاربه‌اسم‌آزادی زن، باتوودیگرخواهرانم‌ همانند«شئ»رفتارڪنند. 🌱 🧕 【 @atre_shohada
سرڪلاس جواب‌معلمش‌رانمیداد میگفت: تاحجاب‌نداشته‌باشـے ماباهم‌‌صحبتـے‌نداریم... 🌱 @atre_shohada
کسی رو قضاوت نکن اون فقط گناهاش با گناهای تو فرق داره...! 💥 【 @atre_shohada
🔸بیست و هشتمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به سیاسیون کشور… نکته‌ای کوتاه خطاب به سیاسیون کشور دارم: چه آنهایی [که] اصلاح‌طلب خود را می‌نامند و چه آنهایی که اصولگرا. آنچه پیوسته در رنج بودم این‌که عموماً ما در دو مقطع، خدا و قرآن و ارزش‌ها را فراموش می‌کنیم، بلکه فدا می‌کنیم. عزیزان، هر رقابتی با هم می‌کنید و هر جدلی با هم دارید، اما اگر عمل شما و کلام شما یا مناظره‌هایتان به‌نحوی تضعیف‌کننده دین و انقلاب بود، بدانید شما مغضوب نبی مکرم اسلام و شهدای این راه هستید؛ مرزها را تفکیک کنید. @atre_shohada
در تاریکترین روزهای زندگی‌ات این را بدان که خدا در جواب صبرهایت،درهایی را برایت می گشاید که هیچکس قادر به بستنش نیست. 🌱
🌱خانه را بهشت کنیم! اگر در خانواده‌‌اى عامل محبت، عامل درجه‌ی اول نباشد، آن خانواده جهنم است. ♨️ خانه‌اى كه در آن محبت حكومت نكند، رستورانى است كه زن غذا تهيه مى‌كند، مرد مى‌آيد غذا مى‌خورد، بچه‌ها هم هر وقت كيفشان بكشد سر ميز رستوران حاضر مى‌شوند. ❤️ 【 @atre_shohada
ڪاش میشد تا تهِ تقویم، هر روزِ خـــدا عیدِ قربان باشد و با عشق،قربانټ شوم
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_نهم حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣 راست میگفت! آرا
📚 از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نفهمم!! گلوم از شدت بغضی که فشارش میداد،درد گرفته بود.😣 با رفتن بابا یه قطره اشک از لابه لای مژه هام به زمین ریخت...! سرم رو بلند کردم و لبام رو به هم فشار دادم. لبه ی استخر نشستم و پاهام رو انداختم توش تا شاید یکم از حرارت درونم کم بشه! تمام حال خوبم به همین سرعت،خراب شده بود... پشیمون از سحرخیزیم، به تماشای مسابقه ی دوی اشک‌هام نشسته بودم! و زیرلب با خودم زمزمه میکردم: "اما من بالاخره همه چیزو درست میکنم! بالاخره میفهمم چجوری میتونم یه زندگی خوب برای خودم بسازم! اینجوری نمیمونه بابا! اینجوری نمیمونه...!" مامان هم چنددقیقه بعد از خونه خارج شد. به طرف درخت ها نگاه کردم، باد ملایمی شاخه هاشون رو تکون میداد و برگ ها رو به رقص درمیاورد. نگاهم از کنار درخت ها به اتاقم افتاد. با خودم گفتم "الان دو راه داری! یا زانوی غم بغل بگیری و دوباره گریه کنی و دپرس بمونی! یا قبول کنی که اخلاق بابای تو اینه و بلندشی میوه ها رو از زمین جمع کنی و بری تو، بقیه دفترچه رو بخونی،میوه های خوشمزه رو بخوری،یه دوش بگیری و شب بری اون جلسه!!" با لبخند،اشکام رو پاک کردم و بدون مکث دویدم طرف میوه ها! یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچ‌جوره منظورش رو نمیفهمیدم! "هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره، خدا بیشتر بهش پاداش میده!" هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد. اما خدایی که اینجا نوشته بود، با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت! تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!!😕 حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم! خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه، اصلا با این جمله،جور در نمیومد!! بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه.📖 "واسه همین خدا بدش میاد تو کم لذت ببری! واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون، میندازمت تو آتیش! خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده. اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی! پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!!" حرف‌هاش دلم رو یه‌جوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!! منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟ نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟😏 غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ از جا پریدم! مرجان بود! با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه! -دیشب واقعا حالت بد بودا! داشتی چرت و پرت میگفتی!!😂 -چرا؟! -همون حرفایی که میزدی دیگه! آرامش و رنج و...😂 -چرت و پرت نبود مرجان. ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم، خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه، اما هرچی که هست حرفای خوبیه! آرومم میکنه! -چه خوب! از کجا اومدن این حرفا؟ از کی شنیدی؟ -خب اونش مهم نیست! مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم! -اوهوم... بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه! راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!😍 حیفه از دست بره،بیا باهم بریم. -فرهاد !!فرهاد کیه؟ -ترنم!😒 دارم ازت ناامید میشما! اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟! -اهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب!😅 -خب حالا!میای؟؟ -نه بابا!کجا بیام؟ -خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز! بیا بریم یکم سرحال بشی خوش میگذره ها!😌 -قیافم چشه مگه؟ اتفاقا تازگیا خیلی بهترم! -کلا مشکوک میزنی تو تازگی!😒 آسه میری،آسه میای، ما رو هم که غریبه میدونی! بلند شدم و رفتم طرفش. -عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟! مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟ کم کم داشت دیرم میشد، دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق. چشماش از تعجب گرد شده بود! -اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟ -چیزای خوب! بیخیال! منم میخوام برم جایی. صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم. -کجا میخوای بری!؟ -جای خاصی نمیرم. حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم! با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره! -اییییینا چیهههه؟ دیوونه مگه لباس نداری تو!؟ -چرا.ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه -وای ترنم داری منو دیوونه میکنی! میشه کلا بگی قضیه چیه!؟ رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی روی آینه «لذت سطحی»، نفس عمیق کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم،دارم یه زندگی جدید میسازم! همین!پاشو بریم! بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد منو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون! به قلم:محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
نمیدونم‌چجوری؛ ‌فقط‌میدونم‌اگر‌ خد‌ابخوا‌دمیشه.‌غصه‌نخور‌رفیق !'