🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
☀️أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ
💢اسـتـادی میفـرمـود :
ایـن آیــه معـنـایـش ایـن نـیـست کــه
بـا ذکـر خـدا دل آرام میگـیـرد
این جـمـلــه یـعنی خــدا میگـویـد :
جوری سـاختــه ام تـو را کــه
جـز بـا یـاد من آرام نـگیـری !!!
تـفـاوت ظـریـفے است!!!!
اگر بیقـرارے ؛
اگر دلتـنـگے ؛
اگر دلگیرے ؛
نسخه اش یادِ خداست!
گیـر کـار آنجـاست کـه
هـزار یـاد ، جـز یـاد او،
در دلـت جـولـان میدهد.
#یاد_خدا
@mohammadi6330
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
⤵️برملا نشدن گناهان
💠🔹حاج شیخ حسنعلی نخودڪی میگویند:
پیامبر صلی الله علیه میفرمایند:
🔸هر ڪس بخواهد ڪـه خداوند اورا بـه ڪارهای زشت وناپسند موفق ندارد و نامـه معاصیش را بر ملا نسازد پس از هر نماز این ذڪر را بخواند:
🍃اللَّهُمّ إِنّ مَغفِرَتِڪَ أَرجی مِن عَمَلی وَ إِنَّ رَحمَتِڪَ أَوسَعُ من ذَنبی
🍃اللَّهُمَّ اِن لَم أَڪُن أَهلاً أَن أَبلُغَ رَحمَتُڪَ،فَرَحمَتُڪَ أَهلٌ أَن یَبلُغنی لأَنَّها وَسِعت ڪُلَّ شَیءٍ بِرَحمَتِڪَ یا أَرحَم الرَّاحمینَ
📗معراج السعادة، صفحه۶۸۴
#یاد_خدا
@mohammadi6330
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
💠🔹جناب ملا على همدانى رفت مشهد خدمت آقاى نخودکى، و به ايشان گفت:
مرا موعظه کن!!!
🔸ايشان گفت:
✨مرنج و مرنجان✨
گفت:
خب،،، مرنجانش راحت است
کسى را نمیرنجانم
اما... مرنج را چه کنم!؟؟
ایشان جواب داد:
خودت را کسى ندان
عيب کار ما اين است که،،،
ما خودمان را کسى میدانیم❗️
تا کسى به ما میگويد
بالاى چشمت ابروست، عصبانى میشویم.
حالا کسى اعصابش ناراحت است و تند صحبت کرده، نبايد شما ناراحت شوى.
وقتى خودمان را کسى بدانيم،
از همه میرنجيم.
#یاد_خدا
@mohammadi6330
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
💠🔹رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله:
◽️ كسى كه به هنگام بيرون رفتن از خانهاش «بسم اللّه» بگويد،
👈 آن دو فرشته اى كه نگهبان اويند گويند: هدايت شدى
◽️ و اگر «لا حول و لا قوة الاّ باللّه» بگويد،
👈 آن دو مىگويند: حفظ شدى
◽️ و اگر« تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّهِ »بگويد،
👈 آن دو گويند:كفايت شدى؛
🔥پس شيطان مىگويد:
من چگونه مىتوانم بر بندهاى كه مورد هدايت و حفظ خداوند قرار گرفته و خداوند امور زندگانى او را كفايت كرده است، غلبه كنم و او را بفريبم.
📘ثواب الاعمال،صفحه۴۱۴
#یاد_خدا
@mohammadi6330
#یاد_خدا
👈 فضیلت پدر
آورده اند که پدر مرحوم آیت الله العظمی حاج عبد الکریم حائری موسس حوزه با عظمت قم پانزده سال بچه دار نشد، غصه می خورد، شغل او هم قصابی بود و آن شغل آنچنان نبود که سرگرمش کند.
همسر با کرامتش به او گفت احتمالا عیب بچه دار نشدن در من باشد، من رنج تو را تحمل نمی کنم و غصه تو را در قیامت قدرت جواب دادن ندارم، از نظر من ازدواج مجدد برای فرزنددار شدن هیچ مانعی ندارد، بلکه خودم دنبال همسری مناسب برای تو می روم.
پس از مدتی زن جوان شوهر مرده ای را در چند فرسخی محل پیدا کرد، و به شوهر خود پیشنهاد ازدواج با او را داد. ازدواج صورت گرفت، شب عروسی، عروس و داماد را طبق مراسم قدیم دست به دست دادند.
