eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهـی پر از نیـازم 🌙و اجابت آن را در آمینِ تو می‌جویم ✨خـدای مـن، بی نیـازم کن 🌙و خالی از هر نیـاز ✨ڪه جز بہ روزی آسمـانی تـو 🌙نیـازم نیسـت ✨مهـربـانـا شبمـان را 🌙با آرامـش بہ بامـداد برسـان ✨الهـی مراقـب قلب عزیزانمـان بـاش 🌙امیـدوارم طلـوع صبـح فـردا ✨طلـوع خبرهای خوش باشد 🌙شبتون غرق در آرامش الهی ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آمدہ ست برخیز بانگِ خروس گوید این‌ خواب و خستگے را در شطِ شب رها ڪن 🍃🌸🍃🌸🍃 مستانِ نیم‌شب را رندان تشنـہ لب را بارِ دگر بـہ فریاد در ڪوچه‌ها صدا ڪن سلام. روزتون زیبا😊🌹 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
روزگارتان از رحمت ✨←الرَّحْمَنُ الرَّحِیم→✨ ☝لبریز...☝ سفرهٔ تان از نعمت ✨←رَبُّ الْعَالَمِين→✨ ☝سرشار...☝ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
رسـالت ما همان رسالت شهیدمان است.. خــود را نـدیـدن... 🌷 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✅توکل بر خدا ✍تمام پول هایش تمام شده و هنوز در نیمه راه سفرش بود. یکی از دوستانش از او پرسید می خواهی چه کنی؟ گفت تمام امیدم به فلانی است. دوستش گفت پس قسم می خورم که امیدت ناامید می شود. مرد با تعجب پرسید چرا؟ گفت: آخر از امام صادق علیه السلام شنیدم که می گفت: خداوند متعال می فرماید: رشته آرزوی هر کسی را که به غیر من وصل باشد قطع می کنم. آیا او در گرفتاری هایش به دیگری امید می بندد در حالی که رفع آن به دست من است؟ آیا او در خانه دیگری را می کوبد در حالی که کلید تمام درهای بسته دست من است و خانه ام به روی همه باز است! 📚باب التویض الی الله/حدیث۷،ج ۲ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
مرحوم فَشَندی می‌گوید: ‌در مسجد ... اعمال را به جا آورده بودم و با همسرم می‌آمدم. دیدم آقایی نورانی داخل صحن شده‌ و قصد دارند به طرف مسجد بروند. با خود گفتم: این سیّد نورانی در این هوای گرم تابستان از راه رسیده و تشنه است. ‌ظرف آبی به دست ایشان دادم. پس از آشامیدن، ظرف آب را پس دادند. ‌گفتم آقا، شما دعا کنید و فرج (عج) را از خدا بخواهید تا امر نزدیک شود. ‌فرمودند: شیعیانِ ما به اندازه‌ی آب‌خوردنی ما را نمی‌خواهند! اگر ما را بخواهند، می‌کنند و ما می‌رسد. ‌ 📚شیفتگان حضرت مهدی(عج)، جلد۱، صفحه۱۵۵ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
راه درست راه محبت اهل بیت است. من مدتی در جوانی دنبال علوم غریبه و تسخیر جن و این مسائل بودم؛ اما اینها همه اش تاریکی است و تاریکی می آورد. و من چون دنبال چیز بالاتری بودم، خداوند مرا راهنمایی کرد و راه درست را پیش پایم گذارد. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
صبر و انتظار کشیدن نیکوس کازانتزاکیس (نویسنده) تعریف می کند که در کودکی، پیلۀ کرم ابریشمی را روی درختی می‌یابد. درست زمانی که پروانه خود را آماده می کند تا از پیله خارج شود، کمی منتظر می‌ماند، اما سرانجام چون خروج پروانه طول می کشد تصمیم می گیرد به این فرآیند شتاب ببخشد.  با حرارت دهانش پیله را گرم می کند، تا اینکه پروانه خروج خود را آغاز می کند.  اما بال هایش هنوز بسته اند و کمی بعد، می‌میرد.  کازانتزاکیس می گوید: بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم. آن جنازۀ کوچک، تا به امروز یکی از سنگین ترین بارها بر روی وجدانم بوده. اما همان جنازه باعث شد بفهمم که یک گناه بزرگ حقیقی وجود دارد: «فشار آوردن بر قوانین بزرگ کیهان». بردباری لازم است، نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده است. منبع: داستانی از پائولو کوئیلو ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 . پیامبر💚 اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود زمانی بر امت من فرا رسد که امیرانشان ستمگرند ، و علمایشان حریص اند ،و عبادت کنندگانشان ریا کارند ، و تاجرانشان رباخوارند ،و زنانشان به فکر زینت و آرایش اند ، و غلامانشان در ارتباط های حرام . در این هنگام کساد امت من مانند کساد بازارهاست که استقامت کننده ای در آن نیست . مردگان داخل قبرها از خیر آنان ناامیدند و نیکان در بین آنها زندگی نمی کنند . در این زمان فرار بهتر از ایستادن است . ۲۲ص۴۵۲ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣خــــدایـا نوروز در راه است، فصل خانه تکانی... میخواهم اینبار خانه ی دلم را بتکانم❤ میخواهم دلم را از هر آنچه کینه است بزدایم. ❣معــبـودا میخواهم خانه ی دلم را پاک کنم از هر آنچه که تو را از من می گیرد ❣ســبحـانـا می خواهم دلم را مزیّن کنم به هر آنچه تو دوست داری می خواهم امسال عطر خوب بودنت در دلم باشد❤ ♥️چقدر لذت بخش است، این خانه تکانی دل❤️ ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
