eitaa logo
عطرخاص
933 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطر1و1
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت یازدهم🌸 *********** سری به نشانه ناامیدی و اینکه نمی توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق میزدم و اعمال خوبی را میدیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم، اما یکی یکی محو میشد. فشار روحی شدیدی داشتم. کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم. نمی دانستم چه کنم. هر چه شوخی کرده بودم اینجا جدی جدی ثبت شده بود. اعمال خوب من، همه از پروندهام خارج میشد و به پرونده دیگران منتقل میشد. نکته دیگری که شاهد بودم اینکه؛ هر چه به سنین بالاتر می رسیدم، ثواب کمتری از نمازهای جماعت و هیئت ها در نامه عملم میدیدم به جوانی که پشت میز نشسته بود گفتم: در این روزها من همگی نمازهایم را به جماعت خواندم. من در این شبها هیئت رفتهام. چرا اینها در نامه عملم نیست؟ رو به من کرد و گفت: خوب نگاه کن. هر چه سن و سالت بیشتر می شد، ریا و خودنمایی در اعمالت زیاد می شد. اوایل خالصانه به مسجد و هیئت میرفتی اما بعدها، مسجد میرفتی تا تو را بیند. هیئت میرفتی تا رفقایت نگویند چرا نیامدی! اگر واقعا برای خدا بود، چرا به فلان مسجد یا هیئت که دوستانت نبودند نمیرفتی؟ 🌸نیت «و کتاب اعمال آنان در آنجا گذارده می شود. پس گنهکاران را می بینی در حالی که از آنچه در آن است ترسان و هراسان هستند و می گویند: وای بر ما، این چه کتاب است که هیچ عمل کوچک و بزرگ را کنار نگذاشته، مگر اینکه ثبت کرده است. اعمال خود را حاضر می بینند و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی کند« (کهف ۴۹ ) صفحات را که ورق میزدم، وقتی عملی بسیار ارزشمند بود، آن عمل درشت در بالای صفحه نوشته شده بود. در یکی از صفحات، به صورت بسیار بزرگ نوشته شده بودکمک به یک خانواده فقیر شرح جزئیات و فیلم آن موجود بود، ولی راستش را بخواهید من هرچه فکر کردم به یاد نیاوردم که به آن خانواده کمک کرده باشم یعنی دوست داشتم، اما توان مالی نداشتم که به آنها کمک کنم. آن خانواده را میشناختم. آنها در همسایگی ما بودند و اوضاع مالی خوبی نداشتند. خیلی دلم میخواست به آنها کمک کنم، برای همین یک روز از خانه خارج شدم و به بازار رفتم. به دو نفر از اعضای فامیل که وضع مالی خوبی داشتند مراجعه کردم. من شرح حال آن خانواده را گفتم و اینکه چقدر در مشکلات هستند، اما آنها اعتنایی نکردند. حتی یکی از آنها به من گفت بچه، این کارا به تو نیومده. این کار بزرگترهاست. آن زمان من ۱۵ سال بیشتر نداشتم، وقتی این برخورد را داشتند، من هم دیگر پیگیری نکردم. اما عجیب بود که در نامه عمل من، کمک به آن خانواده فقیر ثبت شده بود به جوان پشت میز گفتم: من که کاری برای آنها نکردم؟ او هم گفت: تو نیت این کار را داشتی و در این راه تلاش کردی، اما به نتیجه نرسیدی. برای همین، نیت و حرکتی که کردی، در نامه عملت ثبت شده. بعدها حدیث رسول گرامی اسلام در نهج الفصاحه، ص ۳ ۵۹ را دیدم: «خدای والا می فرماید: وقتی بنده من کار نیکی اراده کند و کند(و نتواند انجام دهد) آن را یک کار نیک برای وی ثبت می کنم. ( البته فکر و نیت کار خوب، در بیشتر صفحات ثبت شده بود. هرجای ی که دوست داشتم کار خوبی انجام دهم ولی امکانش را نداشتم، اما برای اجرای آن قدم برداشته بودم، در نامه عمل من ثبت شده بود. ولی خدا را شکر که نیت های گناه و نادرست ثبت نمیشد. در صفحات بعد و جای جای این کتاب مشاهده می کردم که چنین اتفاقی افتاده. یعنی نیتهای خوب من ثبت شده بود. البته باز هم مشاهده کردم که اعمال خویم با اشتباهات و گناهانی که هیچ منفعتی برایم نداشت از بین رفته به قول معروف آش نخورده و دهان سوخته. هر چه جلو میرفتم، نامه عملم بیشتر خالی میشد خیلی از این بابت ناراحت بودم. از طرفی نمی دانستم چه کنم. ... *********** 🍀ادامه 👇👇👇 📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطر1و1
