هدایت شده از یادت باشد...
نه حرف مانده، نه شِکوه نه ناله و آهی
بدون تو منم و سرنوشت گمراهی
مجال بودن با تو برای من رویاست...
خیال من این است از تو مهر و همراهی
چرا ز قلب من خسته تا تو فرسنگ است؟
عجیب نیست، تو ماهی و منم ماهی!
به خواب دیدهام، آری به خواب میبینم!
که عاشقم شدهای، که مرا تو میخواهی!
دعای من این است که تو را نبیند غیر!
من عاشقت شدهام، پس نگو که خودخواهی!
ببخش از من و شعری که بی تو افسردهاست
نشد که خوب بگویم، ببخش کوتاهی
༺♡༻
این چه جنگیست که چشمان تو با من دارد
این دلِ خسته چرا این همه دشمن دارد
خود بگو جز منِ دلسوخته مهرپرست
آتش عشق تو را کيست که روشن دارد؟
شمعم و گریهام از جانِ برافروخته است
به خدا آنچه سرم آمده شیون دارد
در غمم جامه ز تن میدرد و میگرید
هرکه احساس به قدرِ سر سوزن دارد
مثل اسپند مرا هر تپشی فریاد است
قصه رنجِ من ای دوست «شنیدن» دارد
#علیمقیمی
Hossein Alizadeh - Horizon.mp3
12.58M
میگفت شبها آدمی قادر است تا آنچه درونش میگذرد را واضحتر احساس کند و اکنون من دویدن احساس دلتنگی درون رگهایم را با تموم وجود لمس میکنم . .
از کاغذ سفید چروکم گذر نکن!
با اشک خویش نامهی خود را نوشتهام
#امیرحسین_پورعزیز
Aghosh.mp3
14.76M
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم
چگونـه جسـم ضعیـف تو را بسـوزانم؟
اگـر تـو خالـق خـود را خـدا نمـیدانی
منم خـدا و تـو را عبـد خویش میدانم
شـرار قهـر مرا آب بحـر, کـافی نیست
مگـر ز اشک تـو آبی بـر آن بیفشـانم
تو غافلـی و مـرا لحظـهای نمیخوانی
بیا منم که تو را سوی خویش میخوانم
هـزاربـار شـدم از تـو خشمگیـن امّـا
تـو کیستـی کـه ز تـو انتقـام بستانم؟
به عزتم قسم ار سـوی مـن بیـایی باز
تو را ز لطف در آغـوش خویش بنشانم
ز بس که اشک تو را دوست دارم, از رحمت
بلا دهم کـه تـو را لحظـهای بگریانم
هـزاربـار گنـه کـردهای بیـا یکبار
بگـو:الـه مـن العفـو مـن پشیمانم
ز سالها گنهت بگذرم به یک العفو
ببخشم و به تو ثابت کنم که رحمانم
اگـرچـه از همه آلودهتر بوَد «میثم»
به ذات اقـدسم او را ز در نمـیرانم
شاعر: #استاد_سازگار
مداح: #حاجمحمود_کریمی
#التماسدعا😭
#سحـر_پنجم🌿
همیشه پنج برایم عزیز و محترم است
خداکند که از این پنج تن جدا نشوم...
#جواد_علےپور
#سحر_پنجم
در پنجمین سحر شهدا را صدا کنیم
خود را از این هوا و معاصی جدا کنیم
یاد مدافعان حرم هم عبادت است
در آرزوی شهد شهادت دعا کنیم
#ا_علی_علیخانی
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون مصلحت اندیشی دور است ز درویشی
هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت
این قصه اگر گویم با چنگ و رباب اولی
تا بی سر و پا باشد اوضاع فلک زین دست
در سر هوس ساقی در دست شراب اولی
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آی
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی
#شعر : حافظ