eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بر مقدم دختر پیمبر صلوات 🌹 برچشمه ی پاک حوض کوثر صلوات 🌹 بر محضر حضرت محمد تبریک 🌹 بر مادر شیعیان حیدر صلوات 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🌹 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا سلام الله 🌹و #روز_مادر بر همه ی شما مبارکباد.. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 امام صادق(علیه السلام ) فرمودند : مردی در میان بنی اسراییل ذکر"الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری می ساخت . ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القاکند که پایان خوش و عاقبت از آن ثروتمندان است .اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود . آن دو، شخصی را به عنوان داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان عابد بریده شد . ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود . مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود . عابد نیز قبول کردو این بار مجسمه ای را میان خود به عنوان داور قرار دادند . در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربه ای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند . مرد عابد با تماشای این حادثه گفت : این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن متقین است. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شعر_و_شعور 🌺🍃صد سال ره مسجد و میخانه بگیری عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری بشنو از پیر خرابات تو این پند هردست که دادی به همان دست بگیری 👤 شیخ بهایی ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 دانلود #کلیپ زیبای «یک نیاز بی پاسخ» 👤 استاد #پناهیان 📌 رابطه‌ت با #امام_زمان چطوره؟ شده دلت واسش تنگ بشه؟! ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌🌸عالم صدف است و فاطمه (س) گوهر او💕 💕گیتی عرض است و فاطمه (س) جوهر او🌸 🌸برفضل وشرافتش همین بس که زخلق💕 💕احمد (ص) پدر است و مرتضی (ع) شوهر او🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)مبارکــــــــَ 🎉 🎊 🎉 #روز مادر ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
193 مشق شب/داستانی کوتاه از اوايل خيلي كند بود. هر كار، انگار سال ها عمر داشت. وقتي دست ام را بالا مي آوردم تا پيشاني ام را پاك كنم، مثلا، انگار ساعت ها طول مي كشيد. وقتي مي نشستم. مي خوابيدم. مي دويدم. عصر ها تمام نمي شدند انگار. بس كه طولاني بودند. و كوچه ها چه قدر دراز. وقتي از درخت بالا مي رفتيم چه قدر بلند بود درخت. تا آسمان بالا رفته بود انگار. مادرم توي آشپزخانه انگار هزار سال طول مي كشيد تا قابلمه اي را روي اجاق بگذارد يا ظرف ها را بشويد يا اتاقي را جارو بزند. مشق مي نوشتم و نمي دانم چرا تصميم كبري تمام نمي شد. انگار صد صفحه بود. هزار صفحه بود. كلمات اش كش مي آمدند انگار. و دست هاي كوچك من كه كه ورق مي زدند يا صاف مي كردند گوشه هاي كاغذ را، زود خسته مي شدند. حالا نمي شوند. هزار بار شنيده بودم داستان اش را، اما نمي دانم چرا هربار كه مي خواندم اش ـ سر كلاس يا خانه فرقي نداشت ـ يا مادرم از روي آن به من املا مي گفت، يا از روي كلمات سخت اش ده بار مي نوشتم، گريه ام مي گرفت. بي خودي. حالا نمي گيرد. حسنك كجايي؟ من گرسنه ام. وقتي پدر الياس مرد چه خبر ناگهاني اي بود. انگار هزار نفر مرده بود. كسي نمي مرد آن روزها انگار. فقط پدر الياس مرد. بس كه پير بود. انگار نبايد مي مرد. وقتي غلام سگي طوبا را بي سيرت كرد چه كار زشتي كرد غلام. انگار هزار دختر را. روزنامه ها انگار خبر نداشتند تا چاپ كنند. خبر غلام را چاپ كردند. و ما انگار بليط بخت آزمايي برده باشيم، خم شديم روي روزنامه تا عكس غلام را ببينيم. روضه مي رفتم با مادرم. و زن ها با صداي بلند گريه. زير درخت هاي توي حياط خانه ميرزا. بعد با روضه خوان مي رفتيم مجلس بعدي. و باز مادرم گريه. با همان روضه كه تازه شنيده بود. من هم گريه مي كردم. طوري كه مادرم نبيند. نه به خاطر روضه. به خاطر مادرم كه گريه مي كرد. بعد خواهرم مرد. منيژه. سَر ِ زا رفت. پدرم انگار ليز خورد. نيفتاد اما. تنها ليز خورد. من ديدم كه ليز خورد. تنها يك قدم. ليز خورد اما خودش را نگه داشت. نيفتاد. مادرم اما افتاد. روي زمين. چادرش خاكي شد. و ما خواب بوديم گمانم. من و مونس خواهرم. انگار نمي ترسيدم آن روزها. از هيچ چيز. فقط از سگ ها مي ترسيدم. رفيق زياد داشتم. دوچرخه ام و تيله هام و رسول و درخت كُنار و عيدي و سينما مولن روژ. حالا مي ترسم اما. زياد. از باد حتي. از باران حتي. از راديو حتي. از كفش هام. از پيچ و مهره هاي ماشين ام. از دندان هام. و از همه بيش تر از بچه هام. مثل مرگ از اين چيزها مي ترسم. زياد مي خنديدم آن روزها. از ته دل. حالا نمي خندم. خوب مي شنيدم صداي ديگران را آن روزها. خوب مي ديدم ديگران را. حالا نمي شنوم. نمي بينم. بعد همه چيز سرعت گرفت. انگار با شليك گلوله اي شروع مسابقه اي را اعلام كرده بودند. شروع كرديم به دويدن. هركس نمي دويد زير دست و پا له مي شد. عباس له شد. رسول هم. و عيدي. داغ بود زمين انگار. كف پاهامان مي سوخت. بعضي ها انگار نمي سوخت. زمستان مي سوختيم. تابستان مي سوختيم. اما همه اش مي دويديم. بعد تندتر بايد مي دويديم. منظره ها از كنارمان مثل برق مي گذشتند. كسي نگاه نمي كرد. بس كه تند مي دويديم. بس كه مي ترسيديم زير دست و پا لگد كوب شويم. در يكي از اين منظره ها پدرم مُرد. نگاه نكردم. عيدي مُرد. رسول به من گفت. من نشنيدم. نمي شنيدم رسول را. كسي گفت تندتر. نمي ديدم اش اما صداش را خوب مي شنيدم. گفت: "تندتر، تندتر!" رسول گفت: "صداي من رو نمي شنوي لامصب؟" گفتم: "چي؟" و رسول فرو رفت. انگار در چاهي. بعد مادرم مُرد. مونس بود اما. هرچند براي من نبود انگار. مُرده بود انگار. بعد صداها همه محو شد. حتي صداي رؤيا. زن ام. حتي صداي مادرم. بعد من خسته شدم. مي دويدم اما. و زل زدم به اطراف كه كسي نبود. تنها باد بود. مي خورد به صورت ام. و جيغ كشيدم. كسي نشنيد. حتي خودم. حتي. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 اصطلاح بالا در امثله سائره کنایه از پکری و نکبت و ادبار است که در مورد افراد سر خورده و وارفته و ورشکسته به کار می رود. سبیل درباریان و ملازمان دستگاه سلاطین و حکام صفوی برای ایرانیان هوشمند - بخصوص اصفهانی های زیرک و باریک بین -فی الواقع در حکم میزان سنج بود که از شکل و هیئت آن به میزان لطف و مرحمت سلطان و مافوق نسبت به صاحب سبیل پی می بردند . فی المثل سبیل پر پشت و شفاف که تا بنا گوش می رفت و در پایان چند پیچ می خورد و به سوی بالا دایره وار حلقه می زد دلیل بر شدت علاقه و مرحمت سلطان بود که هر روز صاحب سبیل را به حضور می پذیرفت و با او به مکالمه و مشاوره می پرداخت. هر قدر که تعداد حلقه ها و شفافیت سبیل کمتر جلوه می کرد به همان نسبت معلوم می شد که میزان لطف و عنایت سلطان یا حاکم وقت نقصان پذیرفته است . چنانچه سبیلها به کلی از رونق و جلا می افتاد و به علت نداشتن چربی و چسبندگی به سمت پایین متمایل و یا به اصطلاح سبیل آویزان می شد این آویزان شدن سبیلها را بر بی مهری مافوق و کم پولی و احیانا مقروض و بدهکار بودن صاحب سبیل تلقی می کردند تا آنجا که بر اثر کثرت استعمال و اصطلاح به صورت ضرب المثل در آمد از آن در موارد مشابه که حاکی از نکبت و ادبار و افلاس باشد استشهاد و تمثیل می کنند. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 194 روزی بازرگانی خرش را که دو گونی بزرگ بر دوش داشت به زور ميكشيد، تا به مرد حکیمی رسيد. حکیم پرسيد چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟ پاسخ داد يك طرف گندم و طرف ديگر سنگ حکیم پرسيد به جايی كه ميروی سنگ كمياب است؟ پاسخ داد خير ، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر سنگ ريختم حکیم دانا سنگ را خالی كرد و گندم را به دو قسمت تقسيم نمود و به گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت مرد کاسب وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت ، برگشت و پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟ حکیم گفت هيچ ! مرد کاسب فورا از خر پیاده شد و شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با این نادانی خيلی بيشتر از تو دارم ، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا 🌹❤️شب بخیرمولای غریبم❤️🌹 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️حق پدر و مادر ✍از محضر مقدّس خاتم الأنبياء (ص) سؤال شد ، ای رسول خدا ! حقّ پدر چيست ؟حضرت فرمود اينكه تا زنده است ، از او اطاعت كنى سؤال شد ، حقّ مادر چيست ؟ حضرت فرمود هيهات ، هيهات (که کسی به حقّ مادر برسد) ، اگر کسی به تعداد ريگهای بيابان ، و به اندازه‏ قطره‏ هاى باران در همه‏ عمر دنيا در برابر مادرش بايستد ( و خدمت كند ) ، معادل روز باردارى مادر و حملِ فرزند در شكم نمی ‏شود 📚مستدرک السائل ۱۵ / ۱۸۲ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✨﷽✨ 195 📔داستان کوتاه و پند آموز ✍روزی حاکمی به وزیرش گفت: امروز بگو بهترین قسمت گوسفند را برایم کباب کنند و بیاورند. وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند. چند روز بعد حاکم به وزیر گفت: امروز میخواهم بدترین قسمت گوسفند را برایم بیاوری و وزیر دستور داد باز هم خوراک زبان آوردند. حاکم با تعجب گفت: یک روز از تو بهترین خواستم و یک روز بدترین هر دو روز را زبان برایم آوردی چرا؟؟؟ وزیر گفت: "قربان بهترین دوست برای انسان زبان اوست و بدترین دشمن نیز باز هم زبان اوست" ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شعر_و_شعور 🌺🍃 اظهار عجـز در برابر ظالـم روا مدار اشک کباب، موجب طغیان آتش است #صائب_تبریزی ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
#شعر_و_شعور [از شبنمِ عشق خاڪ آدم گل شد شورۍ برخاست فتنہ اۍ حاصل شد🦋 سر نشتر عشق بر رگِ روح زدند یڪ قطرهٔ خون چڪید و نامش دل شد❤️] ••• #ابوسعيد_ابوالخير ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 196 ✨ ترمان دیوانه ✨ گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم . از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست . ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 کس نمی ‌گیرد سراغ از خلوتِ دلتنگ‌ ها.. شبتون ارام درپناه خدا❣ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🍃🌺 ✨خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت برای رضای خدا اما اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اولین چیزی که بذهنمون می رسه اینه: بشکنه این دست که نمک نداره یا کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم 💫دوستان مهربان بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم. و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم. چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم. 💫اینکه از نظر اخلاقی، جواب محبت، محبته درسته. اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه. 💫دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه. 💫محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم. بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده ش رو بی خیال💝 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