مُـݩـج᳜ــے❥
3⃣رسم رفاقت
🌈 رسول گرامی اسلام صل الله علیه فرمودند: بهترین دوستان کسی است که هرگاه خدا را یاد نمودی تو را یاری کند و چون خدا را فراموش نمودی یادت آورد.
#رفقای_آسمانی
#ثانیههاییبهرنگصورتی
#اربعین
#محتوا_تولیدی
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
#پارت_یازده چند روز بعد پستچی یک دفتر کوچک آورد جلوی خانه مان، شبیه شناسنامه بود. همان بود که بابا ب
ایوب|۲۲ساله|طلبه|چین
°•محلگفتوگو:جادهنجف_کربلا•°
#پارت_دوازده
من از شهری در منطقه وسط چین که اسمش چینگهای است به اینجا آمدم. سه سال است توی ایران در اصفهان درس می خوانم . چینگهای از اصفهان بزرگ تر است و آنجا مسلمان زیاد است . خانواده من هم مسلمان بودند و پیرو ابوحنیفه . در چین کنار درس های مدرسه ام کمی هم با زبان فارسی آشنا شدم و سه سال قبل آمدم ایران . توی جامعة المصطفی درس دین می خوانم .
وقتی در چین بودم ما می دانستیم که پیغمبر ما دو تا نوه دارد: امام حسن و امام حسین(علیهالسلام). چیز بیشتری از این دو بزرگوار، نمی دانستم. بعداً که ایران آمدم و یواش یواش مطالعه کردم، دانشم درباره امام های شیعه بیشتر شد .
در درس تاریخ درباره امام حسین علیهااسلام خواندم و کربلا و اربعین، قبلا نمی دانستم امام حسین علیه السلام چگونه از دنیا رفت و چه کسی او را کشت؟ بعداً در درس تاریخ خواندم ایشان اول از مدینه به کربلا رفت ، برای گسترش و تبلیغ اسلام . آنها امام حسین علیه اسلام را دعوت کردند و ایشان با خانواده شان رفتند، ولی وقتی آنجا رسیدند دیدند اوضاع جور دیگری شد. بعداً برای گسترش دین اسلام جان خود را فدا کردند. به همین دلیل علاقه پیدا کردم بیایم زیارتشان .
سفر اول که آمدم لب مرز، خیلی خیلی شلوغ بود. برای گرفتن خروج، رفت و برگشت خیلی شلوغ بود. بین راه دیدم مردم عراق مهربان هستند و پذیرایی و خدمات آنها خیلی دل انگیز است. مردمی که هر روز آنجا کنار خیابان به زیارت کننده ها خدمت می کنند. چه آب و چه غذا، خیلی زحمت کشیده بودند.
سفر اول که می خواستم به کربلا بیایم نمی دانستم که هوا آنجا چگونه است سرد است یا گرم ، لباس گرم ببرم یا نه؟ چند تا لباس ببرم؟ کمی آماده کردم و رفتم، ولی از آن چیزی که خیلی می ترسیدم این بود که باران بیاید، چون اگر باران بیاید من نمی توانم پیاده بروم. پا یا اعضای بدنم درد میگیرد و من نمی توانم ادامه بدهم؛ اما خداراشکر چیزی نشد .
توی همان سفر اول هم گم شدم. بعداً نمی دانستم آنجایی که مدرسه برای ما گرفته ، کجاست؟ ما و دو نفر دیگر با هم از اصفهان آمدیم، با آن ها بودیم ، بعداً آن ها با رئیس ما تماس گرفتند و گفتند فلان طلبه شما اینجا پیش ما بود، شما بیایید و او را بیاورید.
بعدازآن سفر با دوستانم خیلی صحبت کردم. آنها می پرسیدند در این سفر چه کار کردی؟ کجا رفتی؟ خوب بود؟ من هم کمی درباره این زیبایی ها صحبت کردم . آنها علاقه مند شدند بیایند و از نزدیک ببینند. امسال هم با این دو رفیق از مدرسه مان با هم آمدیم، گفتیم که با هم برویم ببینیم که چه می شود و آمدیم . وقتی که من برگردم، خودم توی مدرسه ام ، ولی دلم هر روز در کربلا است .
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
11.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دردودرمونهحـسن
سامونهحسن
صاحبحرمُ
ایوونهحـسن🖤
#امام_حسن علیه السلام
#امام_حسین علیه السلام
#اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
ایوب|۲۲ساله|طلبه|چین °•محلگفتوگو:جادهنجف_کربلا•° #پارت_دوازده من از شهری در منطقه وسط
محمدعلی بهادلی|۶۳ساله|روحانی|نجف
°•محلگفتوگو:نجف•°
#پارت_سیزده
دوران بچگی ما در زمان صدام بود. اصلا نمی توانستیم مفاتیح الجنان در دستمان بگیریم. پدرم در هر سال پنج بار پیاده از نجف به زیارت امام حسین می رفت؛ از سمت باغ و شط می رفت . اربعین، نیمه شعبان، عرفه و محرم. گاهی من شرکت میکردم، ولی ترس داشتم. بیشتر بعدازظهر راه می رفتیم، در بین راه بعضی با حیوان چهارپا به استقبال می آمدند و چتر باز میکردند و به مردم آب و غذا می دادند؛ اما عده ای از مردم بعثی بودند و اگر باخبر می شدند ما را به نیروهای بعثی تحویل می دادند. برای همین خودمان چتر می بردیم و غذا درست میکردیم. فقط لوازم ساده و ضروری برمی داشتیم که بتوانیم راه را ادامه بدهیم.
