عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_نهم حرفهای مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣 راست میگفت! آرا
#او_را
#رمان📚
#پارت_شصتم
از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه
و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نفهمم!!
گلوم از شدت بغضی که فشارش میداد،درد گرفته بود.😣
با رفتن بابا یه قطره اشک از لابه لای مژه هام به زمین ریخت...!
سرم رو بلند کردم و لبام رو به هم فشار دادم.
لبه ی استخر نشستم و پاهام رو انداختم توش تا شاید یکم از حرارت درونم کم بشه!
تمام حال خوبم به همین سرعت،خراب شده بود...
پشیمون از سحرخیزیم،
به تماشای مسابقه ی دوی اشکهام نشسته بودم!
و زیرلب با خودم زمزمه میکردم:
"اما من بالاخره همه چیزو درست میکنم!
بالاخره میفهمم چجوری میتونم یه زندگی خوب برای خودم بسازم!
اینجوری نمیمونه بابا!
اینجوری نمیمونه...!"
مامان هم چنددقیقه بعد از خونه خارج شد.
به طرف درخت ها نگاه کردم،
باد ملایمی شاخه هاشون رو تکون میداد و برگ ها رو به رقص درمیاورد.
نگاهم از کنار درخت ها به اتاقم افتاد.
با خودم گفتم
"الان دو راه داری!
یا زانوی غم بغل بگیری و دوباره گریه کنی و دپرس بمونی!
یا قبول کنی که اخلاق بابای تو اینه و بلندشی میوه ها رو از زمین جمع کنی و بری تو،
بقیه دفترچه رو بخونی،میوه های خوشمزه رو بخوری،یه دوش بگیری و شب بری اون جلسه!!"
با لبخند،اشکام رو پاک کردم و بدون مکث دویدم طرف میوه ها!
یک ساعت بود که روی یک جمله قفل کرده بودم و هیچجوره منظورش رو نمیفهمیدم!
"هرکس تو این دنیا،از خدا بیشتر لذت ببره و از دنیا سود بیشتری ببره،
خدا بیشتر بهش پاداش میده!"
هرچیزی که تو این دفتر نوشته شده بود،در نهایت به خدا ختم میشد.
اما خدایی که اینجا نوشته بود،
با خدایی که راجع بهش شنیده بودم خیلی فرق داشت!
تا جایی که فکر کردم داره راجع به یه خدای جدید صحبت میکنه!!😕
حالا هم واقعا متوجه این جمله نمیشدم!
خدایی که همه چیز رو حروم کرده و هر جا که حرف از خوشی میشه،آتیش جهنمش رو به رخ آدم میکشه،
اصلا با این جمله،جور در نمیومد!!
بعد از یک ساعت تلاش،با ناامیدی رفتم صفحه ی بعد دفترچه.📖
"واسه همین خدا بدش میاد تو کم لذت ببری!
واسه همین لذت های سطحی رو برات ممنوع کرده و گفته اگر بری طرفشون،
میندازمت تو آتیش!
خب خدا تو رو برای لذت های خیلی بزرگ آفریده.
اما اگر خودت رو محدود به تمایلات سطحی و بی ارزش کردی، یعنی لیاقت نداری لذت های بزرگ و در انتها بهشت رو بچشی!
پس همون بهتر که بندازدت تو جهنم!!"
حرفهاش دلم رو یهجوری میکرد ولی نمیفهمیدم یعنی چی!!
منظورش از لذت عمیق و بزرگ چی بود؟؟
نماز و روزه و اینجور چیزا حتما!!؟😏
غرق تو فکر و نوشتن بودم که با صدای زنگ از جا پریدم!
مرجان بود!
با کلی هله هوله ، اومده بود ببینه حالم خوب شده یا نه!
-دیشب واقعا حالت بد بودا!
داشتی چرت و پرت میگفتی!!😂
-چرا؟!
-همون حرفایی که میزدی دیگه!
آرامش و رنج و...😂
-چرت و پرت نبود مرجان.
