4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای عشق اول وآخرمن...❤️
ای مهربان تراز مادرمن...💚
یاصاحب العطایا...💛
@Atredelneshin_eshgh🌱✨
* قدر دیگری ...
از دودمان حیدری تو خود یادگار مادری
برگردد مهمان فصل هجر قرآن که ازبری
جان ها به لب رسید آرام گویمت به تو
نوید داده ای به ما،تو خود قدر دیگری
گویند دردانه ای کوته کنم سخن
تنها وعده ی مانده ی خداوند قادری
مقصود شکاری خوشنام (تقدیم به امام عصر (عج) )14/07/1398
#ارسالی از:درشوق انتظارجان فدای مهدی
@Atredelneshin_eshgh🌱✨
میگویند وقتى استادِ نقره کار، نقره را صيقل ميدهد، آن را داخل آتش نگه میدارد، اما چشم از نقره برنمیدارد.
نقره را در آتش نگه میدارد تا زمانی که عکس خود را در نقرۀ صيقل يافته ببيند!
درست مثلِ خدا ... ☝️
وقتى میخواهد صيقل پيدا کنيم ما را در آتشِ سختىها وارد میکند، اما چشم از ما بر نمیدارد تا جایی که عکسِ خودش را در ما ببيند ... 💎
@Atredelneshin_eshgh🌱✨
🌷🌷🌷
#داستان 36
"پاره آجر"
روزی "مردی ثروتمند" در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسر بچه "پاره آجری" به سمت او "پرتاب" کرد.
"پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد."
مرد پایش را روی "ترمز" گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش "صدمه" زیادی دیده است.
به طرف پسرک رفت تا او را به سختی
"تنبیه" کند.
پسرک "گریان،" با تلاش فراوان بالاخره توانست "توجه مرد" را به سمت پیاده رو، جایی که "برادر فلجش" از روی "صندلی چرخدار" به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت:
اینجا خیابان خلوتی است و "به ندرت" کسی از آن عبور می کند.
هر چه "منتظر ایستادم" و از "رانندگان کمک خواستم،" کسی توجه نکرد.
"برادر بزرگم" از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم.
برای اینکه شما را "متوقف" کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم!
مرد "متاثر شد" و به فکر فرو رفت...
برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد....
"در زندگی چنان با "سرعت" حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!"
* "خدا در "روح ما" زمزمه می کند و با "قلب ما" حرف می زند...
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او "مجبور می شود" پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.*
@Atredelneshin_eshgh🌱✨
🌷🌷🌷
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
#شاعرانه
💚دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
💛تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
💙شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
❤️با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
💜دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
💖فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
💛ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
@Atredelneshin_eshgh🌱✨
animation.gif
حجم:
4.33M
🌺شب داستان زندگی ماست
⭐️گاهی پر نور و
🌺گاهی کم نور میشود
🌙اما به خاطر بسپار
🌺هر آفتابی غروبی دارد
⭐️و هرغروبی طلوعی
شبتون بخیرو شادی🌟
@Atredelneshin_eshgh🌱✨