فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
در روز عرفــه،
بهترین مکان، برای استجابت کجاست؟...چرا؟
💢 و بهترین دعا در این روز چیست؟
#یوم_عرفه
#عرفه
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
❤️🌱❤️🌱❤️
🌱❤️🌱❤️
❤️🌱❤️
🌱❤️
❤️
#داستان 611
📚 #حکایتی_آموزنده_از_بهلول_عاقل
به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ.
تا اﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ ﻣﯿﺸﻦ جز خدا
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
❤️
🌱❤️
❤️🌱❤️
🌱❤️🌱❤️
❤️🌱❤️🌱❤️
🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼
🌺🌼
🌼
#داستان 612
📚حکایت مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود". شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.... آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌼
🌺🌼
🌼🌺🌼
🌺🌼🌺🌼
✅ريا كار
✍عابدى گفت: سى سال نمازم را در صف اول جماعت بجا آوردم، ولى ناگزير همه را اعاده كردم. زيرا روزى دير به جماعت رسيدم و در صف اول جائى نيافتم. چون در صف دوم به نماز ايستادم، احساس كردم از اينكه در صف اول نيستم ناراحت و شرمسارم. در نتيجه هر طورى بود خود را در صف اول جاى دادم و نمازم را با آرامش خاطر خواندم.
آن روز دانستم همه نمازهاى سى سالهام به ريا آلوده بوده، چون مى خواستم خود رابه مردم بنمايانم كه پيوسته از نماز گزاران صف اول جماعت بودهام و در اين امر از ديگران پيشى گرفته ام.
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
📿پروفایل ویژه روز #عرفه
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌼🌙🌼🌙🌼
🌙🌼🌙🌼
🌼🌙🌼
🌙🌼
🌼
#داستان 613
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
✨💐
✅ #آبروی_کسی_را_نبر ⇩
یکی از فرزاندان آیت الله سلطانی طباطبایی(ره)
می گوید: یک روز نشسته بودیم؛
با خود گفتم از پدرم استفاده بکنم،
به ایشان گفتم: اگر بنا بشود که شما به من
فقط یک نصیحت بکنید، چه می گویید؟
ایشان سرشان را پایین انداخته، تأملی کردند؛
سپس سرشان را بلند کرده فرمودند:
👌 آبروی کسی را مبر!
"آیت الله فاطمی نیا "
📚 کتاب نکته ها از گفته ها، دفتر اول، ص40
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
نمیدونم این چه تیکیه ما داریم
تا به فکر فرو میریم و به یه جا خیره میشیم🤔
به صورت خودجوش و ناخودآگاه
دستمون میره سمت سوراخ دماغمون😂😂
که البته این آپشنم #کرونا ازمون گرفت😕
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
📿پروفایل ویژه روز #عرفه
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
در روز #عرفه
دست های خود را
به سوی آن بی نیاز
بالا می بریم
و پیوسته دعا می کنیم:
خدایا! غروب این روز را
با غروب گناهانمان یکی گردان
التماس دعا
در لحظات قشنگ خلوتتان
#روز_عرفه مبارک🌸
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹♨️ #دوربین_مخفی/ واکنش جالب مردم وقتی ناقل #کرونا میبینند❗️
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
❄️🦋❄️🦋
🦋❄️🦋
❄️🦋
🦋
#داستان 614
🔗مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت. روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد. رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»
🖇مرد حکایت طلاها را بازگو کرد. رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست. تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟»
🖇ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است. چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند.
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🦋
❄️🦋
🦋❄️🦋
❄️🦋❄️🦋
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
•|✨🌱 #استوری #عیدغدیر •|✨🌱 ★═हई༻★༺ईह═★ @Atredelneshin_eshgh ★═हई༻💌༺ईह═★
•••
چون نفسی میکشم از سینهام
هر نفسم نام تو گوید علی..♥️
#غدیر
#مولاعلی
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
دنیای شهدا...
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌺🌷🌺
🌷🌺
🌺
💎 #داستان 615
مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است.ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ”
گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌺
🌷🌺
🌺🌷🌺
🔴آقا فرمودند اگر #تحریف انقلاب شکست بخورد، #تحریم حتما شکست خواهد خورد
رنجبران اومده با نعمت زاده ای که خانواده ش بلا استثنا رانت خوار و مفسد اقتصادی هستند مصاحبه کرده، صدا و سیما هم پخش کرده
تطهیر چهره یک زالوی اقتصاد خودش بالاترین تحریفه
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹
🌹
#داستان 616
✨﷽✨
✨🔷بـــهلول و کمک به فـقــرا 🔷✨
✍روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند. سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند. و او را به نزد هارون الرشید بردند
هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند. که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند. بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید. هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی ! چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟
بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم. چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند. از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌹
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
42.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
۲۰روز تا محرمالحرام🖤
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
#کرونا
#من_ماسک_میزنم
شعر نو کرونایی😅
👏ماسکها را باید بست...
👐دستها را باید شست.
🤠جور دیگر باید زیست.
🤛دست اگر نتوان داد، اندوهی نیست.
خانه دوست اگر نتوان رفت، یادش هست.
میداند دوست...
حال که تن را پای 👣رفتن نیست،
خاطره را پر پرواز اما هست.
🤗دل به دریا باید داد با بال خیال
حال که واکسن نیست، با ماسک باید زیست.😷
👀دیده را باید شست،
دست را از دیده نهان باید کرد.
جور دیگر باید زیست ...😷
کروناست دیگر.... 😇
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
⭕️✍️#تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
وقتی ميميريم ما را به اسم صدا نميکنند و درباره ما ميگويند: جسد کجاست ؟
و بعد از غسل دادن ميگويند :جنازه کجاست ؟
وبعد از خاک سپاری ميگويند: قبر ميت کجاست ؟
همه لقب ها و پست هايی که در دنيا داشتيم بعد از مرگ فراموش ميشه
مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس...
پس فروتن و متواضع باشيم...نه مغرور و متکبر...
پس به چی مينازيد؟؟؟؟؟!!!!!!!
عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت!!!
حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت!!!
تاکه خواستيم يک «دوروزی» فکرکنيم!!!!!!!
بردرخانه نوشتند؛ درگذشت...
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌾🌺🌾🌺
🌺🌾🌺
🌾🌺
🌺
#داستان 617
📚حکایت مرد خوشبخت
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: "نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند". تمام آدمهای دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: "فکر کنم میتوانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود". شاه پیکهایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.... آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبهای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی میگوید. "شکر خدا که کارم را تمام کردهام. سیر و پر غذا خوردهام و میتوانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری میتوانم بخواهم؟"پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیکها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌺
🌾🌺
🌺🌾🌺
🌾🌺🌾🌺