مُـݩـج᳜ــے❥
#پارت_بیست_و_دو با این حال من برای حضرت ابوالفضل توی خانه مولودی می گرفتم. کم کم همین مراسم ها و تما
ادامه ...
#پارت_بیست_و_سه
چون خودم بیننده برنامه های
آقای مرادی بودم، بدم نمی آمد بروم باهاش سلام علیک و خوش و بشی کنم. این از کنار
من رد شدنش یک خرده برایم سنگین شد. پیش خودم گفتم اگر امام زمان بود چی؟ اگر
رویش را می کرد آن طرف و می رفت چی؟ اگر بهم محل نمی گذاشت چی؟
آن روز خیلی دل شکسته رفتم حرم امام رضاء السلام. گریه کردم و شاکی بودم. انگار از
امام رضا عليه السلام شاکی بودم که من مهمانت بودم. چرا باید این جوری باشم که کسی از
من رو بچرخاند ؟ همان جا از امام رضاعلیہ السلام خواستم کمکم کنند تا بروم کربلا. انگار اگر
بروم کربلا راحت تر می توانم حجاب بگذارم .
دو سال بعد، یعنی محرم سال ۹۲ برادرم اسم مادرم را نوشته بود برای کربلا تا با هم
بروند زیارت. برادرم گفت: شما نمی خواهید بیایید؟ دو نفر زن و شوهر جایشان را خالی
کرده اند. مشکلی برایشان پیش آمده و نمی توانند بیایند. نمی آیید؟
جنگ داعش خیلی شدید شده بود و همه میگفتند نروید، خطرناک است؛ ولی ما
اسم نوشتیم و راه افتادیم .
برای زیارت کربلا چادر مشکی دوختم. اول آمدیم نجف، بعد رفتیم کربلا. گفتند
می خواهند راه ها را ببندند برای عاشورا و تاسوعا، سریع تر باید بیایید. شب هفتم
رسیدیم کربلا. آن شب باران شدیدی می آمد. تمام بین الحرمین یکپارچه باران شده
بود. چنین بارانی را تابه حال به خواب هم ندیده بودم. قطرات درشت آب با سرعت
به زمین می ریختند. بارش قطره ها انگار پرده ای از حریر می آویخت بر زمین، هوا سرد
بود و همه رفته بودند زیر طاق ها. ولی من دلم می خواست زیر باران باشم. خیلی خوب
بود. رفتم زیر باران نماز خواندم. از خدا خواستم پاکم کند. به نیابت از همه اطرافیانم
نماز خواندم. بعد از نماز همین جوری قدم زدم پشت سر هیئتی که داشتند توی
بین الحرمین عزاداری میکردند. شب عطش بود. العطش شروع شده بود و توی آن باران
از تشنگی اهل حرم می خواندند. من پشت سر اینها راه افتادم و به خودم فکر کردم .
همین یک ذره زمینه شد برایم تا رسیدیم به روز تاسوعا.
روز تاسوعا رفتم حرم حضرت ابوالفضل. آنجا نیت کردم و مهریه ام را که به عدد اسم آقا
بود به شوهرم بخشیدم، قبلش توی ایران نیت کرده بودم که به شکرانه زیارت آقا این کاررابکنم.
#شب_چراغ
#اربعین
#رمان
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آࢪامش یعنے ...🙂🌿
﴿۴ ࢪوز ماندھ تا اربعیݩ حسینے﴾
#اربعین
#روز_شمار_اربعین
#امام_حسین علیه السلام
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
مُـݩـج᳜ــے❥
ادامه ... #پارت_بیست_و_سه چون خودم بیننده برنامه های آقای مرادی بودم، بدم نمی آمد بروم باهاش سلام عل
محبوبه درویشی | ۳۵ ساله | عکاس | تهران
محل گفت وگو: جاده نجف كربلا
#پارت_بیست_و_چهار
گفتم آقا من مهریه ام را به شوهرم که من را آورد زیارت شما بخشیدم. شما هم
مهرتان را به من بدهید. عشقتان را به من بدهید.
حسین
روز عاشورا آقا عشقش را، امام حسین علیه السلام را به من داد. من که تا آن موقع نسبت به امام
علیه السلام جبهه داشتم، شدم عاشق دوآتشه اش.
روز عاشورا شوهرم را توی شلوغیها، دم خیمه گاه گمش کردم و ماندم تنهای تنها.
چندتایی عکس گرفتم. رفتم نمازم را خواندم. مانده بودم پشت بین الحرمین و
نمی توانستم بروم تو.. زن ها را راه نمی دادند. کانتینری گذاشته بودند جلوی ورودی و
نمی گذاشتند برویم سمت بین الحرمين. تمام وجودم آشوب شده بود. باید می رفتم
بين الحرمين.
کم کم آمدم نزدیک بین الحرمین. خانم عربی آنجا نشسته بود. تشتی هم جلویش
بود. به من گفت: زینبی؟ متوجه نشدم چه میگوید، با دستهایش گل مالید روی
شانه هایش و گفت زینبی؟
گفتم: آره بمال به شونه هام .