شیرین ترین خاطراتم مربوط می شود به زمانی که پدرم زیر گنبد امام حسین علیه السلام دعای عرفه می خواند و ما زیر سایه قبایش می نشستیم و به دعای امام حسین علیه السلام در عرفه توجه می کردیم .
یک بار زیارت الصالحین در دستم بود که یکی از نیروهای بعثی گوش من را کشید و گفت که اگر یک بار دیگر همچنین کاری کنی ما تو را می گیریم . هنوز این ترس در یادم مانده است .
یک سال تنها می رفتم پیاده روی به سمت کربلا. خیلی خسته بودم ، خیمه ای دیدم. داخل رفتم و خوابیدم. بعد یک نفر پتویی کشید روی من. پسر امام خمینی بود. از آنجا با هم آشنا شدیم. دیگر پنج شنبه ها باهم می رفتیم کربلا.
قبل از جنگ صدام با ایران مخفیانه نمی رفتیم . بعد از جنگ مخفیانه شد. من خیلی در این پیاده روی ها شرکت کردم. در زمان جنگ فرار کردم تا به ارتش نروم ، چون جنگ با شیعیان و جمهوری اسلامی را حرام می دانستم. حتی پنجاه نفر از بستگان را در خانه پنهان کردم که به جنگ نروند. نه خودم به جنگ رفتم نه گذاشتم بستگان بروند.
می گفتم شما نباید بروید چون آنها شیعه هستند حتی اگر شلیک هوایی بکنید و آنها بترسند حرام است. مردمی هم که رفتند مجبور بودند چون حکومت آنها را مجبور کرده بود. خانه ای در جای دیگری گرفتم و مردهای فامیل را در آن جمع میکردم و مخارج خودشان و خانواده هایشان را می دادم. حتی مادرم برای آنها غذا درست میکرد. آنها کتاب ها را در کتابخانه جمع کردند و درس را تعطیل نکردند. دائماً ومخفیانه می آمدند و درس می دادم به آن ها. من تقریباً هفت سال از خانه بیرون نرفتم.
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
محمدعلی بهادلی|۶۳ساله|روحانی|نجف °•محلگفتوگو:نجف•° #پارت_سیزده دوران بچگی ما
#پارت_چهارده
سال ۷۴ میلادی نزدیک به چهل و پنج سال پیش، اسم من در لیست اعدامی های صدام بود؛ یعنی فکر می کردند من اعدام شده ام. هنوز نمی دانم چه طور این لطف خدا شامل حالم شده است . دوستی به نام سیدحکیم داشتم که آن زمان او را به سوریه تبعید کردند. میگفت این طوری یک ماه طول میکشد تا به سوریه برسم. اگر می توانی برایم بلیت هواپیما بگیر که به این دردسر نیفتم. به این خاطر پدرم به دیدارش رفت و مشکلش را برطرف کردیم . در فرودگاه هر دوی ما را دستگیر کردند و پانزده روز بازداشت بودیم. از دوستان شنیدم که سیدحکیم را جلوی خانه و خانواده اش کشتند. این مسئله فکرم را درگیر کرده بود که نکند با من هم جلوی خانواده ، چنین کاری را بکنند.
در سال ۱۹۷۷ میلادی می خواستم بروم کربلا. یکی از عرفا گفت که نروید. من هم نرفتم. همان سال بین زائرها و بعثی ها درگیری های شدیدی رخ داد.
از وقتی صدام برکنار شد هر سال در زیارت اربعین شرکت داشتیم. نزدیک به هفت سال پیش که ایرانیها زیاد تشریف آوردند، در مسیر حرم امام علی علیه اسلام آنها را می دیدم . خیلی سرد بود. ناراحت میشدم . خیلی به ایرانی ها محبت و ارادت دارم . هر طور بود به خانه ام دعوت میکردم و در بعضی موارد خودشان می آمدند.
گاهی بعد از پذیرایی ایرانیها، آنها را به حرم می برم. در شارع الرسول داشتم راه می رفتم . چهل نفر زنجانی ترک زبان دیدم . آخر شب بود و هوا خیلی سرد، من که آن ها را دیدم خیلی گریه کردم. این گریه شیرین ترین گریه برای من بود. رفتم برایشان یک وانت گرفتم. خیلی خوشحال شدند.
آدم به زائر خدمت میکند، اما گاهی نمیداند چرا این کار را میکند. خود امام حسین این طور خواست که خدمت کنیم . پول خرج کردن در راه حسین که هیچ قابلی ندارد .
خانه کوچک و بزرگ هم ندارد. این طور نیست که اگر کسی خانه بزرگ تری داشته باشد به امام حسین علیه السلام، نزدیک تر است . برای من فرقی ندارد خانه بزرگ داشته باشم یا خانه کوچک . نیّت مهم است . بزرگی و کوچکی برای امام حسین علیه السلام هیچ معنایی ندارد.
یک نفر در حرم به من گفت حاج آقا التماس دعا. گفتم چه دعایی کنم؟ تو رسیدی به مقصد. مقصود همین است . ماجرای ما هم همین است . این همه خرج میکنیم که به جایی برسیم .
در مقابل این خدمت هیچ حرفی نمی زنم؛ فقط نگاه میکنم تا خودش به ما بدهد بحث دادن و گرفتن نیست؛ حرف دل است .
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
پیامبر اکرم (ص) :
هر خانه ای که میهمان بر آن وارد نشود ، فرشتگان هم وار نمیشوند .
[جامع الأخبار، ص ۳۷۸]
کتاباحکامـ ࢪیزھمیزھ
🖊 نعیمه جلالی نژاد
#احکام_شرعی
#محتواتولیدی
#اربعین
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}