ببین من تازگیا دارم یه چیزایی میفهمم،
خودمم نمیدونم دقیق چی به چیه،
اما هرچی که هست حرفای خوبیه!
آرومم میکنه!
-چه خوب!
از کجا اومدن این حرفا؟
از کی شنیدی؟
-خب اونش مهم نیست!
مهم اینه احساس میکنم همون چیزیه که دنبالش بودم!
-اوهوم...
بهرحال باید با یچیز سرگرم بشی دیگه!
راستی آخر این هفته فرهاد یه مهمونی داره،عااااااالی!😍
حیفه از دست بره،بیا باهم بریم.
-فرهاد !!فرهاد کیه؟
-ترنم!😒
دارم ازت ناامید میشما!
اون روز داشتم برای دیوار تعریف میکردم پس؟!
-اهان!ببخشید اینقدر زیادن آدم یادش میره خب!😅
-خب حالا!میای؟؟
-نه بابا!کجا بیام؟
-خوش میگذره دیوونه!یه نگاه به قیافت بنداز!
بیا بریم یکم سرحال بشی
خوش میگذره ها!😌
-قیافم چشه مگه؟
اتفاقا تازگیا خیلی بهترم!
-کلا مشکوک میزنی تو تازگی!😒
آسه میری،آسه میای،
ما رو هم که غریبه میدونی!
بلند شدم و رفتم طرفش.
-عهههه!این چه حرفیه دیوونه؟!
مگه من عزیزتر از توهم دارم!؟
کم کم داشت دیرم میشد،
دستای مرجان رو کشیدم و رفتیم اتاق.
چشماش از تعجب گرد شده بود!
-اینا چیه چسبوندی در و دیوار!!؟؟
-چیزای خوب!
بیخیال!
منم میخوام برم جایی.
صبرکن حاضر شم،تورو هم برسونم.
-کجا میخوای بری!؟
-جای خاصی نمیرم.
حالا شاید یه روز همه چی رو برات تعریف کردم!
با دیدن لباسایی که پوشیدم میخواست شاخ دربیاره!
-اییییینا چیهههه؟
دیوونه مگه لباس نداری تو!؟
-چرا.ولی برای جایی که میخوام برم،همینا خوبه
-وای ترنم داری منو دیوونه میکنی!
میشه کلا بگی قضیه چیه!؟
رفتم سمت میز آرایشم اما با دیدن برگه ی روی آینه
«لذت سطحی»،
نفس عمیق کشیدم و با لبخند مرجان رو نگاه کردم،دارم یه زندگی جدید میسازم!
همین!پاشو بریم!
بازم دست مرجان رو که با چشم و دهن گرد منو نگاه میکرد،کشیدم و رفتیم بیرون!
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد...
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
نمیدونمچجوری؛ فقطمیدونماگر
خدابخوادمیشه.غصهنخوررفیق !'
#خــــــدا♥
•🌱•
بـــــــــانــــوجــــان🧕🏻
نمیدانمدردلتچهمیگذرد
ولےاحسنتکهباحجابت
نهدلشـهیدیراشـکاندی👌🏻
نهدلجـــــوانیرالـــــــــرزاندی...
#حجاب
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
برای رضای خدا کار کنید و بگویید:
خداوندا! نه برای بهشت نه برای شهادت!
اگر تو ما را جهنم هم بیندازی ولی
از ما راضی باشی، برای ما کافیست..
#شهیدعلیچیتسازیان🍃
#شهیدان 🕊
【 @atre_shohada】
شهیـدی که
مانند مادرش زهرا
بین در و دیوار
سوخت و پرکشیـد...
🍃میگفت:
شناختن دشمن کافی نیست
باید روش های دشمن را شناخت.
