✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
#داستان 302
✨سگهای سپاسگزار ✨
پادشاهی دستور داد 10سگ وحشی تربیت کنند تا هر وزیری را که از او اشتباهی سرزد، جلوی آنها بیندازند و سگها او را با درندگی تمام بخورند!!!
روزی یکی از وزرا رأیی داد که مورد پسند پادشاه واقع نشد! بنابراین دستور داد او را جلوی سگ ها بیندازند.
وزیر گفت:
ده سال خدمت شما را کرده ام حالا اینطور با من معامله میکنید؟! حال که چنین است 10 روز تا اجرای حکم به من مهلت دهید.
پادشاه نیز پذیرفت.
وزیر پیش نگهبان سگ ها رفت و گفت:
میخواهم به مدت 10 روز خدمت اینها را بکنم.
نگهبان پرسید: از این کار چه سودی میبری!
گفت: به زودی خواهی فهمید.
نگهبان گفت: باشد؛ اشکالی ندارد!
وزیر شروع کرد به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگها: غذا دادن، شستشوی آنها و...
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید.
دستور دادند وزیر را جلوی سگها بیندازند.
مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظاره گر صحنه بود.
ولی با چیز عجیبی روبرو شد!
همه سگ ها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخورند!
پادشاه پرسید:
با این سگ ها چکار کردی؟
وزیر جواب داد:
10 روز خدمت این ها را کردم، فراموش نکردند؛ ولی 10 سال خدمت شما را کردم، همه را فراموش کردید.
پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی او داد.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گيف زيباي #آيت_الكرسي
بخونید و منتشر کنید برای رفع بلا از کشور عزیزمون❤️
التماس دعا🍃
شبتون بخیر🌺
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لازم نیست
وقتی کارخوبی می کنیم
داد بزنیم!
کار خوب
مثل بوی گل است🌸
خـــــــــودش
منتشر می شود.🌸🌸
سلام صبحتون بخیر
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پنجره دلت را
به سوی خوشبختی بازکن
عشق را به قلبت
دعوت کن ونفس بکش
هوای مهربانی را
امرروزتـون پر از
فرکانس های مثبت
🌸سلام صبح زیباتون پرازعشق🌸
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
بسیار اندکاند کسانی که به گیاهان خاردار و بهظاهر خشن تمایل دارند. حال آنکه در این عالم دوای بیشترِ دردها از این نوع گیاهان به دست میآید.
باغ عشق هم مگر اینطور نیست؟ اگر فقط خوشیها و راحتیها را جمع کنیم و دشواریها را رها کنیم، میتوان این را «عشق» نامید. دوست داشتن زیبا و پس زدن زشت آسانترین کار است. مهم این است که بتوانی هم خوب را دوست داشته باشی هم بد را؛ بدون اینکه بینشان فرق بگذاری.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✅این هم بگذرد...
✍ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎی ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ می گریست. ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ می فروختم، ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ می گذرد.
گر به دولت برسی، مست نگردی مردی،
گر به ذلت برسی، پست نگردی مردی،
اهل عالم همه بازیچه دست هوسند،
گر تو بازیچه این دست نگردی مردی.
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
✍ پیامبر اکرم (ص) فرمودند :
هرکس چشم خود را از حرام پر کند خدا هم در قیامت چشم او را از آتش پر میکند.
📚 بحارالانوار ج ۷۶،ص۳۳۴
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌸🍃🌸🍃
#داستان 303
بزرگواری تعریف میکرد
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و. نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا والاخره
دل مردم درتلاطمه اگر کاری از دست تو این روزگار سخت بر اومد بخاطر خدا و امام حسین انجام بده که حتمانتیجشو تو همین دنیاخواهی دید.یاعلی مدد
اگر لذت بردید نشرش دهید
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