eitaa logo
عطرخاص
721 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدحمیدرضابرقعی،شعرامیرالمومنین علیه السلام.mp3
2.36M
🎤 🔊 سیدحمیدرضا #برقعی 🌱 🍃 شعر #امیرالمومنین (ع) 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادحسینی،جاهلیت مدرن.mp3
1.95M
🎤 🔊 #استادحسینی 🍃 #جاهلیت_مدرن 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادمیرزامحمدی،شیطان از خودش دفاع می کند.mp3
913.7K
🎤 🔊 #استادمیرزامحمدی #شیطان از خودش دفاع می کند 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر1و1،سیدحمیدرضابرقعی،شعرحضرت علی علیه السلام.mp3
5.02M
🎤 🔊 سیدحمیدرضا #برقعی 🌱 🍃 شعر #حضرت_علی (ع) 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادعالی،دوراهی مرگ.mp3
3.44M
🎤 🔊 #استادعالی 🍃 #دو_راهی_مرگ 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،نریمان پناهی،زور بازوی علی باب الحوائج.mp3
948.3K
🎤 🔊 #نریمان_پناهی 🍃 #زوربازوی_علی #باب_الحوائج 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطر1و1،استادهاشمی نژاد،قدر نعمتها را بدان.mp3
1.81M
🍃💚﷽💚🍃 🎤 🔊 #استادهاشمی_نژاد 🌧 قدر نعمتها را بدان ... 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استاددانشمند،فتوا ندهید.mp3
2M
🎤 🔊 #استاددانشمند 🍃 #فتوا ندهید 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((18)).mp3
4.1M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه شرح و بررسی کتاب 🍃 #آن_سوی_مرگ جلسه هجدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادانصاری.mp3
8.12M
🍃💚﷽💚🍃 🌸‍ #شـرح_نهج_البلاغـه 🌸‍ پای درس: 🎤 🔊 #استادانصاری 🎤 🔊 #دکترمحمدعلی_انصاری 🍃 #خطبه_اول نهج البلاغه ✅ 🍃 #جلسه (13) 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،روانشناسی قلب((13)).mp3
1.34M
🎤 🔊 #استادشجاعی 🍃 #روانشناسی_قلب ♥️ ◈ جلسه ((13)) •• إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ •• [ تنها آن کس سود برد که با دل با اخلاص پاک (از شرک و ریب و ریا) به درگاه خدا آید.] 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ده شب، مهمان حرم سامرا شده بود. شب ها در حرم می ماند. شب آخر، شب جمعه، خیلی دعا خواند. خیلی التماس کرد. با پافشاری و اصرار، اذن دیدار خواست. بعد از نماز صبح، رفت به سرداب مقدس. هوا هنوز تاریک بود. با خودش شمع آورده بود، اما دید که صحن سردابه مقدس روشن است. خبری از چراغ نبود. آقایی بزرگوار، نشسته بود نزدیک صفّه. جلوتر از آن آقا، ایستاد به نماز و دعا. آل یاسین و ندبه خواند. رسید به این فراز که «و عرجت بروحه إلی سمائک». شنید از آن آقا که: این جمله از ما نرسیده. بگو: «و عرجت به إلی سمائک»؛ هیچ وقت هم جلوتر از امام خودت نایست! علامه میرجهانی، ندبه خوانی اش را به آخر رساند. وقتی به سجده رفت، سوال ها سراغش آمدند: چرا سرداب، بدون هیچ چراغی، روشن بود؟! آن آقا چرا گفت این جمله از «ما» نرسیده؟ چرا فرمود: بر «امام خودت» پیشی نگیر؟ فهمید که التماس ها جواب داده. دعایش مستجاب شده بود. سر از سجده برداشت، تا دامان امامش را بگیرد. اما سرداب تاریک بود و جز او، کسی آنجا نبود. 📚شيفتگان حضرت مهدى علیه السلام، ج 1، ص239. 📡 @atrekhas 🇮🇷
گردن معشوق می افتد گناه عاشقان گَر زلیخا بَد شود یوسف به زندان می رود ⭕️امروز آقا جان! وقتی این بیت را می خواندم یاد کوهِ گناهانِ خودمان افتادم و غیبت طولانیِ شما،آن نامه ای که برای شیخِ مفید نوشته بودید به دست ما هم رسید، که فرمودید به جناب شیخ آنچه میان ما و شیعیان مان فاصله می اندازد اعمالی است که انجام می دهند و ما از آنها انتظار نداریم... ❄️ ای وای بر ما! که اللهم عجل لولیک الفرج تنها لغلغه ی زبانمانمان شده است، بزنگاه گناه که می رسد انگار نه انگار از نزدیک ترین فاصله ما را مشاهده می کنید اگرچه ما با چشمانی که گناه کورشان کرده از دیدن رویِ ماه تان محروم هستیم 🍁می گویند یوسف مصر از بدکرداری زلیخا چند سالی به زندان افتاد اما سرانجام زلیخا پشیمان و توبه کنان به ریسمان الهی چنگ زد، شما بگوئید فصل پشیمانی ما کی از راه می رسد، آن توبه ی مردانه ی نصوح کی قرار است اتفاق بیفتد، باز هم رحمت به زلیخا ما که...