#شهیدعباسدانشگر
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
با هزاران جلوه،پا برخاطرم بگذاشتی
با هزاران دل، امیرا! محو آثار تواَم
#عید_غدیر♥
🔸بیست و نهمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به سیاسیون کشور…
اگر میخواهید با هم باشید، شرط با هم بودن، توافق و بیان صریح حول اصول است. اصول، مطوّل و مفصّل نیست. اصول عبارت از چند اصل مهم است:
اول آنها، اعتقاد عملی به ولایت فقیه است؛ یعنی این که نصیحت او را بشنوید، با جان و دل به توصیه و تذکرات او بهعنوان طبیب حقیقی شرعی و علمی، عمل کنید. کسی که در جمهوری اسلامی میخواهد مسئولیتی را احراز کند، شرط اساسی آن [این است که] اعتقاد حقیقی و عمل به ولایت فقیه داشته باشد. من نه میگویم ولایت تنوری و نه میگویم ولایت قانونی؛ هیچ یک از این دو، مشکل وحدت را حل نمیکند؛ ولایت قانونی، خاصّ عامه مردم اعم از مسلم و غیرمسلمان است، اما ولایت عملی مخصوص مسئولین است که میخواهند بار مهم کشور را بر دوش بگیرند، آن هم کشور اسلامی با این همه شهید!
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
ما باید گریه کنیم که چه
غصه های حقیری برای دنیا خوردیم!
#استادعلیصفایی
【 @atre_shohada】
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱شهادت دوتن از شیرمردان امنیت دراستان چهارمحال بختیاری توسط باند شرور....
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
بعضی وقتا یه سریا حالت رو اینقدری خوب میکنن که میخوای حسابشون رو از بقیه جدا کنی و تا عمر داری بهشون محبت بکنی،
#حالخوب❤️🌱
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_شصتم از بیمارستان فرار کنه و دوشب غیبش بزنه و من علت هیچکدوم از این کاراش رو نف
#او_را
#رمان📚
#پارت_شصت_و_یکم
دوساعت بعد کنار زهرا ،محو حرفهای سخنران شده بودم!
"جلسات گذشته کمی راجع به اهمیت هدف و رسیدن به اون،صحبت کردیم.
اما امشب میخوایم به یه موضوع خیلی مهم بپردازیم که قبلا هم یه گریز هایی بهش زدیم.
و اون مسئله،لذته.انسان ها اسیر لذت هستن!
اصلا هرکاری که ما میکنیم برای لذت بردنه،و این خیلی هم خوبه!چه ایرادی داره؟
مدل ما اینه.هممون دنبال لذتیم.
از اون دزد و داغونش بگیر،تا عابد و سالکش!
ولی باید دید هر کدوم دنبال چه لذتی رفتن که به اینجا رسیدن!؟
دزده دنبال کدوم لذت رفته،عابده دنبال کدوم لذت!؟این که دنبال چه لذتی میری،نشونه ی شخصیت توعه!"
ناخودآگاه فکرم رفت سمت مشروب و سیگار و آهنگ...مهمونی و رقص و عشوه و پسر و...!
با این فکر سریع سرمو بلند کردم و اطرافم رو نگاه کردم!!از اینکه کسی نمیتونست فکرم رو بخونه،نفس عمیقی کشیدم و سرم رو انداختم پایین،
و به ارزش و شخصیت خودم فکر کردم...!😞
"ببینید! من نمیخوام بشینم اینجا بگم چی بده چی خوبه!چون کار من این نیست.اینو خودتونم میتونید تشخیص بدید!
مثلا من نمیگم بی حجابی بده،چون یه خانم بدحجاب ،وقتی خودش میبینه که به چشم یک ابزار ارضای شهوت بهش نگاه میکنن،خودش میفهمه بی حجابی چیز بدیه!
یا کسی که رابطه نامشروع داره،خودش میفهمه که دیگه نمیتونه از همسرش لذت ببره،
تازه بعدش اینقدر احساس پشیمونی بهش دست میده که همون لذت هم کوفتش میشه!!
پس من کاری با این حرفا ندارم!
خودتون عقل دارید،بد و خوب رو تشخیص میدید.من حرفم یچیز دیگست!