گل مالید به سرم، گل مالید به صورتم، گل مالید به چادرم. آنجا تازه شدم زینبی.
آمدم نزدیک ورودی . آقایی ایستاده بود و چند تا از این خادم ها نمی گذاشتند کسی از
زیر کانتینر رد بشود. بهش گفتم: سیدی ... انا مجنون الحسین... تو رو خدا بذار برم
بين الحرمين.
گفت اگر می خواهی بروی باید از زیر چرخ های تریلی رد شوی .
چهار دست و پا خم شدم روی زمین و از زیر همان تریلی که کانتینر رویش بود رد شدم.
رفتم بین الحرمین. به هر ترتیبی بود رفتم روی سکوهای بالای بین الحرمین ایستادم .
دسته طویریج می آمدند و به سرزنان می رفتند داخل حرم. فضای عجیبی بود. خیلی
حس خوبی بود. پیش خودم میگفتم ای کاش مرد بودم و قاطی اینها بودم. برای
اولین بار آرزو کردم کاش مرد بودم . اصلا توی همه روزهای عمرم از آن زنها و دخترهایی
بودم که روی پای خودم بودم و زن بودن برایم نقص و محدودیتی نداشت که بخواهم مردباشم.
کمبودی نداشتم که آرزوی مرد بودن کنم، ولی آن لحظه انگار از ته دلم گفت
ای کاش من مرد بوده و می رفتم قاطی این ها، آرزویم را بلند گفته بودم، چون همان
لحظه خانمی که بغل دستم بود گفت: الآن زن هایشان می آیند. اگر می خواهی باهاشان
باشی باید بروی قاطی زنهایشان. جمعیت زنها را دیدم که داشتند می زدند توی
سرشان و می آمدند. کفش ها را با دوربینم گذاشتم توی کیفم و آماده شدم بدوم وسط
جمعیت ، نه به شکسته شدن دوربین فکر کرده و نه به له شدنم ، فقط دلم می خواست
توی آن دسته باشم. این حس را دوست داشتم. به امام حسین
مینه گفتم: با امام
حسین قسمت کن من بروم قاطی این ها، تا رسیدند از زیر دست خدام دویدم و رفتم
قاطی جمعیت، با شور همان عرب ها رفتم توی حرم ، بازهم متوجه چیزی نمی شدم .
شروع کردیم به هروله کردن و گریه کردن
به خوده که آمدم دیدم یک ساعت است گوشه بین الحرمین ایستاده ام و دارم گریه
میکنم . بلند که شدم گفتم : آقا من که هیچی برایت ندارم، ولی برگردم همین جادر
را روی سرم نگه می دارد . ممنونم از مهمان نوازی است. هر چه خواسته بودم برای برآورده
گردی ، خدایا شکرت .
بعد ازآن سفر و به یکت امام حسین خیلی چیزها توی زندگی ما عوض شد. قبلاً
اگر دل شوره ای برای زندگیمان داشتیم تمام شد، تمام مادیات دنیا از چشمم افتاده
بود، عشق و محبت امام حسین عشق من و همسرم رو دو برابر نه ، صد برابر گرده
بود. نه دل هایمان قرص شده بود. خودم این قدر ته دلم قرص شده بود که دیگر نگران
وفاداری و رفتن و ماندن شوهرم نبودم ، گفتم اگر من را نخواست ، نخواست ، من کسی را
دارم که ته دلم قرص است به اون شوهرم هم آرام تر شد. جوری نبود که بخواهم بروم بیرون
دل شوره بگیرد و حساس بشود. می رفتم و می آمدم، خیالش راحت بود. حجابم خوب
بود و دیگر دل شوره نداشت بابت بیرون رفتن من، من هم دیگر برای او دل شوره نداشتم .
انگار آرام شده بودیم . توی قلب هایمان آرامش خیلی خوبی نشسته بود
خدا قسمت کرد و عاشورای سال بعد دوباره آمدیم کربلا، از خدا خواستم قسمتم کند
اربعین بیایم. خیلی دلم می خواست که جزء پیاده ها باشم؛ خیلی. باز هم رفتم زیارت
امام رضاعلیہ السلام. تحویل سال امسال، سال ۹۵، باز هم رفتم دست به دامن امام رضا
شدم، ولی این بار التماسش کردم. گفتم: آقا ضامن من شواربعین بیایم. آقا ضامنم شد و آمدم .
ادامه دارد...
#اربعین
#رمان
#شب_چراغ
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا رو میخوام برای قدم زدن تا کربلات🚶🏻♀♥️
﴿۳ ࢪوز ماندھ تا اربعیݩ حسینے﴾
#اربعین
#روز_شمار_اربعین
#امام_حسین علیه السلام
🆔 °•| @avanolmonji |•° {✨🌺🌱}