eitaa logo
عطرخاص
721 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
13 فایل
اَللَّھُـمَّ ؏َـجِّـل لِوَلیِّڪَ الـفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از صاحب نفس
👇👇 فاضل محترم آقـا میرزا محمودشـیرازی-که داسـتانهایی از ایشـان نقل گردیـد-فرمودنـدکه مرحوم آقاسـیدزین العابـدین کاشـی- اعلی_الله_مقامه را ، درکربلا خادمی بود تبریزی( بنده نامش را فراموش کرده ام ) و اهل تقوا وصلاح وسداد بود ، نقل کردکه قبل از مجاورت کربلا در خارج شـهر تبریز نزدیک قبرسـتان قهوه خانه داشـتم و شـبها را همانجا می خوابیدم ،شبی هوا سـخت سـرد بود و من درب قهوه خانه را محکم بسـتم و خوابیدم ، ناگاه کسـی در را به سـختی کوبید،😱 برخاستم در را باز کردم آن شخص فرارکرد ، مرتبه دوم در را سخت ترکوبید، آمدم در را گشودم باز فرارکرد . گفتم البته این شخص امشب مزاحم من شده پس چوبی به دست گرفتم پشت در نشسـتم و آماده شدم تلافی کنم تا مرتبه سوم در را کوبید در را گشودم و او را تعقیب کردم تا وارد قبرسـتان شد و در نقطه ای محو گردیـد. پس در همان محل توقف کردم و متوجه اطراف شدم و از او تفحص می کردم ، بعدخیال کردم شاید پنهان شده همانجا خوابیدم به قصد اینکه اگر پنهان شده ظاهر شود . چون خوابیدم و گوشم را به زمین گذاشتم ناگاه صدای ضعیفی شنیدم که شخصی از زیرخاك ناله می کند، متوجه شدم که قبر تازه ای است که طرف عصـر کسی را آنجا دفن کرده اند و دانستم که سکته کرده بوده و در قبر بهوش آمده ، پس برایش رقت کردم و به قصد خلاصـی او خاکها را برداشـتم و لحد را برچیدم .شـنیدم که می گفت کجا هسـتم؟ ! پدرم کجاست ؟ ! مادرم کجاست ؟ ! پس لبـاس خود را بر او پوشانیـدم و او را بیرون آورده در قهوه خـانه جـای دادم ولی او را نشـناختم تا بسـتگانش را خبر کنم، آهسـته آهسـته ازاو پرسـش می کردم تا محله وخانه او را دانسـتم و از قهوه خانه بیرون آمـده همانشب پدر و مادرش را پیدا کردم و آنها راخبر دادم ، پس آمدند و او را به سلامتی به خانه بردند، آنگاه دانستم که آن شخص کوبنده در ، مأمور غیبی بوده برای نجات آن جوان. 📚داستان های شگفت آیت الله دستغیب 🥰 😘 ☝️ @saheb_nafas 🇮🇷