من میگم خودت رو محدود به لذت های کم نکن.خدا دوست داره که تو خیلی لذت ببری!
و این،نقطه ی ارتباطی بحث امشب ما ،با بحث شب های قبله!هدفی که برای تو درنظر گرفته شده،باید توش پر از لذت باشه!
باید کیف کنی،صورتت گل بندازه!
باید بخاطرش رها بشی از همه چیز!
چیه دوتا عبادت کردی از زمین و زمان طلبکاری؟؟اخمات رفته توهم؟!
تو گیر کارت همینجاست!
لذت نبردی!میدونی چرا؟
چون عشقی دینداری کردی!
هرجای دین که برات قشنگ بوده رفتی دنبالش.هرجاش سخت بوده،
باید پا روی نفست میذاشتی،قیدشو زدی!
هرجا خوشت میومده پایه بودی،ولی کار که یکم سخت میشده،جاهایی که باید منیتت رو میزدی،در رفتی!
بعد با همین مدل دینداری کردنت کیف کردی،خودت رو محدود به چندتا لذت سطحی کردی،اون لذت عمیقه رو تجربه نکردی!
اینه که الان عقده ای شدی،طرف قیافتو میبینه از دین بدش میاد!!دیگه فایده نداره!
همینجا خودتو بکوب،از نو بساز!!"
به اسپیکر گوشه ی اتاق زل زده بودم و ماتم برده بود!یعنی الان داشت مذهبیا رو دعوا میکرد!؟
اونم همونایی که ازشون بدم میومد!؟😒
احساس میکردم
"این آخونده خیلی باید قیافش عجیب غریب باشه!خیلی باید باحال باشه!اصلا شاید آخوند نباشه...آخه مگه میشه!؟این چه دینیه!؟
اسلام که این مدلی نیست!شاید داره راجع به مسیحیت حرف میزنه!یا یه دین جدید دیگه!
نمیدونم ولی هرچی که هست ،خیلی قشنگه!خیلی...!"
سرم رو تکون دادم و از خیالات اومدم بیرون.پنج دقیقه بیشتر وقت نداشتم،
ترجیح میدادم همین چنددقیقه رو هم گوش به این حرفهای جدید و جالب بدم!
"تو تا وقتی به اون لذت عمیق نرسی،نمیتونی درست بندگی کنی!
اینجوری به دین،به دیگران و به خودت ضربه میزنی!
نکن عزیز من!اینجوری دینداری نکن!
تا الان خیلیامون راه رو اشتباه رفتیم.
بعد از پذیرش واقعیت های دنیا،
تازه باید بریم ببینیم چجوری دینداری کنیم!!
نه فقط دینداری،بلکه چجوری زندگی کنیم!؟
از کجا بریم که نزنیم به جاده خاکی!
برای رسیدن به اون اوج لذت،باید از راه درستش بریم.
اگر از این راه نری،همه تلاشهات،همه عبادتهات،همه چی میره به باد هوا...
نه این دنیا چیزی از زندگی میفهمی،
نه اون دنیا!
این مدل زندگی کردن به درد تو نمیخوره!
تو انسانی..."
با حسرت به ساعت نگاه کردم و کیفم رو برداشتم.میخواستم بلند بشم که زهرا دستمو گرفت،ترنم جان،فردا چیکاره ای؟میای بریم جایی؟
-من؟؟کجا!!؟؟😳
-شمارت رو اگر عیبی نداره بده بهم،بهت پیام میدم میگم.😊
شمارم رو دادم بهش و با یه نگاه دیگه به اسپیکر،اومدم بیرون.از کوچه که خارج شدم،
طبق عادت، دستم رفت سمت ضبط!
اما دوباره دستمو عقب کشیدم.
نیاز به فکر داشتم،نمیخواستم برم تو هپروت!
بحث لذت خیلی برام جالب بود...