انقدر وسواس گرفتم که قبل از شست‌وشوی دستام اول صابون رو با شامپو میشورم. 😂😂 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
‏شادترین کشورهای دنیا تو بحران سر ی بسته دستمال توالت دعوا می کنن بعد عصبانی ترین مردم دنیا از بدترین شرایط هم جوک می سازن، دکتر پرستاراشون تو بخش قرنطینه میرقصن! مردم هم تو قرنطینه از پنجره های خونشون آهنگ شماعی زاده می ذارن دسته جمعی قر میدن:)😂😂 میخوام بگم آمارایی که میدن رو زیاد باور نکنیم 😂😂 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت.. #سهراب_سپهری ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 250 🌟 آرامش در طوفان🌟 مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد. تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار آمد. مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد. مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود. سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید. مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد. مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم . مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد. با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است. گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند. مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد . وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی🌸🍃 ✨پروردگارا... 🌸ما بندگان خاشع و خاضع توییم 🍃که دربارگاه رحمت ورافت تو ، 🌸قرار گرفته ایم 🍃یاریمان کن تادر وسوسه ها و 🌸جاذبه های سقوط آفرین گناه نلغزیم 🍃 ودرهمه حال وهمه جا تورا 🌸 ناظروشاهداعمال خویش ببینیم. ✨یا انیس المومنین 🌸ما را آنچنان کن 🍃که یادت دردل 🌸نامت برلب 🍃مهرت درجان 🌸وعشقت برحیاتمان 🍃روشنایی وگرما ببخشد آمیـن 🌸🍃 ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌺آخرین چهار شنبہ 💖زیبای سال ۱۳۹۸ 🌺و اسفند ماهتون 💖پر از مهربونی 🌺مثل گل زیــبا 💖مثل بارون زلال 🌺مثل سبزه با طراوت 💖مثل دریا با برکــت 🌺مثل آسمان یڪرنگ 💖مثل پروانه خوش رنگ 🌺مثل خــــــدا بخشنده و 💖مثل هر روز پر از زنــدگی ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🍃«سپس بدنبال این غم و اندوه آرامشی بر شما فرستاد...» درد باعث میشه قوی‌تر بشی هرچیزی که تو رو اذیت میکنه داره صبر کردن رو بهت یاد میده پس به خدا توکل کن تا آروم بشی و قوی بشی بتونی گذر کنی نشانه های خدا رو ببین،همه جا هست چشمانت را باز کن دلت را به خدا بسپار... «آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم، و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی می‌کرد! و آوازه تو را بلند ساختیم! به یقین با (هر) سختی آسانی است!» «سوره انشراح» #آرامش_با_قرآن ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
💕🌿💕🌿💕 شخصی میگفت:"من چیزهای زیادی بخشیدم و در عوض فقط یک نگاه توهین آمیز دریافت کردم." بیایید به فرد نبخشیم به شخص نبخشیم ،بلکه آن شخص را به عنوان تصویری از خدا بدانیم و آنچه را که به او میبخشیم به خدا بدهیم. آن شخص فقط مانند یک صندوق پست است. وقتی که نامه ای را پست میکنید مهم نیست که صندوق پست کهنه است یا نو ،فقط نامه را در آن می اندازید و اطمینان دارید که نامه به مقصد خواهد رسید. مقصد ما خداست. با چنین اعتقادی ببخشید و بدهید آنگاه حالتاڹ خوبه خوب میشود بعد از هر بخششی... ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌺🍃کسی که ولیّ‌اش خدا باشد، او در دنیا #اضطراب ندارد و از فقر، مریضی، سرطان، طلاق و مردن نمی ترسد. اصلاً آویزان کسی نمی‌شود و اینطور نیست که التماس کسی را بکند. این احساس بی‌پناهی در دنیا، ضعف، تنهایی، و احساس اینکه من هیچ کس را ندارم، برای این است که با ولی اصلی خودمان که خداوند است ارتباط نداریم و یا ارتباطمان ضعیف است. #استادمحمدشجاعی ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
