eitaa logo
داستان📚 حکایت🗂🗃 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
538 ویدیو
11 فایل
﷽ 👑 @Atredelneshin_eshgh 👑 کانال های پیشنهادی ما 👇 🇮🇷 بصیرت عمار🚩 🔭🔍 @basirrat_ammar کانال دانشجو🎓 🎓 @Official_Daneshjou مطالب زیبا 💝 🌍 http://eitaa.com/joinchat/59637781Ce849d29b1f انتقادات وپیشنهادات👇 @serfanjahateettla
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨کسی که در مسائل زندگی از دعا وذکر استفاده می کند،همیشه یک قدم جلوتر از دیگران است. #استادمحمدشجاعی ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
💕💕 ما نمیگیم کلا گوشی های تلفنتون رو کنار بذارید و در اختیار فرزندتون باشید اما فرزند شما نیاز داره که حداقل روزی ۲۰ الی ۳۰ دقیقه در معرض توجه شما قرار بگیره یعنی شش دانگ حواستون به اون باشه و کارهایی که دوست داره رو با هم انجام بدید. این کار خیلی از اضطرابهای کودک و نوجوان شما رو کاهش میده و باعث بهبود روابط شما با آنها میشه. گوشی موبایل شما همیشه به همین شکل باقی میمونه اما فرزندتون لحظه لحظه ی زندگیش رو سپری میکنه . زمانی میرسه که برمیگردید و نگاهی به گذشته می کنید و افسوس میخورید که سرتون گرم تکنولوژی بود و قد کشیدن فرزندتون رو ندیدید. 🥀 ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
💕💕 از خدا خواستم آرامش را به تو هدیه دهد، زودتر از آنی که بیاندیشی و ندانی بزرگترین ثروت آدمی، راحتیِ خیال است. از خدا خواستم دست هایت را بگیرد و بگذارد همانجایی که به آن تعلق داری تا ترس ها دلتنگی ها سد راه شادی هایت نشود.از خدا خواستم در اوج سختی ها گرفتار قضاوت های نادرست و بیجا نشوی که نگرش اشتباه،افکار غلط دیدنِ زیبایی های زندگی را برایت مشکل می سازد. از خدا خواستم اراده ای قوی در دلت به راه بیندازد که با هر دشمنی درگیرِ جنگِ باطلِ آدم هایی نشوی که خودشان هم نمیدانند از این زندگی چه ها میخواهند. قهرمان زندگی خودت باشی و خانهٔ دلت را آنجایی بنا کنی که ارزش ثانیه به ثانیه نگاه ها گذشت ها و دوست داشتن های نابت را بدانند. ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست تَرت دارم ، از هرچه دوست ... ای تو به من ، از خودِ من ، خویشتر ... دوست تر از آنکه بگویم چقدر ... بیشتر از ، بیشتر از ، بیشتر ... #قیصر_امین_پور ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
‍ 🌺🍃🌺🍃 همیشه هر چند ماه یک بار، یک اتفاقی درونم می افتد. از این لحاظ که احساس می کنم انگار دارم خفه می شوم. بعد می فهمم که وقتش رسیده است. وقت آن است که نگاهی به چیزهایی که دارم بیندازم. هر چند ماه یک بار، بعضی وقت ها زودتر و بعضی وقت ها دیرتر، بسته به حالم، هر چیزی که دارم را جلوی خودم روی زمین می گذارم. نگاهشان می کنم و اگر بیش از حد باشند، به جانشان می افتم. این کار دو مرحله دارد: مرحله اول، پیش خودم می گویم اگر همین الان قرار باشد برای همیشه به سفر بروم، چه چیزهایی را با خودم می برم. آنها را جدا می کنم. بقیه چیزها را داخل کیسه می گذارم که یا آنها را به کسی بدهم یا دور بیندازم. مرحله دوم، به آن چیزهایی که نگه داشتم نگاه می کنم و پیش خودم می گویم کدام یک از این وسایل را اگر فردا گم کنم، خیلی ناراحت می شوم. آنها را جدا می کنم و داخل همان کیسه می گذارم‌. خیلی سخت است، ولی آن لحظه ای که آنها را داخل کیسه می گذارم، خیلی لذت بخش است، انگار دارم در مغزم فضا آزاد می کنم. تمام. بعد فقط یک سری وسایل اندکی باقی می ماند که به آنها هیچ وابستگی ندارم، هیچ گذشته ای هم با آنها ندارم. دوباره آزاد و خوشحال می شوم و به سراغ زندگی ام می روم تا چند ماه دیگر که باز این کار را تکرار می کنم. در گیری که مدتی است دارم، با این لیوان است. خیلی وقت است که توانسته به داخل آن کیسه نرود. دوستش دارم ولی به آن وابسته شده ام. باید به داخل آن کیسه برود، ولی هشت سال است که یادم می رود.