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸 قسمت دوازدهم 🌸 *********** ای کاش کسی بود که می توانستم گناهانم را به گردن او بیندازم و اعمال خویش را بگیرم! اما هر چه می گذشت بدتر میشد. جوان پشت میز ادامه داد: وقتی اعمال شما بوی ریا بدهد پیش خدا ارزشی ندارد. کاری که غیر خدا در آن شریک باشد به درد همان شریک می خورد. اعمال خالصت را نشان بده تا کار شما سریع حل شود. مگر نشنیده ای: »الأعمال بالنيات. اعمال به نیت ها بستگی دارد. 🌸نجات يك انسان همین طور که با ناراحتی، کتاب اعمالم را ورق می زدم و با اعمال نابود شده مواجه میشدم، یکباره دیدم بالای صفحه با خط درشت نوشته شده: »نجات یک انسان خوب به یاد داشتم که ماجرا چیست. این کار خالصانه برای خدا بود. به خودم افتخار کردم و گفتم: خدا را شکر. این کار را واقعا خالصانه برای خدا انجام دادم. ماجرا از این قرار بود که یک روز در دوران جوانی با دوستانم برای تفریح و شنا کردن، به اطراف سد زاینده رود رفتیم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفریح یکباره صدای جیغ یک زن و فریادهای یک مرد همه را میخکوب کرد! یک پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا میزد، هیچکس هم جرأت نمی کرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد. من شنا و غریق نجات بلد بودم. آماده شدم که به داخل آب بروم اما رفقایم مانع شدند. آنها می گفتند: اینجا نزدیک سد است و ممكن است آب تو را به زیر بکشد و با خودش ببرد. خطرناک است و اما یک لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پریدم توی آب خدا را شکر که توانستم این بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم و با کمک رفقا بیرون آمدیم. پدر و مادرش حسابی از من تشکر کردند، خودم را خشک کردم و لباسم را عوض کردم. آماده رفتن شدیم. خانواده این بچه شماره تماس و آدرس من را گرفتند. این عمل خالصانه خیلی خوب در پیشگاه خدا ثبت شده بود. من خوشحال بودم. لااقل یک کار خوب با نیت الهی پیدا کردم. دانستم که گاهی وقت ها، یک عمل خوب با نیت خالص، یک انسان را در آن اوضاع نجات میدهد. از اینکه این عمل، خیلی بزرگ نامه عملم نوشته شده بود فهمیدم کار مهمی کرده ام. اما یکباره مشاهده کردم که این عمل خالصانه هم در حال پاک شدن است با ناراحتی گفتم: مگه نگفتید فقط کارهایی که خالصانه برای خدا باشه حفظ می شه، خب من این کار رو فقط برای انجام دادم. پس چرا داره پاک میشه ؟! جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: درست می گی، اما شما در مسیر برگشت به سمت خانه با خودت چه گفتی؟ یکباره فیلم آن لحظات را دیدم. انگار نیت درونی من مشغول صحبت بود. من با خودم گفتم: خیلی کار مهمی کردم. اگه جای پدر مادر این بچه بودم، به همه خبر میدادم که یک جوان به خاطر فرزند ما خودش رو به خطر انداخت. اگه من جای مسئولین استان بودم، یک هدیه حسابی تهیه می کردم و مراسم ویژه می گرفتم. اصلاباید روزنامه ها و خبرگزاری ها با من مصاحبه کنید. من خیلی کار مهمی کردم. فردای آن روز تمام این اتفاقات افتاد. خبرگزاری ها و روزنامه ها با من مصاحبه کردند. استاندارد همراه با خانواده آن بچه به دیدنم آمد و یک هدیه حسابی برای من آوردند و جوان پشت میز گفت: تو ابتدا برای رضای خدا این کار را کردی، اما بعد، خرابش کردی ... *********** 🍀ادامه 👇👇👇 📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطر1و1
