˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
#قسمت_سوم #جهاد_در_نوجوانی در آن زمان انقلاب به اوج خود رسیده بود و فعالیت های انقلابی در هر خان
#قسمت_چهارم
#پلاک_۱۷
زمانی که پیش حاج آقا رفتیم ایشان از من پرسیدند: بفرمائید سوالی دارید؟
من به ابراهیم اشاره کردم و گفتم: این پسرم دوست دارد درس شما را بخواند.
منظورم این بود که حوزه برود و درس طلبگی شروع کند.
آقای فقیهان گفت :پسر جان شما الان باید درس های مدرسه را بخوانی اما ابراهیم در این کار اصرار داشت ،حاج آقا که این اصرار را دید گفت: من که شما را می شناسم ولی خب باید سه نفر بیاند و شهادت بدهند که این پسر متدین هست و می توانند برود حوزه ماهم قبول کردیم و سه شاهد پیدا کردیم یکی از آنها پدر شهید بود
ابراهیم در محله ،مسجدو حتی خانواده پسر فوق العاده ای بود و به با ایمان بودنش همه معتقد بودند
حدود 13ساله بود که به حوزه رفت و در مدرسه ی ذوالفقار 1و2 مشغول کسب علم شد هر از گاهی برای امتحان یا درس خواندن در یکی از دو مدرسه جا به جا می شد.
ابراهیم حدود سه سال در این مدرسه درس خواند 16 ساله شد
---------------------------------------------------------
تعطیلات ایام عید بود یک روز قرار شد من و پدرش و تمامی اهل خانواده به روستا برویم .
اما ابراهیم می گفت : من می خواهم بروم و دوره ی آموزشی جبهه شرکت کنم
من و پدرش می گفتیم تو خیلی کوچک هستی و جنگیدن برای تو راحت نیست
ابراهیم گفت :الان خیلی ها هم سن من هستند و جبهه می روند حتی اگر شده به جبهه بروم و یک بشکه آب دست رزمنده ها بدهم این کار را میکنم.
من راضی بودم که پسرم به جبهه برود با خودم میگفتم همه میروند از نوجوان های 14 ساله که کوچک تر نیست
برای ثبت نام آموزشی رفت به طوقچی (میدان قدس ) مسئولان ثبت نام قبول نمی کردند که اعزام شود
او هم مانند بیشتر نوجوانان شناسنامه ی خودش را دست کاری کرد و سن خودش رابه نوزده سال رساند.
روز دیگر که رفت برای ثبت نام مسئولان قبلی نبودند و پذیرفتند که ابراهیم به جبهه اعزام شود.
حدود چهل روز دوران آموزشی طول کشید و پس از آن به مدت 15 روز به مرخصی آمد
در تاریخ 17/2/1365 به همراه تعداد زیادی از رزمندگان به جبهه ها اعزام شد
ابراهیم دو ماه در جبهه ماند و در این مدت خیلی در جبهه کار یاد گرفته بود
فعالیت هایی از قبیل کمک های امدادی ،غواصی و...
بعد از دو ماه به خانه آمد ، آمده بود برای طلب حلالیت میگفت :من دیگه برنمیگردم! به او میگفتیم این حرف ها را نزن تو را با این سن کم که به جا های خطرناک نمی برند.
اما او میگفت : نه این بار آخر است! خیلی خوشحال بود و به قول خودش پیشرفت کرده بود و به خط مقدم رسیده بود میگفت: مامان من جلو رفتم!
در جبهه سنگر می کند ،کمک امداد بود ، غواصی میکرد ، درس یاد میداد و...من می گفتم خیلی خوب انشاءالله موفق، پیروز باشید
محسن یک هفته ای مرخصی داشت ولی سه شب بیشتر خانه نماند و دوباره به جبهه برگشت .
من هر چه اصرار می کردم که بیشتر بمان می گفت: فردا شب قرار است حمله کنند و من هم می خواهم آن جا باشم .
در مدتی که محسن جبهه بود نامه های زیادی برای من می نوشت گزارش کارهایش را به ما می داد ،سعی می کرد همیشه ما را راضی نگه دارد حدود شش ماه در جبهه ماند.
نویسنده :تمنا 🥰☔️
هدایت شده از حریم عشق シ
ان چیست ؟سپر اتش جهنم است؟
خوب پاسخ رو به این کابربفرستید
@Gomnam1383666
┈──• ⸼࣪ ⊹🤍⊹ ⸼࣪ •──┈
「 𝐉𝐨𝐢𝐧 ➳ @Harim_eshgh89 」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- تولدتمبارڪعزیزِعراقےمن♥ ؛
#میلاد_امام_حسین |#ماه_شعبان
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
تو آمدی که محبوب و دلبرِ من باشی🫀♥️>>
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
ببخشید برق رفت اینترنت هم وضعیتش افتضاحه انشاءالله ادامه ناشناس بمونه واسه فردا شب [ پزشکیان عشق من
اگه قسمت شد ( برقا قطع نشد ) حدود ساعت ۱۱ و نیم، ۱۲ ناشناس داریم🚶♂
قبل از خواب زمزمه کنیم:
هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ....🌱🤍
اوست خدای یکتا که
معبودے جزاو نیست... :)
♥️⃟؎•°🚦↓
𝒋𝒐𝒊𝒏↝˹@atreh_khoda_1˼
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
[بِسـمِ مُھَدِّءَ القُلوب💙🫀]
آنچهـ گذشت...↝
لفندیدکهبودنتونقشنگتره🥲
#پایانفعالیت✓🚶♂
شَبِـتونحُسِینے✨♥️
سلام به رفقای عزیزم
امیدوارم حالتون خوب باشع 🌱
دوسِتان
من برا یه مدتی باید برم 💔
اگر یه مواقعی تند رفتار کردم حلال کنید
موفق و سربلند باشید 🌷
یاحق ✋🏻
˼ بـو؎ِ عَـطࢪِخُـدا ˹
بِسْمِ ࢪَبِ الْحُسِین:)♥️
بیپناهکہشدی؛صدایشکن !
اوحسینِوِترالمَوتوراست . . .
میداندتکوتنهاشدنیعنیچہ،
درآغوشتمیگیرد🫂🫀:))