#طنز_جبهه
🍀بنی صدر وای به حالت!😜😄
پدر و مادرم مي گفتند: «بچه اي» و نمي گذاشتند بروم جبهه. يك روز كه شنيدم بسيج اعزام نيرو دارد، لباس های صغری خواهرم را روي لباسم پوشيدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آوردن آب از چشمه، از خونه زدم بيرون. پدرم كه گوسفند ها را از صحرا مي آورد داد زد :«صغری كجا»؟
براي اينكه نفهمه سيف الله هستم سطل آب را بلند كردم كه يعني ميروم آب بياورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با يك نامه پست كردم. يكبار پدرم آمده بود و از شهر تلفن كرده بود، از پشت تلفن گفت:«بني صدر!واي به حالت اگر دستم بهت برسد.*»
* چون من بالباس خواهرم فرار کردم به رييس جمهور خائن، كه در مرداد 1360 با لباس و آرايش زنانه و به همراه خلبان اختصاصي شاه معدوم و سركرده گروهك منافقين از كشور گريخت تشبیهم کرد😂😂
💢ملت اینطوری رفتن جبهه برخی مسئولین ما انطور خیانت میکنن 😭
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#سبک_زندگی
#خاطرات_دفاع_مقدس
#طنز_جبهه
آخ كربلاي پنج🤣🤣آخ فتح المبین🤣
اینجوریعملیاتها رو مرورمیکردیم😂
💠پسر فوقالعاده بامزه و دوست داشتني بود. بهش ميگفتند «آدم آهني» يك جاي سالم در بدن نداشت. يك آبكش به تمام معنا بود. آنقدر طي اين چند سال جنگ تير و تركش خورده بود كه كلكسيون تير و تركش شده بود.☺️ دست به هر كجاي بدنش ميگذاشتي جاي زخم و جراحت كهنه و تازه بود.❤️
اگر كسي نميدانست و جاي زخمش را محكم فشار ميداد و دردش ميآمد، نميگفت مثلاً (آخ آخ آخ آخ آخ) يا ( درد آمد فشار نده) بلكه با يك ملاحت خاصي عملياتي را به زبان ميآورد كه آن زخم و جراحت را آنجا داشت.
😁💪مثلاً كتف راستش را اگر كسي محكم ميگرفت ميگفت:
« آخ بيتالمقدس» و اگر كمي پايينتر را دست ميزد،
ميگفت: «آخ والفجر مقدماتي» و همينطور «آخ فتحالمبين»،
😆«آخ كربلاي پنج و...» تا آخر بچهها هم عمداً اذيتش ميكردند و صدايش را به اصطلاح در ميآوردند تا شايد تقويم عملياتها را مرور كرده باشند.😂😂↷
🍃🍃🍃🍃🍃
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@atretorbat
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