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت سیزدهم🌸 ******* آرزوی اجر دنیایی کردی و مزدت را هم گرفتی. درسته؟ گفتم: راست می گی. همه اینها درسته. بعد هم با حسرت گفتم چکار کنم؟! دستم خالیه. جوان پشت میز گفت: خیلی ها کارهاشون رو برای خدا انجام می دهند، اما باید تلاش کنند تا آخر ، این اخلاص را حفظ کنند. بعضی ها کارهای خالصانه رو در همان دنیا نابود می کنند ! 🌸سفر کربلا حسابی به مشکل خورده بودم. اعمال خوبم به خاطر شوخی های بیش از حد و صحبت های پشت سر مردم و غیبت ها و...نابود می شد و اعمال زشت من باقی می ماند. البته وقتی یک کار خالصانه انجام داده بودم، همان عمل باعث پاک شدن کارهای زشت می شد. چرا که در قرآن آمده بود: «ان الحسنات يذهبن السيئات *1 زیارت های اهل بیت (ع) بسیار در نامه اعمال من تأثیر مثبت داشت. البته زیارت های بی معرفتی که با گناه آلوده نشده بود. اما خیلی سخت بود، هر روزِ ما دقیق بررسی و حسابرسی می شد کوچک ترین اعمال مورد بررسی قرار می گرفت. همین طور که اعمال روزانه ام بررسی می شد، به یکی از روزهای دوران جوانی رسیدیم، اواسط دهه هشتاد. جوان پشت میز گفت: به دستور آقا اباعبدالله (ع) پنج سال از اعمال شما را بخشیدیم. این پنج سال بدون حساب طی می شود با تعجب گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی پنج سال گناهان شما بخشیده شده و اعمال خوب تان باقی می ماند. نمی دانید چقدر خوشحال شدم. اگر در آن شرایط بودید، لذتی که من از شنیدن این خبر بیدا کردم را حس می کردید.. پنج سال بدون حساب و کتاب؟! همان لحظه به من ماجرا را نشان دادند. در دهه هشتاد و بعد از نابودی صدام، بنده چندین بار توفیق یافتم که به سفر کربلا بروم. در یکی از این سفرها، یک پیر مرد کر و لال در کاروان ما بود. مدیر کاروان به من گفت می توانی این پیر مرد را مراقبت کنی و همراه او باشی؟ من هم مثل خیلی های دیگر دوست داشتم تنها به حرم بروم و با مولای خودم خلوت داشته باشم، اما با اکراه قبول کردم. کار از آنچه فکر می کردم سخت تر بود. این پیر مرد هوش و حواس درست و حسابی نداشت. او را باید کاملا مراقبت می کردم. اگر لحظه ای او را رها می کردم گم می شد. خلاصه تمام سفر کربلای ما تحت الشعاع حضور این پیر مرد شد. این پیر مرد هر روز با من به حرم می آمد و بر می گشت. حضور قلب من کم شده بود. چون باید مراقب این پیر مرد می بودم. روز آخر قصد خرید یک لباس داشت. فروشنده وقتی فهمید که او متوجه نمیشود، قیمت را چند برابر گفت. من جلو آمدم و گفتم: چی داری می گی؟ این آقا زائر مولاست. چرا اینطوری قیمت میدی؟ این لباس قیمتش خیلی کمتره خلاصه اینکه من لباس را خیلی ارزان تر برای این پیر مرد خریدم. با هم از مغازه بیرون آمدیم. من عصبانی و پیر مرد خوشحال بود با خودم گفتم: عجب دردسری برای خودمون درست کردیم. این دفعه کربلا اصلا به ما حال نداد. یکیاره دیدم پیر مرد ایستاد. رو به حرم کرد و با انگشت دست، مرا به آقا نشان داد و یا همان زبان بی زبانی برای من دعا کرد. جوان پشت میز گفت: به دعای این پیر مرد، آقا امام حسین شفاعت کردند و گناهان پنج سال تورا بخشیدند باید در آن شرایط قرار می گرفتید تا بفهمید چقدر از این اتقاق خوشحال شدم.صدها برگه در کتاب اعمال من جلو رفت. اعمال خوب این سالها همگی ثبت شد و گناهانش محو شده بود ******* 1:کارهای خوب، گناهان را پاک می کند. )هود آیه ۱۱۴ ) ******* 🍀ادامه 👇👇👇 📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از عطر1و1
