📝گفت🔻
سرت رو بنداز پایین زندگیتو بکن
به هیچ چیز و هیچ کس هم فکر نکن، ما بی طرفیم، کار به کسی نداریم...
به ما چه فلانی دزدی میکنه! فلانی رشوه گرفت.. فلانی درد و مشکل داره!
📝گفتم🔻
#زیارت_عاشورا را خوانده ای...
دو دسته جمله دارد یا #سلام یا #لعن؛
جامعه هم دو دسته دارد...
مورد سلام اهل بیت(ع) و مورد لعنشان،
عاقبت هم دو دسته میشوند، #بهشت و #جهنم، وسط ندارد.
📝گفت 🔻
حتی #بیطرف ها؟؟؟؟
📝گفتم🔻
در زیارت #عاشورا جوابت هست...
( و شایعت و بایعت و تابعت علی قتله)
امام صادق(ع) آن بی طرف ها را هم لعن کرده...
البته زیاد هم بی طرف نبودند...
هر که در لشکر #حسین(ع) نباشد
در محفل شراب باشد یا نماز... یزیدی است.
گفت🔻
زمانه عوض شده ، فرق کرده...
گفتم🔻
باز زیارت عاشورا جوابت را داده،
(و اخر تابع له علی ذلک)
تا اخرالزمان هر کسی مثل این ها باشد لعن شده..
قرار نیست که فامیلیش یزیدی باشد.
گفت🔻
با این حساب کل یوم عاشورا یعنی چه؟
گفتم🔻
یعنی حسین زمان و شمر امروزت را بشناسی.
در هیئتی که بوی استکبار ستیزی، نباشد ابن زیاد هم در آن هیئت سینه میزند.
گفت🔻
حسین زمان که در #غیبت است؟
گفتم🔻
اگر میخواهیم کوفی نباشیم باید بدانیم تا حسین نیامده، #مسلم ولی امر است.
👈ببین چقدر گوش به فرمان #ولی_فقیه هستی...👉
┈┈••✾❀🕊♥️🕊❀✾••┈┈
@Atredelneshin_eshgh🔮🌾
🌱🌷🌱🌷
🌷🌱🌷
🌱🌷
🌷
#داستان 545 _کوتاه_آموزنده
#زیرکی
#ناصرالدین_شاه_و_مرد_ذغال_فروش
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از #میدان_کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک #شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد.
ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش #زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در #جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضر جواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت:
«اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا #ته_جهنم نرفتم!»
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌷
🌱🌷
🌷🌱🌷
🌱🌷🌱🌷
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#داستان 546 کوتاه_آموزنده
#زیرکی
#ناصرالدین_شاه_و_مرد_ذغال_فروش
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از #میدان_کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک #شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود.
ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد.
ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت: «بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش #زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در #جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضر جواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است. پس گفت:
«اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا #ته_جهنم نرفتم!»
★═हई༻★༺ईह═★
@Atredelneshin_eshgh
★═हई༻💌༺ईह═★
🌼
✨🌼
🌼✨🌼