سالهاست با گناهانمان شما را در قعر چاهِ غربت انداخته ایم... یوسف از جرم زلیخا چند سالی حبس رفت مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است 📡 @atrekhas 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂 داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز 🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو در زمان قدیم مردی ازدواج کرد در روز اول ازدواج، جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر دور هم جمع شدند. مرد سهم بیشتری از غذا را با احترام خاص به همسرش داد و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا داد، بدون هیچ احترامی!! در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت: شخصیت اصیل در ذات هست و نمی‌خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم! متأسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می‌دهند، فکر می‌کنند بر مادر شوهر پیروز شده‌اند! عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و مدتی بعد با همسری که به مادر خودش احترام می‌گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد، با فرزندانی که بزرگ شده بودند و به مادرشان بسیار احترام می‌گذاشتند در مسیر به کاروانی برخوردند پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می‌رفت و هیچ کس به او اعتنایی نمی‌کرد! مادر به فرزندانش گفت: آن پیرمرد را بیاورید، وقتی او را آوردند مادر، همسر سابقش را شناخت به او گفت: چرا هیچکس به تو اعتنا و کمکی نمی‌کند؟! آنها کی هستند؟! گفت: فرزندانم هستند گفت: من را می‌شناسی؟ پیرمرد گفت: نه زن با حکمت گفت: من همان همسر سابقت هستم و قبلاً گفتم که اصالت در ذات هست همانگونه که می‌کاری درو خواهی کرد به فرزندان من نگاه کن! چقدر به من احترام می‌گذارند حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن چون تو به مادرت اهانت کردی این جزای کارهای خودت هست! زن با تدبیر به فرزندانش گفت: کمکش کنید برای خدا ✍ بدانیم فرزندانمان همان گونه با ما رفتار خواهند کرد که ما با پدر و مادر خود رفتار می‌کنیم... ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 📡 @atrekhas 🇮🇷
🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ شب سردی بود... زن بيرون ميوه‌فروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مى‌خريدند شاگرد ميوه‌فروش، تند تند پاكت‌هاى ميوه را داخل ماشين مشترى‌ها مى‌گذاشت و انعام مى‌گرفت زن با خودش فكر مى‌كرد چه مى‌شد او هم مى‌توانست ميوه بخرد و به خانه ببرد رفت نزديکتر چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوه‌هاى خراب و گنديده داخلش بود با خودش گفت: چه خوبه سالم‌ترهاشو ببرم خونه، مى‌توانست قسمت‌هاى خراب ميوه‌ها را جدا كند و بقيه را به بچه‌هايش بدهد هم اسراف نمى‌شد و هم بچه‌هايش شاد مى‌شدند برق خوشحالى در چشمانش دويد ديگر سردش نبود! زن رفت جلو، نشست پاى جعبه ميوه تا دستش را برد داخل جعبه شاگرد ميوه فروش گفت: دست نزن ننه بلند شو و برو دنبال كارت زن زود بلند شد، خجالت كشيد چند تا از مشترى‌ها نگاهش كردند صورتش را قرص گرفت دوباره سردش شد راهش را كشيد و رفت چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد: مادرجان مادرجان زن ايستاد برگشت و به آن زن نگاه كرد زن لبخندى زد و به او گفت: اينارو براى شما گرفتم سه تا پلاستيک دستش بود پر از ميوه، موز، پرتقال و انار زن گفت: دستت درد نكنه اما من مستحق نيستم زن گفت: اما من مستحقم مادر من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همهٔ انسان‌ها و احترام گذاشتن به همهٔ آنها بى‌هيچ توقعى اگه اينارو نگيرى دلمو شكستى جون بچه‌هات بگير زن منتظر جواب زن نماند ميوه‌ها را داد دست زن و سريع دور شد زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مى‌كرد، قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود غلتيد روى صورتش دوباره گرمش شده بود با صدايى لرزان گفت: پيرشى... خير ببينى... هيچ ورزشى براى قلب بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست ((عشق ورزیدن به همنوع)) ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─ 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((19)).mp3
3.7M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه شرح و بررسی کتاب 🍃 #آن_سوی_مرگ جلسه نوزدهم 📡 @atrekhas 🇮🇷
عطر1و1،استادامینی خواه،آن سوی مرگ((20)).mp3
2.98M
🎤 🔊 #استادامینی_خواه شرح و بررسی کتاب 🍃 #آن_سوی_مرگ جلسه بیستم 📡 @atrekhas 🇮🇷