eitaa logo
منجی
264 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے ارتباط با ادمین @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ▫️از بصره آمده بودند دیدن امام؛ عریضه دلشان پر بود از شکایت؛ شکایت از یونس بن عبدالرحمن. گلایه پشت گلایه؛ اتهام پشت اتهام. یونس که در خانه امام حاضر بود حرف ها را می‌شنید؛ خودش را اما به امر امام، پنهان کرده بود. بصری ها که رفتند، با اشک و آه آمد خدمت امام؛ میخواست از خودش دفاع کند. اما شنید که: یونس! ... فرض کن در دست تو مرواریدی باشد، مردم امّا بگویند سرگین شتر است! حرف مردم آیا ضرری دارد؟!... گفت: نه! امام رضا علیه السلام فرمود: وقتی امام تو از تو راضی باشد حرف مردم چه ارزشی دارد؟! حالا قلب یونس بن عبدالرحمن آرام گرفته بود، آرامشی از جنس رضایت امام زمانش. 📚بحارالأنوار جلد۲، صفحه ۶۵. @avanolmonji @elteja
‍ ▫️به مناسبت روز (24 ذی الحجه)؛ آمده بودند پیش بزرگانشان، برای چاره جوئی. مسیحی بودند و اهل نجران، پیامبر(صلی الله علیه و آله) مخیرشان کرده بود بین سه راه: اسلام ، جزیه دادن و یا جنگیدن. بعد از چهار روز بحث و گفتگو تصمیم گرفتند که به صحیفه ی حضرت آدم رجوع کنند. صحیفه را که گشودند همه ی وجودشان از مطلبی که خواندند غرق حیرت شد؛ بخش دوم آیات کتاب، برایشان از وقتی می گفت که خدا همه ی فرزندان آدم را به او نشان داد، همان وقت آدم از میان نسلش انوار درخشان اهلبیت علیهم السلام را دید. در میان اهلبیت مردی بود که وجودش مثل ستاره ی صبح می درخشید. خدا به آدم فرمود: "با این بنده ی سعادتمندم، روزی زمین را از عدالت و مهربانی پر خواهم کرد." 📚اقبال الاعمال، جلد1، ص507. @avanolmonji
🔶اگر حاجتی دارید، متن زیر را بخوانید🔊📝 ‍ ▪️ به مناسبت شهادت امام هادی علیه السلام؛🏴 🔅شیعه شده بود، شیعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی امام هادی علیه السلام. دلیلش را پرسیدند. گفت: از اصفهان آمده بودم بغداد؛ همشهری ها می دانستند آدم زبان‌داری هستم؛ مرا فرستاده بودند پیش متوکل برای عرض شکایت. پشت دربار منتظر بودم. 🔺همان وقت متوکل دستور داد امام هادی علیه السلام را بیاورند. از یکی پرسیدم کسی که احضار شده کیست؟ گفت: «امام شیعه هاست. به نظرم متوکل او را احضار کرده تا بکُشد!» لحظه ای بعد آمد. با همان نگاه اول، محبّتش به دلم افتاد. در دلم شروع کردم به دعا کردن برایش. از خدا می خواستم شرّ متوکل را از سرش کوتاه کند. به من که رسید توقف کرد؛ نگاهش را دوخت به صورتم؛ همین قدر شنیدم که فرمود: 💚خدا دعایت را مستجاب، عمرت را طولانی و مال و بچه هایت را زیاد کند. از هیبت نگاه و کلامش به لرزه افتادم و زمین خوردم. به هوش که آمدم، مردم قصه را پرسیدند. چیزی نگفتم. به اصفهان که برگشتم زندگی ام از این رو به آن رو شد. 💓حالا همه چیز دارم: ثروت، ده تا فرزند، هفتاد و چند سال عمر. 💖همه‌ی اینها از برکت دعای امام زمانم است. 📚الخرائج و الجرائح، ج‏1، ص 392. @avanolmonji