آقایان باغیرت حجاب سلاح زنان است لطفا زنان را خلع سلاح نکنید . 📡 @atre1o1 🇮🇷
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴سردار نقدی: انتقام سختی که بخاطر ترور سردار سلیمانی در انتظار آمریکا است. / عین‌الاسد تنها یک اعلام بود. ✍️بیداری ملت : 📡 @atrekhas 🇮🇷
هدایت شده از عطر1و1
🌿بسم رب الشهداء و الصدیقین🌿 🌷کتاب سه دقیقه در قیامت🌷 🌸قسمت چهاردهم🌸 *** 🌸آزار مؤمن در دوران جوانی در پایگاه بسیج شهرستان فعالیت داشتم. روزها و شبها با دوستانمان با هم بودیم. شبهای جمعه همگی در پایگاه بسیج دور هم جمع بودیم و بعد از جلسه قرآن، فعالیت نظامی و گشت و بازرسی و ... داشتیم. در پشت محل پایگاه بسیج، قبرستان شهرستان ما قرار داشت. ما هم بعضی وقتها، دوستان خودمان را اذیت می کردیم! البته تاوان تمام این اذیتها را در آنجا دادم. برخی شبهای جمعه تا صبح در پایگاه حضور داشتیم. یک شب زمستانی، برف سنگینی آمده بود. یکی از رفقا گفت: کی جرأت داره الان بره تا ته قبرستون و بر گرده؟! گفتم: این که کاری نداره. من الان میرم. او هم به من گفت: باید یک لباس سفید بپوشی! من سرتا پا سفید پوش شدم و حرکت کردم. خس خس صدای پای من بر روی برف، از دور هم شنیده می شد. من به سمت انتهای قبرستان رفتم اواخر قبرستان که رسیدم، صوت قرآن شخصی را از دور شنیدم یک پیر مرد روحانی که از سادات بود، شبهای تا سحر، در انتهای قبرستان و در داخل یک قبر مشغول تهجد و قرائت قرآن میشد. فهمیدم که رفقا میخواستند با این کار، با سید شوخی کنند.خواستم برگردم اما با خودم گفتم: اگه الان برگردم، رفقا من رو متهم به ترسیدن می کنند. برای همین تا انتهای قبرستان رفتم.هر چه صدای پای من نزدیکتر میشد، صدای قرائت قرآن سید بلند تر میشد از لحن او فهمیدم که ترسیده ولی به مسير ادامه دادم تا اینکه به بالای قبری رسیدم که او در داخل آن مشغول بود. یکباره تا مرا دید فریادی زد و حسابی ترسید. من هم که ترسیده بودم پا به فرار گذاشتم. پیر مرد سید، رد پای مرا در داخل برف گرفت و دنبال من آمد. وقتی وارد پایگاه شد، حسابی عصبانی بود. من هم ابتدا کتمان کردم، اما بعد، از او معذرت خواهی کردم. او هم با ناراحتی بیرون رفت. حالا چندین سال بعد از این ماجرا، در نامه عملم حکایت آن شب را دیدم. نمیدانید چه حالی بود، وقتی گناه یا اشتباهی را در نامه عملم میدیدم، خصوصا وقتی کسی را اذیت کرده بودم، از درون عذاب می کشیدم. از طرفی در این مواقع، باد سوزان از سمت چپ وزیدن می گرفت، طوری که نیمی از بدنم از حرارت آن داغ می شد! وقتی چنین اعمالی را مشاهده می کردم، به گونه ای آتش را در نزدیکی خودم میدیدم که چشمانم دیگر تحمل نداشت. همان موقع دیدم که آن پیرمرد سید، که چند سال قبل مرحوم شده بود، از راه آمد و کنار جوان پشت میز قرار گرفت. سید به آن جوان گفت: من از این مرد نمی گذرم. او مرا اذیت کرد. او مرا ترساند. من هم گفتم: به خدا من نمی دونستم که سید در داخل قبر داره عبادت می کنه. جوان رو به من گفت: اما وقتی نزدیک شد فهمیدی که ایشون داره می خونه. چرا همون موقع برنگشتی؟ دیگه حرفی برای گفتن نداشتم. ... *** 🍀ادامه 👇👇👇 📡 @atre1o1 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا