18.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آه از این راز دلدادگی ، آنگاه که احمد شمع محفل پروانههایی است عاشق و بیقرار !!!
آن گاه که احمد لیلای توست ؛
اصلا احمد برای تو یعنی تداعی حیات؛
یعنی بودن،
و مغناطیس وجود احمد چه شدتی دارد که تو را همواره به حضور فرا میخواند،
همان حضوری که حُججی را دائم به خود فرا میخواند و حلقهای برگردندش افکنده بود.
و احمد خودش پاکباخته شمع وجود حسین خرازی است...
آه از این رازهای سر به مُهری که در این دلدادگیها رخ مینماید و ندای بی صدایی است تا ما را نیز به همان سو فراخوانَد!!!
حضور در راهی که دلخوش به هم بودید، و احمد خدا را به صحنه میآورد:
یادمان باشد جلسه برای خداست...
و مجنون چگونه میتواند در هجران لیلای خویش رونق و قراری یابد؟
حاجقاسم، با ما بگو از راز بیقراریِ تو در کوه و دشت و بیابان!!!
به دنبال لحظه وصالِ احمد و در انتظارِ مرگ خونین بودن ،
در تمنای شنیدن صدایش،جانت ناچیز آمد و از او ملتمسانه خواستی :
مرا تنها نگذار.
گاهی احمد تو را به لبنان خواند
و گاهی به عراق
و گاهی به سوریه،
و تو هنوز میگفتی:
دورت بگردم احمد؛ هر جا که بگویی هستم...
حاج قاسم؛
بیا و از خرمن آتش این دلدادگی تان،
بارقهای بر دامن مان بینداز تا زنده شویم و مانند تو تشنه و عطشناکِ این حضور،
باران رِفقَت را به این جان تشنه همزبانیت ببار تا در جاودانگی سلیمانیوارانه تو، ما نیز در فردایمان حاضر باشیم و سرمای زمستان وجود را به بهار رویش زندگی سرمست کننده بدل سازیم.
مرا تنها نگذار...
#نوزده_دی
#شهادت_احمد_کاظمی
#حسین_خرازی
#محسن_حججی
#حاج_قاسم_سلیمانی
.