💚🍃
سلام حضرت احساس! یار دلبندم!
دلیل حال خوشم! عشق بی همانندم!
خبر نداری از احساس من، نمی دانی
از اینکه یار تو هستم چقدر خرسندم
به قبله ی چه کسی جز تو رو کنم وقتی
به رسم دین محبت تویی خداوندم
به سرزمین دلم تا تو حکم می رانی
طناب غصه نخواهد کشید در بندم
میان بیشه ی عشقت شدم من آهویی
که پنجه های تو هرگز نمی خراشندم
چنان دلم به تو قرص است شیر اهلی من!
که روی زندگی ام با تو شرط می بندم
#مه_زاد_رازی
💚🍃
ابرهای تیره آمد سایه بر میدان گرفت
غرشی کرد آسمان و ناگهان طوفان گرفت
دیدمش.. احساس کردم قلبم از جا کنده شد
دیدمش.. آن خاطرات مرده در من جان گرفت
عطرش از آن سوی میدان هم به این سو می رسید
سست شد عقل من و باز از دلم فرمان گرفت
یادم آمد روزهایی را که هر ناممکنی
در جهان من به عشقش معنی امکان گرفت
بارها از دست او شد خیس چشمانم ولی
بر سر او دست هایم چتر در باران گرفت
حال می دیدم که او را سخت می خواهم هنوز
گرچه از من هرچه را می خواستم، آسان گرفت
آمدم سمتش روم با شوق اما ناگهان
برق یک حلقه در انگشتش مرا یک آن گرفت
زیر باران یک نفر آمد برایش چتر را...
زیر باران رد شدند و ماجرا پایان گرفت.
#مه_زاد_رازی