ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯿم
ﭼﻪ ﺗﻨﻬﺎ،ﭼﻪ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ...
ﺍﻣﺎ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺭﻭﺣﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺑﯽ ﺻﺪﺍ،ﺑﯽ ﻫﯿﺎﻫو
ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺁﮊﺍﻧﺲ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺭﺳﯿﺪﯾﻦ!
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺑﺎﻗﯽ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ؟
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺗﺎﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ : ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﻮﯼ ؟!
ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ : ﺣﻮﺍﺳﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ ؟!
ﺳﺎﻋﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ...
ﺷﻨﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺧﻮﺍﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﺪ
ﺁﻫﻨﮓ ﺑﺎﺭ ﺩﻫﻢ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺷﺪ
ﻫﻮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﺪ
ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺷﺪ
ﭼﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﺷﺪ
ﻏﺬﺍ ﯾﺦ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﻗﻔﻞ ﻧﮑﺮﺩيم
ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﮐﯽ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ
ﻭ ﮐﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪ
ﻭ ﮐﯽ ﻋﻮﺽ ﺷﺪيم
ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ...
ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﻧﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ...وكي از ته دل خنديديم
ﻭ ﺩﻝ ﻧﺒﺴﺘﯿﻢ ...
ﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯾﻢ ...
ﻭ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺳﻔﯿﺪ ﺷﺪ ...
ﻭ ﺍﺯ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﮐﯽ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ؟!
ﻭ ﮐﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ؟
" ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ با ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ...
#پابلو_نرودا
شعرخوانی برقعی.mp3
380.9K
"دستی که عشق را به تو پیوند داده است
بی شک به کعبه فرصت لبخند داده است
مولا! تو کیستی که نبی، آبروی خلق
معبود را به نام تو سوگند داده است
حافظ خبر نداشت جهان وقف مرتضاست
از کیسه خلیفه سمرقند داده است
بی شک گره زده است زمین را به آسمان
دستی که مرتضی به خداوند داده است
#سید_حمیدرضا_برقعی
『♥️』
سی سالگی به بعد که عاشق شوی،
دیگر اسمش را نمینویسی کفِ دستت
و دورش قلب بکشی
یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسیات و هِی نگاهش کنی
سی سالگی به بعد که عاشق شوی
یک عصر جمعهی پاییزی
یک لیوان چای میریزی
مینشینی پشت پنجره و تمام شهر را
در بارانی که نمیبارد با خیالش قدم میزنی...
#روشنک_شولی
تا بوده همین بوده نگاهی به نگاهی
می افتد و می سوزد دل در تب آهی
من را به تو این نذر و دعاها نرساندند
ای کاش مهیا بشود گاه گناهی
من لالم و این حجم ورم کرده دهان نیست
زخمی است که وا می شود از عشق تو گاهی
دو بافه کن و بر دو سر شانه بیاویز
"من باشم و تردید بر آغاز دوراهی"
بر زلزله جامانده کسی خرده نگیرد
می ترسد از دیدن هر سقف و پناهی
لبخند بزن سرخ لب من که منوط است
زیبایی هر تنگ به رقصیدن ماهی