eitaa logo
عطــــرشهــــدا 🌹
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
8 فایل
بســم‌ رب شهداءوصدیقیݩ🌸 <شهدا را نیازۍبه گفتن ونوشتن نیست، آنان نانوشته دیدنی وخواندنی هستند.> پاسخگویی @Majnonehosain
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشق که می‌شوی؛ در عشق حریص خواهی شد! میخواهی سهم بیشتری از قلب محبوبت را داشته باشی. کسی که عاشق اهل آسمان است؛ هر روز شهید می‌شود! منیّت‌ها، گناهان، مقاومت‌ها، حسادت‌ها و ... هر آنچه سیاهی است را برای محبوبش سَر می‌بُرد! تا بیشتر بخواهندش! باید شهید باشی تا شهید شوی! ♥ 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱باب دلمی بس که تو را خــــوب کشیدن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥ 【 @atre_shohada
4_5843895466881713961.mp3
6.31M
🍃به وقت مداحی... •ببین دلگیرم از دنیا •و هم از مردم دنیا 👌 @atre_shohada
هدایت شده از ♡مهدیاران♡
جز تمنّایِ ظهورت به لبم نیست دعایی عرفه فرصت خوبی ست به چشم تو بیایم...ღ 🌹ذکر همه ما امروز از ته قلبمون😞👇 «اللهم عجل لولیڪ الفرج»
🔸بیست و ششمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به خانواده شهدا… عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه‌گر کنید، به‌طوری که هر کس شما را می‌بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بعینه خوِد شهید را احساس کند، با همان معنویت، صلابت و خصوصیت. @atre_shohada
•🍃• شهید‌بیضایے ‌می‌گفتن: "باید‌به‌خودمان‌بقبولانیم‌که‌در‌این‌زمان‌به‌دنیـا‌آمده‌ایم‌و‌ شیعه‌هم‌به‌دنیا‌آمده‌ایم‌ که مؤثر‌درتحقق‌ظهور‌مولــا‌باشیم!" ♥ 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_هفتم البته باید خیلی زود برمیگشتم که دوباره مجبور نشم تهدیدهای بابا رو
📚 "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمیرسیا! ببین هرچی میخوایم بریم جلو،برمیگردیم سر پله ی اولمون! پذیرش این واقعیت ها خیلی مهمه!خیلی!" ساعت رو نگاه کردم،وقتم تموم شده بود! به دختری که کنارم نشسته بود نگاه کردم. -عزیزم؟ -زهرا هستم گلم. جانم؟ -خوشبختم زهرا جان،منم ترنمم.😊 من نمیتونم بیشتر بمونم،باید برم. خوشحال شدم از آشنایی با شما. -عه...چه حیف!باشه گلم .امیدوارم بازم ببینمت.😊 تقریبا به موقع رسیدم. مامان تازه اومده بود و بابا هم بعد از من رسید. اینقدر تو راه به حرف‌هایی که این چندوقته شنیدم،فکر کرده بودم که مخم داشت سوت میکشید!! با مامان مشغول صحبت بودم که بابا وارد آشپزخونه شد. طبق معمول این چند وقته،به من که میرسید،اخماش میرفت توهم! سراغ نمراتم رو گرفت و بعد از اینکه گفتم هنوز نیومده،دیگه با من حرفی نزد و حتی موقع رفتن به اتاقش، شب بخیر هم نگفت!😔 روز به روز اخلاقش باهام بدتر میشد. فکری که از سرم گذشت ،برام خنده دار بود!! "رنجت رو بپذیر،نپذیری افسرده میشی!" ناخودآگاه بلند شدم و قبل از اینکه بره بالا، صداش کردم! -شب بخیر بابا با تعجب بهم خیره شد و سرش رو تکون داد! -شب بخیر!! این رنج من بود،پس باید میپذیرفتم، چون نمیتونستم برطرفش کنم! به اعتقاد پدرم،من تا وقتی که میتونستم یکی بشم شبیه خودشون، ارزش داشتم، وگرنه یه وصله ی ناجور به این خانواده بودم!😔 هماهنگی حرف های سجاد،با حرف هایی که تو جلسه میشنیدم،برام عجیب بود!! و از اون عجیب تر اینکه بار اولی بود که چنین حرف‌هایی رو میشنیدم! نمیتونستم بقیه حرف های تو دفترچه رو بخونم! اینقدر برام عجیب و جدید بودن که ترجیح میدادم تا وقتی یک مسئله برام حل نشده،سراغ بعدی نرم!نمره هام اومد! هرچند خیلی بد نبود،اما میدونستم این اون چیزی نیست که بابا میخواد.😔 و دقیقا همینطور بود! بعد از جنگی که توی خونه به پا شد، پول توجیبی ماهیانم،نصف شد و تعویض ماشینم هم کنسل شد!!😒 بیشتر از هفته ای دوبار هم حق بیرون رفتن از خونه رو نداشتم! اون شب به قدری تحقیر شدم که دیگه دلم نمیخواست حتی یک لحظه تو اون خونه بمونم!😭 با گریه رفتم تو اتاق و در رو بستم. دلم میخواست با یکی صحبت کنم! به مرجان زنگ زدم و همه اتفاقاتی که افتاده بود رو تعریف کردم. -الهی بمیرم برات... فکرشو نکن.بیخیال! -مرجان،هرچی که دلش میخواست بهم گفت! مامانمم فقط یه گوشه نشسته بود و نگاه میکرد! خوردم کرد مرجان... خوردم کرد...😭 -عزیزم...گریه نکن دیگه ترنم!😔 من نمیفهمم بابای تو چرا اینقدر عجیبه! هه... خانواده من یه‌جور منو بدبخت کردن، خانواده توهم یه‌جور!!😒 -خب مدل دنیا اینجوریه دیگه! به قول خودت هرکی یه بدبختی داره. البته اینا باید باعث رشد بشه ولی نمیدونم چجوری!!چی؟؟!! -هیچی!هیچی! میگم یعنی... نمیدونم،بیخیال! -من که بهت گفتم! زندگی همینه،مزخرفه. باید سعی کنی یجوری سر خودت رو گرم کنی تا یه روزی بمیری و همه چی تموم شه! -نه مرجان!نه! با این فکر دیگه هیچ انگیزه ای برای زندگی کردن نمیمونه! اونجوری فقط اذیت میشی،همین! ولی اگر سعی کنی قبولشون کنی،آرامشت رو نمیتونن به هم بزنن! -چی داری میگی ترنم؟!😕 نمیفهمم!! -ببین تا یه جایی از حرفات درسته، همه تو زندگیشون مشکل دارن، اما نباید از واقعیت فرار کرد! اگر قبول کنی که دنیا همینه به آرامش میرسی!! -خب که چی بشه؟؟!! -چی چی بشه!؟ -به آرامش برسی که چی بشه!؟ راستش اصلا نمیفهمم چی میگی!! -ها؟خب.... یعنی چی؟خب آرامش خوبه دیگه! -ترنم تو باز خل شدی!!!😕 -نه...خب... -اصلا اگه اینجوریه ،چرا به من زنگ زدی؟ برو دردتو قبول کن ،خوب بشی دیگه!!!😒 -خب خواستم درد ودل کنم! -تو خودتم نمیدونی چی میگی ترنم!! بهرحال برو بهش فکر کن ، اگر به آرامش نرسیدی، بیا اینجا مشروب در خدمت باشیم!😂 به قلم :محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بگذر از فرزند و جان و مال خویش تا خلیل اللّه ِ دورانت کنند سَر بِنه بر کف، برو در کوی دوست تا چو اسماعیل، قربانت کنند 🎊
💞معرفی شهید💞 سردار ایوب مطلب زاده، نظامی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از جانبازان دفاع مقدس بود که در ۲۸ بهمن ۱۴۰۰ بر اثر عوارض شیمیایی ناشی از دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست. ❇️او از یاران دیرین حاج قاسم و از فرماندهان ارشد ۸ سال دفاع مقدس بود. ✅🌟انتخاب نام جهادی «ابوجواد» نام فرزند ارشد شهید مطلب‌زاده، «مسعود» است و طبیعتاً باید نام جهادی شهید مطلب‌زاده را «ابومسعود» می‌گذاشتند، اما سیدحسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان نام جهادی سردار مطلب‌زاده را «ابوجواد» گذاشته بود. 🍃🌼 فرزند شهید در این باره می‌گوید: سیدحسن نصرالله به پدرم گفته بود که شما آدم فوق‌العاده بخشنده‌ای هستی و قبل از اینکه کسی به شما ابراز نیاز کند، شما نیازش را برآورده می‌کنید؛ به همین خاطر نام جهادی «ابوجواد» را برای شما انتخاب کردم. چون جواد یعنی بخشنده‌ای که قبل از ابراز نیاز مردم، نیازشان را برطرف می‌کند 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🌷🌟🕊 【 @atre_shohada
نشسته بودیم کنار هم این عکس رو بهم نشون داد. متنش رو برام خوند... گفت ببین چقدر جمله ی قشنگیه، عشق میکنی... به شوخی بهش گفتم: آخه تو که شهید نمیشی اینا چیه می‌نویسی...ولی صد حیف که نشناخته بودمش... ♥ 【 @atre_shohada
راستی ڪه معجزه است! من پای از گلیم هستی فــراتر می‌نهم، تا آنجا که فقط روح و دل حکومت دارند پیش می‌روم...🌾 تا بہ ملاقات خدایِ خویش نائل آیم. خوش دارم که در این سفر تنہا باشم تا در خلوت تنهـــــایی، قلب خود را نمازگاه ذات اقدسش کنم... ♥ 【 @atre_shohada
هدایت شده از ریحانہ...🌿
زندگى كوتاهه.. با آدمهايى بگذرونش كه خنده به لبات ميارن و بهت حس دوست داشته شدن ميدن...😍 🐼🌵 ˹❥︎•@REYHANEH_14˼࿐
⛔️نازک‌نارنجی‌نباش... با نازک‌نارنجی بودن، انسان نه تنها بنده خدا که اصلا انسان نمی‌شود.. از نازک‌نارنجی بودن بیرون بیا! با نازک نارنجی‏گری آدم بنده خدا نمی‌شود، اصلًا انسان نمی‌شود؛ آدم نازک نارنجی انسان نیست. روزه می‌گیری سخت است، مخصوصاً چون سخت است بگیر! شب می‌خواهی تا صبح احیا بگیری برایت سخت است، مخصوصاً چون سخت است این کار را بکن! یک مدتی هم به خودت رنج و سختی بده، خودت را تأدیب کن! 📗 استاد مطهری، آزادی معنوی، ص ۱۴۳ ♥ 【 @atre_shohada
🔸بیست و هفتمین فراز از وصیتنامه شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔹خطاب به خانواده شهدا… خواهش می‌کنم مرا حلال کنید و عفو نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم استغفار می‌کنم و هم طلب عفو دارم .دوست دارم جنازه‌ام را فرزندان شهدا بر دوش گیرند، شاید به‌برکت اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد عنایت قرار دهد. @atre_shohada
اگر یک روز فکر شهادت از ذهنت دور شد و آن را فراموش کردی،حتما فردای آن روز را روزه بگیر.☺️ @atre_shohada
خدایا در مردن هيچ ‌شک و شبهہ اى برايم نيست، ترديدم در چگونه مردن است، آن‌ مرگى را كه‌ تو دوست ‌دارى خواهانم، آن‌ مرگ چيزی جز شهادت نيست. ♥ 【 @atre_shohada
عطــــرشهــــدا 🌹
#او_را #رمان📚 #پارت_پنجاه_و_هشتم "خدا میخواد با این رنج ها تو رو قوی کنه! آه و ناله کنی به جایی نمی
📚 حرف‌های مرجان دوباره پتک شده بود و به سرم میکوبید!😣 راست میگفت! آرامش داشته باشم که چی بشه!؟ آخرش که چی؟؟؟! اشک هام رو از صورتم پاک کردم و رفتم سراغ دفترچه های روی میز! دوباره باید سوالی رو که سعی داشت مغزم رو منفجر کنه ،مینوشتم.✍ «آرامش!؟» به دنبال جوابش تو نوشته های قبلیم گشتم، یه جمله پیدا کردم! "آرامش نداشته باشی،نمیتونی به هدفت برسی!" آرامش!؟هدف!؟ "برو ببین برای چی خلق شدی؟!" "تو رو آفریده برای خودش!" "چرا به شکل انسان خلقت کرد!؟" "تو انسان نشدی که بری دنبال هرچی که دلت میخواد!! انسان شدی که بگذری از دل بخواهی های خودت!" یه صفحه جلوم بود،با دو تا سوال و چهار تا جمله!📝 اینقدر حرف مرجان فکرم رو درگیر کرده بود،که همه اتفاقات چنددقیقه پیش از یادم رفت!! انگار همه چی به هم گره خورده بود!😣 دوباره دفترچه ی سجاد رو باز کردم. باید جواب سوال‌هام رو پیدا میکردم!! "تو باید به تمام تمایلاتت برسی! خودت رو محدود به چندتا میل پست نکن! تو ارزشت خیلی بالاست و هدفت هم خیلی با ارزشه. پس از علایق سطحی خودت بگذر تا به علایق باارزش و عمیقت برسی!!" مغزم مثل یک بمب ساعتی شده بود،که هر لحظه منتظر بودم منفجر شه!💣 نمیفهمیدم چی داره میگه!! سرم رو تو دستام گرفتم و خودمو انداختم رو تختم!🛌 نمیتونستم درک کنم که منظورش چیه!؟ حالا به اون پازل ،کلمات تمایلات عمیق و تمایلات سطحی هم اضافه شده بود!! چشمام رو بستم ،هرچقدر سعی کردم به چیزی فکرنکنم،نشد! دلم میخواست زودتر این معما حل شه. باید خودم رو از این بلاتکلیفی و گیجی خلاص میکردم! خودم رو به کیفم رسوندم و بسته ی سیگار رو برداشتم!🚬 روشنش کردم اما ... انگار یه گوشه از مغزم روشن شد!✅ گرفتمش جلوی صورتم. "من الان دلم میخواد تو رو بکشم، یعنی به تو میل دارم. اما تو ،چیز باارزشی نیستی! پس یک میل سطحی هستی!!" و مثل اینکه چیز مهمی کشف کرده باشم،لبخند پیروزمندانه ای روی لبم نقش بست!😌 خاموشش کردم و انداختم تو سطلی که زیر تخت قایم کرده بودم! "خب من الان از یک علاقه ی سطحی گذشتم! و کاری رو که دلم میخواست انجام ندادم! حالا باید چه اتفاقی بیفته؟ تمایلات عمیق و هدف و اینجور چیزا چی میشه!!؟" متفکرانه فاصله ی بین تخت تا تراس رو چندبار رفتم و برگشتم، و رفتم تو تراس. احساس میکردم مغزم نیاز به هواخوردن داره تا راه بیفته!! با وجود اینکه شب بود،اما آسمون از حد معمول روشن تر بود! ماه از همیشه پر نورتر به نظر میرسید. همیشه برای رسیدن به یه نتیجه ی درست،نیاز داشتم که افکارم رو بنویسم.