eitaa logo
مُـݩـج᳜ــے❥
266 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے مشہد ⇦خادم‌کاݩاݪ‌ @avanolmonji_98 ⇦آشݩایۍبیشټࢪ وثبټ‌ݩام‌دࢪڪݪاس‌ها خادم‌ࢪۅابط‌عمۅمے @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ࢪمان‌ࢪویاۍ‌نیمہ‌شب✨ همسر حاکم به یکی از نگهبان ها اشاره کرد که برود و مراقب وزیر باشد‌ . حاکم نگاه تندی به همسرش کشید و از رشید خواست نزدیک تر برود. رشید به حاکم نزدیک شد و تعظیم کرد. - مطمئن باش که تو و پدرت در امان هستید. حالا بدون واهمه، آنچه را می دانی بگو. راستگویی موجب نجات است و‌ دروغگویی، آن هم به من، سبب نابودی . خدا را شکر کردم که حقیقت داشت خود را نشان میداد. مطمئن بودم‌ که در آن لحظه ها، ريحانه در سجده است و برای سلامتی پدرش و من دعا میکند. تنها نگرانی من به خاطر ابوراجح بود. میترسیدم تا آن موقع از پا درآمده باشد. رشید باز تعظیم کرد و با صدایی لرزان گفت: «من، امینه را دوست دارم . هاشم ، ریحانه را دوست دارد. ریحانه، دختر ابوراجح است. پدرم در نظر دارد که من با قنواء ازدواج کنم تا پیوند میان شما و او محکم تر شود. او از این که میدید چند روزی است هاشم به دارالحکومه می آید و قنواء به او علاقه نشان میدهد، ناراحت بود. احساس می کرد اگر قنواء و هاشم با یکدیگر ازدواج کنند، او به منظورش نخواهد رسید. برای همین دنبال بهانه ای بود تا هاشم را از دارالحکومه دور کند.» حاکم به تلخی خندید. - چه کسی گفته که قرار است این دو با هم ازدواج کنند؟ - پدرم گمان می کرد شما موافق این وصلت هستید. - فقط کافی بود با من حرف بزند تا بگویم چنین نیست. ادامه بده!؟ - آمدن مسرور به دارالحکومه، این بهانه را به شکلی دل خواه به دست پدرم داد . پدربزرگ مسرور، پیرمردی شیاد است. او‌ از مسرور خواسته که با ریحانه ازدواج کند و پس از آن، با از میان برداشتن ابوراجح، صاحب حمام شود . مسرور پس از آن که از ریحانه جواب منفی شنیده و احساس کرده که هاشم از او خواستگاری خواهد کرد، نزد پدرم آمد و ادعا کرد که ابوراجح در حمام از صحابه بدگویی میکند و از هاشم خواسته که خبری از دوستش، صفوان، که در سیاه چال است، به دست آورد. پدرم شنیده بود که هاشم و قنواء به سیاه چال رفته اند و صفوان و پسرش به خواست قنواء، به زندان عادی منتقل شده اند. او‌ به مسرور گفت: «آیا ابوراجح تنها از هاشم خواسته خبری از‌ صفوان به دست آورد یا این که از او خواسته با آلت دست قرار دادن قنواء، صفوان و پسرش را آزاد کند تا در فرصتی مناسب، حاکم را به قتل برسانند؟» مسرور به نفع خود می دید هاشم را نیز از سر راه بردارد، حرف پدرم را تصدیق کرد و گفت: همین طور است که شما می گویید .» حاکم پرسید: «چرا به نفع مسرور است که هاشم را از سر راه بردارد؟» - دیروز عصر، هاشم به مسرور گفته که روز جمعه با پدربزرگش ، ابونعیم، میهمان ابوراجح خواهند بود. مسرور فکر میکرده که قرار است ابونعيم، ريحانه را برای هاشم خواستگاری کند. مسرور از این می ترسد که شاید ابوراجح بپذیرد و دخترش را‌ به ازدواج هاشم در آورد. او می داند که ابوراجح دخترش را به غیرشیعه نمی دهد؛ در عين حال اندیشیده که شاید ابوراجح به پاس خدمتی که هاشم برای نجات صفوان و پسرش از سیاه چال کرده ، این کار را بکند . مسرور به ریحانه علاقه دارد و دلش می خواهد هم صاحب حمام شود و هم ريحانه را به چنگ بیاورد، و چون هاشم را مانع رسیدن به یکی از دو آرزویش میدید، با نقشه پدرم همراه شد و شهادت داد که هاشم، جاسوس ابوراجح در دارالحکومه است و قصد دارد با کمک صفوان و پسرش، جناب حاکم را به قتل برساند. حاکم به من گفت: «تو خیلی ساکتی. حرف بزن !» گفتم: «حقیقت همین است که رشید گفت. او به خاطر حقیقت‌ ،‌ حاضر شد علیه منافع خود و پدرش حرف بزند. چنین انسان هایی شایسته ستایش و احترامند. مسرور از این که آلت دست وزیر شده، پشیمان است و حاضر است به آنچه رشید گفت، شهادت دهد و اعتراف کند؛ اما این که مسرور ادعا کرده ریحانه و مادرش در خانه، علیه حاکم و حکومت صحبت میکنند، دروغ است. وزیر به قدری از ابوراجح متنفر است که تنها به نابودی او راضی نیست، بلکه می خواهد خانواده اش را نیز آزار دهد. شاید مسرور دلش می خواهد همسر ابوراجح و ریحانه به سیاه چال بیفتند تا ريحانه از خواستگارهایش دور شود و بعد به خاطر نجات مادرش، حاضر شود با او ازدواج کند. احتمال می دهم او و وزیر این قول و قرارها را با هم گذاشته اند. رشید گفت: «همین طور است .» حاکم از من پرسید: «تو برای چه حاضرشدی به دارالحکومه رفت و آمد داشته باشی؟» - من تمایلی به این کار نداشتم. پدربزرگم گفت: «اگر به دارالحکومه نروی، ممکن است برایمان مشکلی پیش بیاورند .» قنواء گفت: «مادرم شاهد است که ما از ابونعیم خواستيم هاشم را برای تعمیر و جرم گیری جواهرات و زینت آلات به دارالحکومه بفرستد . » ... ❌کپی‌ متن های این‌ رمان‌ اشکال‌ شرعی‌ دارد. ☘برای‌ بهره مندی از این متن ها حتما عضو کانال شوید . 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}