"انسانیت" را فریفته اند.
"صداقت" را در شیشه ی ناباوری ریخته اند.
"عشق" را به تمسخر گرفته اند.
"وفا" را در دره ی مرگ انداخته اند.
*از آدمها چی مونده!!!*
خداوندا میبینی؟
تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است.
چه رنجی میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است...
اوج بگیر در من ...!
هوایم را که داشته باشی
جان میدهم
برای دوست داشته شدن ...!!!
#حمیدرضاعبداللهی
زلفِ بیتاب مرا سر نتراشی؛ باران!
سینهی سوختهام را نخراشی؛ باران!
خشکیِ طعمِ گس و تلخی زهرِ مارم
بزن آتش به سرم شوق تواشی؛ باران!
خشخشِ برگ به برگِ تنِ من پاییزست
به سرم ریختهای خاکِ حواشی؛ باران!
تو که از شوق شکوفه زدنم باخبری
نکند روی سرم چتر نباشی؛ باران!
بیقرار آمدهای تا که قرارم ببری؟!
تکه تکه شده این دل متلاشی؛ باران!
روی زخمِ دلِ بیتاب نمک میریزی
روی خاک غزلم آب نپاشی؛ باران!
#کبری_رحمتی(بیتاب)
امیدوار خواهم ماند
به شاخه های خواب رفته ی
درختان که سردی مرگ را
به روی کاهگل دیوار ها
نقاشی میکنند
به خبرهای خوشی که
گنجشکان بی خانه
روی طاقچه قلب دیوارها
جار میزنند
امیدوار خواهم ماند
کسی چه میداند
شاید شبی از این شب ها
که برف جای پای
تنهایی را پوشانده
دستی
آتش به جان غم ها کشد
و کمی آن طرف تر
هیچ گرگی سادگی میش هارا
به سخره نگیرد
کسی چه میداند
شاید شد
و امیدوار ماند به
خورشیدی که
دست زندگی را
محکم بگیرد
تا در هیاهوی
این شهر شلوغ
صبحی به خیر شود ...
#بهرادسعادتی
برای محو شدن ردپا روی برف
فقط آمدن یک برف تازه لازم است
فراموش میشوید به همین راحتی!
❄️❄️
#ارس_آرامی
اگرچه ندیدی وفاداری از من
مبادا دمی چشم برداری از من
خجالت زده هستم آقا که سر زد
بدون توجه، گنهکاری از من
همیشه به ذکر و دعا رفع کردی
هزاران گزند و گرفتاری از من
چرا کم به یادت می افتم، مگر که...
خدای نکرده تو بیزاری از من؟!
امام زمانم، دعاهای خیرت
دوا کرده هرگونه بیماری از من
مرا یک سحر راهی کربلا کن
بیا و سحر کن شب تاری از من
بجز گریه بر داغ جد غریبت
متاعی ندارم، خریداری از من؟
بمیرم بر احوال زینب که فرمود:
کجایی حسینم، خبر داری از من؟!
سرت را شکستند بین شلوغی
ولی برنیامد دگر کاری از من
در این بی کسی ها، مانند گذشته
بیا و خودت کن هواداری از من
شاعر: محمدجواد شیرازی
دو خوانش غزل ۱۱۹ حافظ.m4a
4.54M
غزل شمارهٔ ۱۱۹
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
به خط و خال گدایان مده خزانه دل
به دست شاهوشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
غلام همت سروم که این قدم دارد
رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
زر از برای می اکنون چو گل دریغ مدار
که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
کدام محرم دل ره در آن حرم دارد
دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
مراد دل ز که جویم که نیست دلداری
که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
#استاد_آهی
#استاد_موسوی_گرمارودی
#حافظ_خوانی_و_ادبیات