✍ رفتم تو اتاق و با دفترچه ها و یه صندلی برگشتم. دفترچه ی خودم رو باز کردم و به دو بخش تقسیمش کردم. تمایلات عمیق و تمایلات سطحی! اکثر تمایلاتم رفت تو بخش سطحی و فقط چند مورد تو قسمت تمایلات عمیق نوشته شد!!مثل : آرامش ، کمال و نامحدود بودن ... هنوز معنای این کار رو نمیفهمیدم ، اما اگر واقعا چیزی که سجاد نوشته بود،درست بود پس امتحانش ضرر نداشت!! "اگر تونستی از روی تمایلات سطحی خودت عبور کنی و به طرف تمایلات عمیقت بری، اونوقت از تمام لحظات زندگیت لذت میبری"!! صبح با صدای آلارم گوشی با نارضایتی چشمام رو باز کردم. هشدار رو قطع کردم و دوباره روی تخت افتادم! اما نوشته ی روی دیوار جلوی تخت،نظرم رو جلب کرد! "برای رسیدن به لذت باید از تمایلات سطحیت بگذری!" یادم اومد شب قبل ،تمام جملاتی که ذهنم رو درگیر کرده بودن،رو کاغذ نوشته بودم و به در و دیوارهای اتاق چسبونده بودم!! خمیازه کشیدم و با لب و لوچه ی آویزون،کاغذ رو نگاه کردم! "حالا حتما باید تو رو اینجا میچسبوندم!؟😒 یادم باشه حتما جات رو عوض کنم!!"😏 کش و قوسی به بدنم دادم و از تخت بیرون اومدم.ساعت هفت صبح، برای من که دیگه اون دختر پرتلاش و درس خون قبل نبودم،زیادی زود بود!! رفتم تو تراس، از خنکای دم صبح بدنم لرز کوچیکی گرفت. دستام رو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم! درخت های توی حیاط ،اگر یکم دیگه تلاش میکردن،قدشون به اتاقم میرسید! آلوهای زرد و قرمزی که از شاخه ها آویزون شده بودن،بهم چشمک میزدن...😉 نمیدونم چرا ولی احساس میکردم چند ساله که این منظره رو ندیدم!! با ذوق خودم رو به حیاط رسوندم و مشغول چیدن میوه ها شدم!انگار از گندهایی که زدی خیلی هم ناراحت نیستی!! از ترس میوه ها رو انداختم و به طرف صدا چرخیدم. -سلام بابا،صبح بخیر! سرتا پام رو نگاهی کرد و سرش رو تکون داد. -فکرنمیکردم حالا حالاها روت بشه از اتاقت بیرون بیای!ولی انگار نه تنها خجالت نکشیدی،بلکه اصلا ناراحت هم نشدی!!😏 تاحالا کسی رو ندیده بودم که به خوبی بابا بتونه زخم زبون بزنه!! سرم رو انداختم پایین و سکوت کردم. هیچوقت فکرنمیکردم دختر من یه روزی اینهمه درسش ضعیف بشه! خودکشی کنه، یه همچین زخمی رو صورتش باشه، به قلم :محدثه افشاری ... 【 @atre_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️ 🦋 【 @atre_shohada
◗یا مُبَدّلَ السَیّئات بالحَسَنات◖ خدایا میشه گذشته‌ی بد ما رو به یه آینده‌ی خوب و قشنگ تبدیل کنی؟🥰
خواهرم‌نگذارپوشش‌راازتوبگیرند، نگذاربه‌اسم‌آزادی زن، باتوودیگرخواهرانم‌ همانند«شئ»رفتارڪنند. 🌱 🧕 【 @atre_shohada
سرڪلاس جواب‌معلمش‌رانمیداد میگفت: تاحجاب‌نداشته‌باشـے ماباهم‌‌صحبتـے‌نداریم... 🌱 @atre_shohada
کسی رو قضاوت نکن اون فقط گناهاش با گناهای تو فرق داره...! 💥 【 @atre_shohada