"این چه دینیه که ایقدر لذت بردن براش مهمه!؟
اصلا به دین نمیاد که تو کار لذت باشه!😒
اگه همه این عشق و حالا بخاطر کم بودن لذتشون،حروم شدن؛چه لذتیه که از اینا بیشتره...!"
سروقت رسیدم خونه و رفتم تو اتاق.
«یه مدت که طرف تمایلات سطحی نری،
تمایلات عمیقت رو پیدا میکنی و اونوقت از هرلحظه ی زندگی لذت میبری!»
این اولین کاغذی بود که به محض ورود به اتاق،دیدمش!📄خیلی عجیب بود!
انگار همه چی دست به دست هم داده بودن تا من جواب سوال هام رو بگیرم!
صدای پیامک گوشیم،رشته ی افکارم رو پاره کرد...سلام ترنم جان.خوبی گلم؟
به قلم:محدثه افشاری
#ادامهدارد..
【 @atre_shohada ]
a-mahe-najaf.mp3
8.33M
🍃به وقت مولودی...
•° حقَّاً حقّا،علی مولا مولا😍
#کربلاییحسینسیبسرخی
#روزشمارغدیر📆
#عید_غدیر
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
خداهرگزچیزی را،اززندگی شما
دورنمیکندبدوناینکهآنراجایگزین
چیزی بهترکند.
#خداےبیاندازهمهربونم♥
خواهرانم همیشه الگوی خود را
حضرت فاطمه قرار دهید
و روز به روز حجاب خود را تقویت کنید.
#شهیدمحسنحججی
#حجاب🧕
【 @atre_shohada】
خاتم به تو بالیده که پایان پیامی..؛
هم نقطهی آغازی و هم ختم کلامی💚
#عید_غدیر
مـیـخـوایشـهـیدبـشـی؟
شهیدتوزندگیـشوقتـش
روتلفنکردشهیدزمانرو
دورزد ...
#شهیدانہ♥
【 @atre_shohada】
🔸سی امین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔹خطاب به سیاسیون کشور…
اعتقاد حقیقی به جمهوری اسلامی و آنچه مبنای آن بوده است؛ از اخلاق و ارزشها تا مسئولیتها؛ چه مسئولیت در قبال ملت و چه در قبال اسلام.
بهکارگیری افراد پاکدست و معتقد و خدمتگزاری به ملّت، نه افرادی که حتی اگر به میز یک دهستان هم برسند خاطره خانهای سابق را تداعی میکنند.
#چهل_چراغ
#حاج_قاسم
【 @atre_shohada】
#کلام_شہدا🕊
دشـمـنخــوبمــیــدانـــد
کـه اگـر مـا بــتــرسـیــم
دیـگــر از ایمـانــمـانکـاری
ســاخــته نــیــســت!
ـــ
امــا ســربــازانــِ امـامزمــان
از هـیـچ چـیــز
جــز گـنــاهان خـویــش
نــمــیتـرســنــد...!🍂
#شهیدسیدمرتضیآوینی🕊
#امام_زمان
【 @atre_shohada】
🌱حامی حجاب هستیم چون حجاب نیمی از ایمان است و چادر لباس حضرت فاطمه است..
خواهران من همین حجاب و چادر خالی فایده نداره اگر حیا نیاره اگر جلوی رابطه با جنس مخالف را نگیره.. شهدا هایی رفتند که این ارثیه حضرت زهرا بماند برای دختران وخواهران و بانوان سرزمینم و سرزمینی که ملت امام حسین و شیعه خانه سلام فرمانده است خمینی کبیر براش زحمت کشیده است شهداهایی مثل حسین گلریز ها و علی اکبر کارگرها و یوسف سجودی ها خون شان ریخته شده است.. پس گوش به حرف شهدا بدهید آن ها رسانه ما هستند حق اینجاست ـ مسیح علی نژاد گاو شیرده برای آمریکاست اعتبار دیگری ندارد.روز قیامت حضرت زهرا باید دستتون را بگیره اونوقت مسیح علی نژاد حضور نداره.
#شهیدانہ♥
#حجاب
【 @atre_shohada】
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_شصت_و_یکم دوساعت بعد کنار زهرا ،محو حرفهای سخنران شده بودم! "جلسات گذشته کمی ر
#او_را
#رمان📚
#پارت_شصت_و_دوم
فردا میخوام برم جایی،میای باهم بریم؟"
زهرا بود.خیلی مایل نبودم،از بار اول و آخری که یه دختر چادری رو سوار ماشینم کردم،خاطره ی خوبی نداشتم!
فکرم رفت پیش سمانه!
هنوزم ازش بدم میومد!شاید منظور اون،با حرفهایی که تازگیا میشنیدم فرقی نداشت،اما از اینکه اونجوری باهام صحبت کرده بود،اصلا خوشم نیومد.😒
تو آینه به چهره ی بی آرایشم نگاه کردم!
و یادم اومد بعد اون روز از لج سمانه تا چندوقت غلیظتر آرایش میکردم!
با بی میلی با پیشنهاد زهرا موافقت کردم و برای خوردن شام، رفتم پایین.
مامان به جای بابا هم بهم سلام داد و حالم رو پرسید.دلم براش سوخت.
هرکاری که کرد نتونست جو سرد و سنگین خونه رو کمی بهتر کنه!
و بابا بدون کوچکترین حرفی ،آشپزخونه رو ترک کرد!
-ترنم آخه این چه کاراییه تو میکنی!؟
تا چندماه پیش که همه چی خوب بود!
چرا بابات رو با خودت سر لج انداختی!؟
-مامان جان،من نمیتونم با قواعد بابا زندگی کنم!بیست سال طبق خواست شما رفتار کردم،ولی واقعا دیگه نمیخوام این مدل زندگی کردنو!
-آخه مگه چشه!؟
میخوای اینجوری به کجا برسی!؟
من و پدرت جزو بهترین استادای دانشگاه و بهترین پزشک ها هستیم...
-شما فقط تو محل کارتون بهترینید!
یه نگاه به این خونه بندازید.
از در و دیوارش یخ میباره!
اگر این موفقیته،من اینو نمیخوام!
من عشق میخوام،آرامش میخوام.
من این زندگی رو نمیخوام خانوم دکتر!
قبل از اینکه مامان بخواد جوابی بده،آشپزخونه رو ترک کرده بودم....!
میدونستم لحن بد و بلندی صدام باعث ناراحتیش میشه.سرم رو انداختم پایین تا دوباره نگاهم به برگه ها نیفته!احساس شکست میکردم...
کاری که کرده بودم با هدفی که میخواستم بهش برسم،مغایرت داشت!
کار اشتباهی رو که دلم میخواست و یک میل سطحی بود، انجام داده بودم و این به معنی یک مرحله عقب افتادن از پیدا کردن تمایلات عمیق بود!با شنیدن صدای پای مامان بدون معطلی در اتاق رو باز کردم!اینقدر یکدفعه ای این کار رو انجام دادم که ایستاد و با ترس نگاهم کرد!
-من...امممم...
احساس خفگی بهم دست داده بود.
گفتن کلمه ی ببخشید،از گفتن تمام حرف ها سخت تر بنظر میرسید.
-من...معذرت میخوام!
یکم تند رفتم....مامان سکوت کرده بود و با حالتی بین دلسوزی و سرزنش نگاهم میکرد.
-قبول دارم بد صحبت کردم.
اشتباه کردم.فقط خواستم بگم تصور ما راجع به موفقیت یکی نیست!مامان یکم بهم فرصت بدید،
من دارم سعی میکنم خودم رو از نو بسازم!!
حالت نگاهش به تعجب و تأسف تغییر رنگ داد و سرش رو تکون ملایمی داد و زیر لب زمزمه کرد:-شب بخیر!
با رفتنش نفس عمیقی کشیدم و تازه متوجه خیسی پیشونی و کف دستام شدم!!