😂 مدام از این کشور به آن کشور آن را با خودم برده ام، بد جوری در دلم جا خوش کرده است. چه کسی دوست دارد این لیوان را برایش پست کنم؟😭😄❤️ نرگس کلباسی •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• @Atredelneshin_eshgh🔮❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
105 📒 زن و شوهری نشسته بودند و یک لحظه شوهر به همسرش گفت : میخوام بعد از چندین ماه پدر و مادرم و برادرانم و بچه هایشان فردا شب به صرف شام دور هم جمع کنم و زحمت غذا درست کردن را بهت میدم . زن با اکراه گفت : ان شاءالله خیر میشه . مرد گفت : پس من میرم به خانواده ام اطلاع بدم . روز بعد مرد سرکار رفت و بعد از برگشتن به منزل به همسرش گفت : خانواده ام الان میرسن شام آماده کردی یا نه؟ زن گفت : نه خسته بودم حوصله نداشتم شام درست کنم آخه خانواده تو که غریبه نیستند یه چیز حاضری درست میکنیم . مرد گفت : خدا تو رو ببخشه دیروز به من ميگفتی كه نمیتونم غذا درست کنم آخه الان میرسن من چيکار کنم .... زن گفت : به آنها زنگ بزن و از آنها عذر خواهی کن اونها که غریبه نیستند . مرد با ناراحتی از منزل خارج شد . بعد از چند دقیقه درب خانه به صدا در اومد و زن رفت در را باز کرد و پدر و مادر و خواهر و برادرانش را دید که وارد خانه شدند. پدرش از او پرسید پس شوهرت کجا رفته ؟ زن گفت : تازه از خانه خارج شد . پدر گفت : دیروز شوهرت اومد خونمون و ما رو برای شام امشب دعوت کرد مگه میشه خونه نباشه ؟ و زن متحیر و پریشان شد و فهمید که غذایی که باید مي پخت برای خانواده خودش بود نه خانواده شوهر ؟ و سریع به شوهر خود زنگ زد و بهش گفت که چرا زودتر بهم نگفتی که خانواده منو برای شام دعوت کرده بودی ؟ مرد گفت : خانواده من با خانواده تو فرقی ندارند . زن گفت : خواهش میکنم غذا هیچی تو خونه نداریم زود بیا خرید کن . مرد گفت : جایی کار دارم دیر میام خونه اینها هم خانواده تو هستند فرقی نمیکنه یه چیزی حاضری درست کن بهشون بده همانطور که خواستی حاضری به خانواده ام بدی .. و این درسی برای تو باشه که به خانواده ام احترام بگذاری . 👌 پس با مردم همانطوری معامله کن که برای خودت دوست داری .. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
✅یک داستان از مثنوی معنوی مولانا ✍مردی برای خود خانه ای ساخت واز خانه قول گرفت که تا وقتی زنده است به او وفادار باشد و بر سرش خراب نشود و قبل از هر اتفاقی وی را آگاه کند. مدتی گذشت ترکی در دیوار ایجاد شد مرد فوراً با گچ ترک راپوشاند.بعد ازمدتی در جایی دیگر از دیوار ترکی ایجاد شد وباز هم مرد با گچ ترک را پوشاند و این اتفاق چندین بار تکرارشد و روزی ناگهان خانه فرو ریخت. مرد باسرزنش قولی که گرفته بود را یاد آوری کرد و خانه پاسخ داد هر بار خواستم هشدار بدهم وتو را آگاه کنم دهانم را با گچ گرفتی و مرا ساکت کردی این هم عاقبت نشنیدن هشدارها! 👌عاقل را اشارتی کافیست.. ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شـب پردﻩ را پس می‌زنـد و تمـام ﺩاشتہ‌های فراموﺵ شده را عیـان می‌کنـد خـداღ احسـاسღ وجـدانღ الهـی رحمی کن تا با احسـاﺱ آرامـش و وجـدانی راحـت بخوابیـم شـ🌙ـبتون پـر از آرامـــش🌟 ┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ @Atredelneshin_eshgh🔮❣