سختی ها قدرت دیدن نعمت را در انسان افزایش داده و زبان او را به شکر باز خواهدکرد. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز دهم #قرنطینه در منزل یکی از شهروندان یزدی 😂 #کرونا #در_خانه_بمانیم فقط چینی خوندنش:)))) کرونا آی کرونا ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 و گاهی قشنگ ترین ترانه ی جهان همان ترانه ای است که تو با مداد رنگی چشم های قشنگت هزاران دوستت دارم را روی رخساره ی مژه هایم بی صدا عاشقانه نقاشی می کنی..💔 #امید_آذر ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
جولیا و دیوید 251 روزی پسری خوش چهره در یکی از شهرها در حال چت کردن با یک دختر بود، پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به دختر پیدا کرد، اما دختر به او گفت: میخواهم رازی را به تو بگویم. «پسر گفت: گوش میکنم. دختر گفت: » من میخواستم همان اول این مسئله را با تو در میان بگذارم، اما نمیدانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آن طور که باید خوش قیافه نبودم، بابت این دو ماه واقعا از تو عذر میخوام. « پسر گفت: »مشکلی نیست.« دختر پرسید: »یعنی تو الان ناراحت نیستی؟ « پسر گفت: » ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخالقیاتش با من میخواند فلج است، از این ناراحتم که چرا همان اول با من روراست نبودی، اما مشکلی نیست من باز هم تو را میخواهم و عاشقانه دوستت دارم.« دختر با تعجب گفت: »یعنی تو باز میخواهی با من ازدواج کنی؟«پسر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من» دختر پرسید: »مطمئنی دیوید؟« دیوید گفت: »آره و همین امروز هم میخوام تو را ببینم.« دختر با خوشحالی قبول کرد و پسر همان روز با ماشین قدیمی اش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت، اما هر چه گذشت دختر نیامد… پس از ساعاتی موبایل دیوید زنگ خورد… دختر گفت: سلام. پیتر گفت: سلام، پس کجایی؟ دختر گفت: »دارم میآیم، از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟ « پیتر گفت: اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمی آمدم عشق من. دختر گفت: آخه… پسر گفت: »آخه نداره، زود بیا من منتظر هستم« و پایان تماس… پس از گذشت دو دقیقه یک ماشین مدل بالا کنار دیوید ایستاد… دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه میکرد… پسر که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه میکرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوارشو زندگی من… دیوید که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بدقیافه نبودی؟ پس… من همین الان توضیح میخواهم.»دختر گفت: «هیس، فقط سوارشو» آری، دخترک داستان عاشقانه کوتاه ما، دختر یکی از ثروتمند ترین افراد آن شهر بود. آنها ازدواج کردند و بهترین و عاشقانه ترین زندگی را ساختند. دخترک سالها بعد داستان عاشقانه زندگی خود را برای همه تعریف نمود و گفت هیچ وقت نمیتوانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد، زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمیتوانستم ریسک کنم… به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت شدم، سه سال طول کشید تا من دیوید را پیدا کردم، در این مدت طولانی به هر کس که میگفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد میکرد، اما من تسلیم نشدم و با خود میگفتم اگر میخواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. میدانم واقعا سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند، اما دیوید یک پسر نبود… او یک فرشته بود. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃 252 ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگ، حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان میدادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اينکه مرد مهربانی از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار. اينطوری هم پول بيشتری گيرت می‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست، اما اگر سکه طلا را بردارم، ديگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمی‌دانيد تا حالا با اين ترفند چقدر پول گير آورده‌ام. ┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮🌾