eitaa logo
مُـݩـج᳜ــے❥
265 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
113 فایل
ټݩہا‌اُمیدماݩ‌بہ‌ݩجاټ،"ټُــۅیۍ"♡ سَـݪام‌اِۍمُـݩـجےِ‌بشـࢪیټ♡ 🍃مټعݪق‌بہ‌مجمۅعہ‌اَعۅان‌ُاݪمنجے بامجۅز ازسازماݩ‌ټبلیغاټ‌اسݪامے مشہد ⇦خادم‌کاݩاݪ‌ @avanolmonji_98 ⇦آشݩایۍبیشټࢪ وثبټ‌ݩام‌دࢪڪݪاس‌ها خادم‌ࢪۅابط‌عمۅمے @avanol_monji
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ࢪمان‌ࢪویاۍ‌نیمہ‌شب✨ حاکم دو بار دست ها را به هم کوبید. دو نگهبان قوی هیکل وارد شدند و تعظیم کردند. قنواء جلوی پدرش زانو زد و گفت: «پدر! هیچ غریبه ای نمی تواند ادعا کند که بیش از من به شما وفادار است. من بدون شما، هیچ پشت و پناهی ندارم، اما هستند کسانی که با نبودن شما به آرزوهایشان می رسند. اگر موجب شرمساری شما شده ام، خودم را مسموم میکنم. می دانید که هیچ کس نمی تواند مرا از این کار باز دارد. حالا که احساس میکنم قدمی‌تا مرگ فاصله ندارم، دلم میخواهد برای آخرین بار به حرف هایم گوش کنید .» - نمایش را بگذار برای وقتی که تماشاگران زیادی داشته باشی. قنواء ایستاد و گفت: «افسوس نمی خورم که به زودی میفهمید این بار، نمایشی در کار نبوده. افسوس میخورم که به زودی آرزو میکنید کاش به حرف هایم گوش کرده بودید تا بتوانید توطئه ای را که در پس توطئه ای ساختگی پنهان شده، ببینید. - از پیش چشمانم دور شو ! وزیر گفت: «اگر اجازه بدهید بروم و به کارهایم برسم.» حاکم گفت: «وقتم را تلف کردید. همگی مرخصید.‌» مادر قنواء از پشت پرده بیرون آمد و به حاکم گفت: «هر وقت دیدی‌غریبه ای خود را دلسوزتر از خویشانت نشان می دهد، جا دارد تردید کنی. شنیدن حرف های دخترت چه ضرری دارد که بی توجهی میکنی؟» حاکم گوشه تخت نشست و به قنوا، گفت: «کار زنان این است که رأی مردان را بزنند . مختصر بگو ! حوصله داستان سرایی ندارم .» قنواء رو به وزیر کرد و گفت: «ابوراجح شاگردی دارد به نام مسرور ‌ما امروز او را دیدیم که به دارالحکومه آمده بود. پرس و جو کردیم و فهمیدیم جناب وزیر او را پذیرفته اند .» رنگ از روی وزیر پرید، ولى هرطور بود، لبخند زد و گفت: «کاملا درست است. مسرور از توطئه ابوراجح پرده برداشت و من به پاس این خدمت، حمام آن خائن را به او بخشیدم.» حاکم به قنواء گفت: «مقدمه چینی نکن ! چه میخواهی بگویی؟» - نزد رشید رفتیم و از او خواستیم به ما بگوید که آدم بی سرو پایی چون مسرور با جناب وزیر چه کار داشته. رشید، جوان صادقی است؛ هنوز مثل پدرش آلوده دسیسه گری و توطئه چینی نشده. او آنچه را بین مسرور و پدرش گذشته بود، برایمان تعریف کرد. من و هاشم و امينه شاهدیم. خلاصه ماجرا این است که وزیر با آلت دست قرار دادن مسرور، توطئه ای چیده که با‌ قربانی کردن چند انسان بی گناه، چند قدم به آرزوهایی که در سر دارد، نزدیک تر خواهد شد. خوب است به رشید دستور دهید‌ تا ماجرا را شرح دهد. حاکم خمیازه ای کشید و گفت: «حرفهای رشید چه ارزشی دارد؟!» همسر حاکم گفت: «تو فکر میکنی سیاست مدار بزرگی هستی و وزیرت به قدری از تو می هراسد که جرأت نافرمانی و با توطئه ای را ندارد. برایت سخت است بپذیری ممکن است دخترت به توطئه ای پی برده باشد که از آن بی خبری. به وزیر بگو بیرون برود تا رشید بتواند راحت حرف بزند .» وزیر نگاه معناداری به رشید کرد و با اشاره حاکم از خلوت سرا بیرون رفت . ... ❌کپی‌ متن های این‌ رمان‌ اشکال‌ شرعی‌ دارد. ☘برای‌ بهره مندی از این متن ها حتما عضو کانال شوید . 🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}