پیری و مرّگ
عجَب غصِهی
جانفرسایی است
تا جوانیم ؛
دعٰا کن
به شهادَت
برِسیم♥️
#پنجشنبه_های_شهدایی
#العجل 🌱
#جمعه ها لحـظه شمارم تا بـیایی نازنـین
تو نمی آیی و من حس میکنم بازنده ام
#سعید_پایمرد
#اللهمعجللولیکالفرج
#حدیث_عاشقی 🦋
ما با خیال حضرت معشوق زنده ایم
بی عشق، این نفس زدن از مرگ بدتر است
🔗سید صادق رمضانیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
•┈┈••✾•🗝♥️🗝•✾••┈┈•
چه جای شِکوِه از اندوه؟ وقتی دوستتر دارم
من از هر شادیِ دیگر، غمِ عشقِ تو خوردن را...
#حسین_منزوی
الهی و ربی من لی غیرک...
.
.دانیکهچیستحاصلِانجامِعاشقی؟
جانانهراببینیوجانرافداکنی..♥️:)
#عآشقانہ
°ستاره اے بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ے ما را انیس و مونس شد...
°نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد...
#من_محمد_را_دوست_دارم ♥️
راه ، بسیار است در رفع و رجوعِ غم ولی ؛
بی خیالی از تمامِ راه ها ، آسان تر است !
#نرگس_صرافیان_طوفان
#یاانیسالقلوب❤️
به کسی که از خدا نمیترسد
امید نداشته باشید
که نه تعهد دارد
نه نجابـــت
و نه کَرَم
#حدیث_نفس 🦋
هدایت شده از زیـاࢪٺ زیبـاسٺ !'
4_5769213875459196422.mp3
5.49M
#بیکلام
05:33 ●━━━━━━─────── ♾ ⇆ㅤㅤ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤㅤ↻
🎼 بیڪلام «جاماندھ دلان»
پیشنهاد شده برا؎ عمود امشب(:
@nevisandegane_enghelab
کافی نت . تحریر . لوازم مذهبی
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 #عمود_های_آخر_زندگی⏳ #تیرک_دوازدهم_عمود_1424 ✍🏻 به قلمِ 🌱 پـیــچڪُ اللِـئآ 🌱 [ ۱۶ آذر ماه
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤
#عمود_های_آخر_زندگی⏳
#تیرک_سیزدهم_عمود_1425
✍🏻 به قلمِ بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ 🌷
انگار با آمدن من، بغض بخش هم شکست...
باورم نمی شد که او هم رفته باشد
آقای من او را هم بردی؟
درست شب عاشورا
درست موقع عزاداری شهدا در جوارتان
می خواستی جانماند؟
جایش بینتان خالی بود؟
پس من چه..
من حتی از دیدن بارگاهتان بارها محروم ماندم
امسال حتی بیشتر از یک شب خادمی هم نصیبم نشد!
مولای من !
بیا و خودت خبر بستن راه اربعین را تکذیب کن، بیا و بگو امسال جایی برای منِ جامانده کنار گذاشتهای
، بیا و بگو که از کرمت کوتاهی این چند ساله را می بخشی
زانوهایم را به کف زمین چسباندم،کم مانده بود میله کشوی سرد خانه زیر فشار دستانم له شود..
محمدرضا آرام گرفته بود،بالاخره دعاهایی که همیشه از گفتنش به ما در می رفت جواب داده بود..
آنقدر کنارش نشستم و آنقدر از جاماندن گله کردم که چراغ ها هم تنهایمان گذاشتند، بیمارستان در خاموشی فرو رفت.. علی برای بار پنجم کنارم زانو زد و خواست که آنجا را ترک کنم
بعد از این همه مدت به این خلوت نیاز داشتم
به نجوا با آقایی که مرا از حضور در بین الحرمین نجف _کربلا محروم کرده بود!
او مرا محروم کرده بود؟! یا من خودم را به حبس اجباری محکوم؟!!
به بخش خودمان که برگشتم همه شروع به توبیخ کردند..
حس جواب دادن بهشان را نداشتم، قلم به زیر دست دکتر رفت تا شیفت امشب را هم به نامم بزند که مصطفی گفت محمدرضا مرادی به تازگی شهید شده و از دوستان نزدیکم بوده
برگه را روی میز گذاشت و با یک تسلیت میگم صحنه را ترک کرده، بچه های اینجا چیزی نمی دانستند همه خودشان را با زبان در غمم شریک کردند!
گوشی را تحویل گرفتم و از بیمارستان بیرون زدم صدای گوشی یک لحظه هم صبر نمی کرد انگار خبر به بچه ها رسیده بود و نگران شده بودند.
_ سلام،صدرا راسته میگن محمدرضا رفته؟
_صدرا امین چی میگه؟ یا امام حسین باورم نمیشه
_دیشب که حالش خیلی خوب بود من خودم رفتم پیشش
_صدرا مامانش دیروز زنگ زد گفت هر وقت گوشی دستت رسید بهش زنگ بزنی
_ انگار همین دیروز بود وسایل موکب رو اماده می کردیم 😭
_سلام صدرا جان تسلیت میگم داداش
_صدرا...
_صدرا...
بدون حضورم سفره درد همه برایم باز شده بود!
حالا در ضریح شاه عبد العظیم هم به رویم بسته بود
به خلوت گاه همیشگیم رفتم «مقبرة الشهدا»
کنار رفیق گمنام خودم نشستم، هیچ کس نبود عقربه های ساعت به نزدیک دو رسیده بودند، بوی گلاب همیشگی کمی آرامم کرد
با گل های روی مزار بازی می کردم روی حرف زدن نداشتم
حالا که پناهگاهم را پیدا کرده بودم حالا که کسی توبیخانه نمی گوید مرد که گریه نمی کند! حالا که محمدرضا هم اینجاست...
صدایم را آزاد کردم،طولی نکشید که همه جا پر شد از صدایِ یک جاماندهی خسته دل!
قصد داشتم این بار با اشک پر از حسرت غباری برویم از مزار شهیدی که خودش بارها نظاره گر شیطنت های همیشگیمان، روضه های جمع و جورمان، عشق بازیمان بود از آن جمع کوچکمان فقط من مانده بودم و امین و محمدرضا که او هم رفت!
...
{از عاشورا تا اربعین حسینی}
ڪپی با ذڪر نام نویسندگان آزاد!
تنها راه ارتباط با [بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ . پیچڪ اللِئآ]
(.. @nevisandegane_enghelab ..)
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