نامیرایی یک مفهوم است.
اگر میرا بودن را نه به معنای مرگ، بلکه به مفهوم آگاهی از مرگ و ترس از آن در نظر بگیری، آنگاه نامیرایی یعنی زندگی در غیاب چنین هراسی.
#نوزادها_نامیرا_هستند.
دویی ازخود برون کردم،
یکی دیدم دو عالم را
یکی جویم ، یکی گویم ،
یکی دانم، یکی خوانم
💜مولانا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام مهدی جان(عج)
حل میشود شکوهِ غزل در صدای توُ
ای هرچه هست و نیست در عالم فدای توُ
هر شب به روز آمدنت فکرمیکنم
هر صبح بیقرارترینم برای توُ
السلام علیک یا بقیة الله
🌺صبحتون مهدوی
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
#صائب_تبریزی
عشق بحری است
که چون بر سر طوفان آید دست
شستن ز متاع دو جهان ساحل اوست
دست در گردن
دلهای پریشان دارد
آن که از تیغ تغافل دو جهان بسمل اوست
تنها تو خانه زاد خدا بوده ای علی!
روی امید شیعه از این رو به قبله است
دل هر طرف که می نگرد جلوه گاه توست
این خانه از چهار جهت رو به قبله است
#استاد_محمد_علی_مجاهدي🌷
#اربابحسینجان✨
سلام مےڪنم از دور و مطمئن هستم
پس از سلام در این سینہ غم نمےماند
بدم قبول ولے این امید را دارم
ڪه حسرت حَرَمٺ بر دلم نمےماند(:
#اللهمارزقناحرم
شعرسنایی.mp3
2.1M
"کفر و ایمان را هم اندر تیرگی هم در صفا
نیست دارالملک جز رخسار و زلف مصطفا
موی و رویش گر به صحرا ناوریدی قهز و لطف
کافری بیبرگ ماندستی و ایمان بینوا
نسخهٔ جبر و قدر در شکل روی و موی اوست
این ز «واللیل» ت شود معلوم آن از «والضحا»
گر قسیم کفر و ایمان نیستی آن زلف و رخ
کی قسم گفتی بدان زلف و بدان رخ پادشا
کی محمد: این جهان و آن جهانی نیستی
لاجرم اینجا نداری صدر و آنجا متکا
رحمتت زان کردهاند این هر دو تا از گرد لعل
این جهان را سرمه باشی آن جهان را توتیا
اندرین عالم غریبی، زان همی گردی ملول
تا «ارحنا یا بلالت» گفت باید برملا
تابش رخسار تست آن را که میخوانی صباح
سایهٔ زلفین توست آنجا که میگویی مسا
دیو از دیوی فرو ریزد همی در عهد تو
آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا
پس بگفتش: ای محمد منت از ما دار از آنک
نیست دارالملک منتهای ما را منتها
نه تو دری بودی اندر بحر جسمانی یتیم
فضل ما تاجیت کرد از بهر فرق انبیا
نه تو راه شهر خود گم کرده بودی ز ابتدا
ما تو را کردیم با همشهریانت آشنا
با تو در فقر و یتیمی ما چه کردیم از کرم
تو همان کن ای کریم از خلق خود با خلق ما
مادری کن مر یتیمان را بپرورشان به لطف
خواجگی کن سایلان را طبعشان گردان وفا
نعمت از ما دان و شکر از فضل ما کن تا دهیم
مر تو را زین شکر نعمت نعمتی دیگر جزا"
#سنایی
#به_روایت
#مهدی_امین_فروغی
رحمت و حکمت
آرزوکن،آنچه خواهی ازخدا
فضل او شامل شود شاه وگدا
آنچه بخشیدت، به رحمت یادکن
گرندادت آن، به حکمت یادکن
رحمت وحکمت زسویش الفت است
درسپاس «حق» مزید نعمت است
شکراو واجب بدان درهردوحال
ناپسندت گربُوَد یا ایده آل
بس تمناها که خواهدشد عذاب
برسرت چون سقف آوار وخراب
خوبِ ظاهر،گاه درباطن بلاست
آنکه می داند صلاح ما خداست
شِکوِه ازکارخدا انصاف نیست
حکمت یزدان بجز الطاف نیست
لاادری