eitaa logo
آوای دل
202 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
714 ویدیو
13 فایل
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ خار خندید و به گل گفت سلام و جوابے نشنید خار رنجید ولے هیچ نگفت ساعتے چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بے رحمے نزدیک آمد، گل سراسیمه ز وحشت افسرد لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید صبح فردا ڪه رسید خار با شبنمے از خواب پرید گل صميمانه به او گفت سلام... گل اگر خار نداشت دل اگر بے غم بود اگر از بهر كبوتر قفسے تنگ نبود، زندگی، عشق، اسارت، همه بے معنا بود . . . . • فریدون مشیرے 🍂 ‌ ‌
مثل یك مُرده كه یك مرتبه جان میگیرد دلم از بُردن نامت هیجان میگیرد قلبم از كار كه افتاد به من شوك ندهید اسم ارباب که بیاید، ضربان میگیرد سلام بر ارباب دلها... 🌹
صبح آمده برخیز که خورشید تویی در عالم نا امیدی امید تویی در جشن طلوع صبح در باغ وجود آن گل که به روی صبح خندید تویی سلااااام صبحتون سرشار از خیر و برکت و انرژی مثبت
✨ 🌱رفیق تموم اتفاقات عالم زیره نظره کسی رخ میده که عاشق و طرفداره ویژه ی توئه پس نگران نباش! چون همه چی تحته هر شرایطی به نفع تو پیش میره!😊 تو فقط تلاش کن 🍁📚‎‌‌‌‎
خوانش غزل۳۲۵.mp3
1.23M
غزل شمارهٔ ۳۲۵     گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم پروانه او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در رهش از دیده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند به کنارم امروز مکش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از آن باده نسیمی به من آور کان بوی شفا می دهد از رنج خمارم حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم
. اے صبا، صبح دمے بر سرِ ڪویش بگذر تا معطر شود آفاق ز تو هر سحرے ... 📜
🔘 داستان کوتاه داستان مردی که زبان گربه ها را آموخت مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید، کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم. دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! . حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!! ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه بدستور میشود گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
خواهی که خداوند تو را نیک بدارد باید که توجه بنمایی به نمازت اصل است نماز ای پسر خوب بیندیش... با حضرت الله بگو راز و نیازت زن خواهی اگر ، راه توکل بود ای دوست یا اینکه اگر کم شده اجناس جهازت قطعا که تلاش تو هم ای خوب مهم است با سعی و توکل برسد تا به سماء دست "عاصی" 🌹❤️
و تو خَندیدی و مَحوِ تو شُدَم زیبا جان شاعِرَت بایَد از این ثانیـه عَـکّـاس شَوَد
. جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار نباشد