دختر بچه سه ساله عروس که از شوهر سابقش مانده بود، از مادرش جدا نمی شد، خاله دختر او را بغل زد که ببرد. صدای ناله بچه یتیم بلند شد، آن مرد با کرامت تکان خورد.
به آن خانم گفت تحمل ناله یتیم را ندارم، علاوه بر این بودن من و تو و بچه دار شدنت از من امکان لطمه زدن به این یتیم را دارد، من از خیر این ازدواج گذشتم، مهر زن را پرداخت و شبانه به منزل برگشت.
همان شب در کنار همسر اولش قرار گرفت و نطفه حاج شیخ عبد الکریم به مزد آن کرامت و گذشت بسته شد، فرزندی بوجود آمد که پایه گذار حوزه علمیه قم شد. حاج شیخ عبد الکریم نزدیک به هزار عالم واجد شرایط و مراجع بعد از خود را تربیت کرد.
📗 #نظام_خانواده_در_اسلام
✍حجتالاسلام شیخ حسین انصاریان
@mohammadi6330
#یاد_خدا
امام محمد باقر علیه السلام نقل می کند: در میان بنی اسرائیل زنی بدکاره بود که عده زیادی از جوانان را مریض کرده بود، روزی بعضی از آن جوانان به او گفتند تو به قدری فریب دهنده هستی که اگر فلان عابد مشهور، تو را ببیند فریفته تو خواهد شد، آن زن چون این مطلب را شنید، سوگند خورد که به منزل نرود تا آن عابد را فریب دهد.
شب که فرا رسید، به صومعه عابد رفت و گفت ای عابد! درمانده هستم. مرا امشب جا و پناه بده عابد قبول نکرد، زن گفت: بعضی از جوانان بنی اسرائیل با من قصد زنا دارند، از نزد ایشان فرار کردم، اگر مرا جا ندهی، آنها می رسند و با من عمل منافی عفت انجام می دهند.
عابد چون این سخن را شنید، در را گشود و به آن زن جا داد، آن زن بدکاره پس از چند لحظه لباسهای خود را در آورد و با حرکاتی خواست عابد را فریب دهد، چون چشم عابد به آن منظره و طنازیها افتاد، شهوتش طغیان کرد، اختیار از دستش رفت به طوری که بی اختیار دستش را روی بدن آن زن گذاشت.
در همین حال به یاد خدا افتاد فوری بلند شد و رفت به طرف یک دیگ غذایی که روی آتش گذاشته بود، دست خود را روی آتش گذاشت، زن نگاه کرد دید عابد دست خود را می سوزاند، گفت: چه کار می کنی؟ عابد گفت: دست خود را می سوزانم با آتش دنیا، تا از آتش آخرت نجات یابم.
زن همان دم از صومعه بیرون آمد و خود را به بنی اسرائیل رساند و گفت: عابد را دریابید که اینک دست خود را می سوزاند، عده ای از بنی اسرائیل به سوی صومعه دویدند وقتی رسیدند دیدند، تمام دست عابد سوخته شده است.
📗 #پندهایی_از_تاریخ
✍ محمد محمدیاشتهاردی
@mohammadi6330
#یاد_خدا
👈 بالاتر از جهاد
جوانی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم.
حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از گناه پاک می گردی.
جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است.
📗 #بحارالانوار، ج 2، ص 19
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@mohammadi6330
#یاد_خدا
👈 اویس قرنی و اطاعت مادر
گویند اویس شتربانی می کرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را می داد. یک روز از مادر اجازه خواست که برای زیارت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه رود. مادرش گفت اجازه می دهم به شرط آنکه بیش از نصف روز در مدینه توقف نکنی.
اویس حرکت کرد وقتی به خانه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رسید اتفاقا ایشان هم تشریف نداشتند. ناچار اویس بعد از یکی دو ساعت توقف پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را ندیده، به یمن مراجعت کرد.
چون حضرت به خانه برگشت پرسید این نور کیست که در این خانه تابیده؟ گفتند شتربانی که اویس نام داشت به اینجا رسید و بازگشت. فرمود آری اویس در خانه ما این نور را به هدیه گذاشت و رفت.
سپس فرمود: «یفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه الیک یا اویس القرن» نسیم بهشت از جانب یمن و قرن می وزد چه بسیار مشتاقم به دیدارت ای اویس قرنی.
📗 #منتهی_الامال، ج 1، ص 142
✍ حاج شیخ عباس قمى
@mohammadi6330