eitaa logo
آوای دل
201 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
714 ویدیو
13 فایل
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیم مستیم اگر ساکن میخانه نباشیم سرگشتۀ محضیم و در این وادیِ حیرت عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم
مشاهده در ایتا
دانلود
لالہ زارے مـےشود عالـم ، اگر بیرون دهیـم داغہـایے کز تـو پنہـان در  داریم مـا
گران گشتم به چشمش بس ڪه رفتم بی سبب سویش مرازین پای بی فرمان چه هابرسرنمی آید؟
به قولِ تبریزی: نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود…
بوی زُلف او حواسم را پَریشان کرد و رفت...
بَسته‌ام چشم از تماشایِ زلیخای جهان چشم آن دارم که با یوسف به زندانم کنند...
مردی از دریا گلیم خود برون آوردن است ورنه آسان است چون اطفال افتادن در آب « »
*تا نگويد "يا علی" گردون نخيزد از زمين..
چه کند سختی ایام به دلهای دو نیم؟💔 سنگ با پسته ی خندان چه تواند کردن؟ « »
برق خاشاک گنه، تابستان است دود این آتش جانسوز به از ریحان است می توان یافت ز سی پاره ماه آنچه ز اسرار الهی همه در است هست در غنچه لب بسته این ماه نهان گلستانی که نسیمش نفس رحمان است مشو از عزت این مُهر الهی غافل که درین مُهر بسی گنج گهر پنهان است ماه رویی که بود یک خالش در سراپرده ماه رمضان پنهان است میکند روزه ماه رمضان عمر دراز مد انعام درین دفتر و این دیوان است غفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد که لب خشک بر این بند گران سوهان است باش با قد دو تا حلقه این در که مراد دو جهان در خم این چوگان است
┊ ┊ ┊ 🌸 ┊ ┊ 🌸 لبِ خاموش، نمودارِ دلِ پُر سخن است
به غیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هر چه در او هست، واگذاشتنی است نظر به هر چه گشایی درین فسوس آباد دریغ و درد بر اطراف او نگاشتنی است چه بسته ای به زمین و زمان دل خود را؟ گذشتنی است زمان و زمین گذاشتنی است ترا به خاک زند هر چه را برافرازی به غیر رایت آهی که برفراشتنی است همین سرشک ندامت بود دل شبها درین زمین سیه، دانه ای که کاشتنی است به شکر این که ترا چشم دل گشاده شده است به هر چه هست، ز عبرت نظر گماشتنی است کسی که درد دلش را فشرده، می داند که درد نامه صائب به خون نگاشتنی است اگر به خون ننویسی، به آب زر بنویس که عزت سخن اهل درد، داشتنی است
خوش آن گروه که مست بیان یکدیگرند ز جوش فکر می ارغوان یکدیگرند نمی زنند به سنگ شکست گوهر هم پی رواج متاع دکان یکدیگرند حباب وار ندارند چشم بر کوثر ز شعر های تر آب روان یکدیگرند زنند بر سر هم گل ز مصرع رنگین ز فکر تازه گل بوستان یکدیگرند سخن تراش چو گردند تیغ الماسند زند چو طبع به کندی فسان یکدیگرند ز خوان رزق به یک رنگ چشم دوخته اند چو داغ لاله به خون میهمان یکدیگرند چه احتیاج به گلزار غنچه خسبان را که از گشاد جبین گلستان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما و پروانه که از بلندی طبع آسمان یکدیگرند یکی است گرمی گفتار ما وپروانه چو شمع سوخته جانان زبان یکدیگرند در آمدم چو به مجلس سپند جای نمود ستاره سوختگان قدردان یکدیگرند بغیر صائب و معصوم نکته سنج وکلیم دگر که ز اهل سخن مهربان یکدیگرند