واقعا سخت بود اینجوری زندگی کردن!
هرچند یه حس آرامش توأم با هیجان داشت و این دوست داشتنی ترش میکرد!😊
با اینکه غرورم رو زیرپا گذاشته بودم،
ته دلم از کاری که کرده بودم،احساس رضایت داشتم.یه احساس رضایت عمیق...!
یک ساعتی با خودم درگیر بودم...
اینبار نمیخواستم سوار ماشین شم و برم تو جمع چادریها و از اونجاهم سوار ماشین بشم و بیام خونه!
نگاهم رو نوشته ی میز آرایشم قفل شده بود و دلم سعی داشت ثابت کنه که زیبا بنظر رسیدن ،یک علاقه ی سطحی نیست!
عقلم هم این وسط غر میزد و با یادآوری رسیدن به تمایلات عمیق،میگفت
"تو ابزار ارضای شهوت مردا نیستی!"
کلافه سرم رو تو دستام گرفتم و پلکهام رو به هم فشار دادم.از اینکه زور دلم بیشتر بود،احساس ضعف میکردم.تصمیم گیری واقعا برام سخت بود!
از طرفی عاشق این بودم که همه نگاه ها دنبالم باشه،و از طرفی وسوسه ی رسیدن به اون اوج لذت ولم نمیکرد! اگر این لذت، پست و سطحی بود،پس اون لذت عمیق چی بود!؟
ولی باز هم زور دلم بیشتربود!سرم درد گرفته بود.زیرلب زمزمه کردم "کمکم کن!" و بدون مکث از اتاق بیرون دویدم!!
نمیدونستم از کی کمک خواستم،
ولی برای جلوگیری از دوباره وسوسه شدن،حتی پشتم رو نگاه هم نکردم و با سرعت از خونه خارج شدم!ساعت سه تو خیابون خیام،رو به روی پارک شهر،با زهرا قرار داشتم.با اینکه سر ساعت رسیدم اما پیدا بود چنددقیقه ای هست که منتظرمه!
رنگ آسمونی روسریش،حس خوبی بهم میداد.
توی دلم اعتراف کردم که واقعا تیپش خوبه،حداقل از خیلی از چادریها مرتب تر و شیک تر بود،حتی شاید در عین سادگی و محجبه بودن، از الان من هم خوشگلتر بنظر میرسید!با ناامیدی به آینه نگاه کردم.
صورتم بدون آرایش هم زیبا بود اما اون جلب توجه همیشگی رو نداشت!هرچند از اینکه نگاه ها روم خیره نمیشدن،زورم میگرفت
اما از طرفی هم احساس راحتی میکردم!
احساس اینکه به هیچکس تعلق ندارم
و نیاز نیست حسرت بخورم که ای کاش امروز فلان جور آرایش میکردم!!
زهرا سوار ماشین شد و با مهربونی شروع به احوال پرسی کرد!و از زیر چادرش یه شاخه رز قرمز بیرون آورد!این تقدیم به شما😊ببخشید که کمه!فقط خواستم برای بار اول دست خالی نباشم و به نشونه ی محبت یچیزی برات بیارم!☺️
به قلم: محدثه افشاری
#ادامهدارد...
مداحی_آنلاین_نمکِ_زندگیم_از_نامِ_علیِ_سید_رضا_نریمانی.mp3
9.29M
🍃به وقت مولودی...
🌸نمکِ زندگیم از نامِ علیِ
🌸دل من مرغ سَرِ بام علیِ
#سیدرضانریمانی
#فوقزیبا👌
#عید_غدیر
【 @atre_shohada】
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
#السلام_علیڪ_یاانصار_رسولالله🦋
【 @atre_shohada】
خداوند بهترين شنونده است . نه نياز دارى فرياد بزنى و نه با صداى بلند گريه كنى. چرا كه خداوند حتى بى صداترين دعاى يك قلب بى ريا را ميشنود🍃💛
#خداجونم❤️