eitaa logo
کافی نت . تحریر . لوازم مذهبی
772 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
377 ویدیو
6 فایل
﷽ ✅کافی‌نت آنلاین، ثبت‌نام های اینترنتی ✅نوشت افزار و لوازم مذهبی ✅سیمی کتاب و جزوه، پرس کارت ✅چاپ بنر، کارت ویزیت و تراکت ✅تایپ پرینت اسکن کپی رنگی تهران، قدس، میدان ۹دی(ساعت) خ شهیدجعفری جنب مدرسه ۰۹۳۶۵۱۱۰۵۶۹ ارسال مدارک و ثبت سفارش: @Avayeemehr
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤 ✍🏻 به قلمِ بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ 🌷 دکتر پتو را روی صورتش کشید دستگاه ها را از بدنش جدا کرد موقع بردن به سرد خانه چیزی کنار تختش مورد توجه بقیه قرار گرفت کتاب زیارت عاشورا ..! دکتر به سمت پرستار ها برگشت و گفت : _ کی اجازه داده این بیاد تو؟! جلو رفتم +من! می خواست براش زیارت عاشورا بخونم. دکتر بخشمان آدم مقیدی نبود اما هر چیزی که به امام حسین مربوط می شد نرمش می کرد ، نمونه اش همین مرخصی چند ساعته که برایم حکم زندگی دوباره داشت! نمی دانم با اینکه به گفته بقیه در حال خدمتم و وقت کمتری برای محبوبم می گذارم چطور دلم را برای دوری از دعای پنج شنبه شب ها ... ندبه های صبح جمعه .. حتی نماز های کنار حرم شاه عبد العظیم که نیمه شب ها پناه دل شکسته‌مان می شد .. یا برای دیر رسیدن همیشه به نماز جمعه و از همه بیشتر غبار روی از مزار شهدای گمنام با بچه ها راضی کنم.. دکتر خواست تا تحویل جنازه به سرد خانه همراه مرد مسنِ خوابیده بر تخت و آزاد شده از قفس بمانم حال و هوای بخش عجیب بود ... مثل تماس ها بوی جدایی می داد! یکی از بچه های همکلاس محمدرضا با چشم های به خون نشسته و صدایی گرفته مشخصات مرد را پرسید به یکباره دلم هول کرد... + علی... گفتی محمدرضا تو چه بخشی بود؟! امروز می خواستم بهش سر بزنم . نشد سرش به زیر افتاد به گمانم این قطره های اشک بود که لبه ماسکش را خیس کرده بود! منتظر جواب می ماندم حتی اگر تا صبح طول میکشید ... می خواهم خلاف تصورم پاسخ دهد..! - محمدرضا.. رفت پیش رفیقاش... حالا وقت رفتن نبود ... با هم قرار گذاشته بودیم امسال اربعین کنار هم در جاده نجف کربلا عشق بازی کنیم ... قرار بر این بود بعد ها من به عنوان دکتر او هم روحانی گروه به صورت جهادی به روستا ها برویم .. همیشه که می خواستم سر به سرش بگذارم می گفتم باید حتما یه بار بیامم پای جلساتت بشینم پس فردا که عالمی شد واس خودت پز بدم این رفیق من بوده بعد همه بگن آیت الله... و با یک پس گردنی حرف را نصفه باقی بگذارد.. قرار بود یک بار هم که شده پشتش نماز بخوانیم... حسرت جامندن از شهید ذوالفقاری بالاخره کار خودش را کرد حالا بالای سرش رسیده بودم رویش پارچه سفید رنگش نوشته شده بود طلبه شهید محمدرضا مرادی (شهید سلامت) یاد توبیخ های هر سالش قبل و بعد اربعین افتادم _ صدراا امسال از دست میره هاا پس قردا سر پل صراط دیدی ما رو ان‌شاءالله راحت رد کردن نگی نامردیم داداش اربعین تجدید پیمان با امام زمانه ها.. اصن تو یه بار بیا حرمش که جای خود خاکشم روح آدمو جلا میده ، بیایی اخلاص این بچه کوچیک های کنار جاده رو که ببینی با خودت میگی اووو اینا کجان ما کجا اینا اخلاص رو معنا کردن ،نه مثل ما که مناظر دیده و شدن و قدردانی مردمیم! باورت نمیشه موکب های خالی از زائر یه طور غریبی خاصی دارن انگار که مردم عادی لیاقت حضور توشونو ندارن !! می فهمی چی میگم ؟؟ نه تا زمانی که نیایژ چیزی از اون لیوان ها که هزار تا آدم باهاش آب خوردن نمی فهمی ..! درکی حتی از شربت شهادت هم نداری.. به نظر من خیلی خوش مزه تر از زمان جنگه(آرام می خندید و می گفت) حتی زودتر اثر میکنه! اصلا فکر کن داری راه میری یهو احساس می کنی یکی پشتته بر که می گردی می بینی یه آدم عراقی که تو عمرت تا حالا یه بار هم ندیدی داره با یه لبخند مقوای لبیک یا مهدی به کولیت می بنده یا تو یه موکب چادری با خستگی تمام دراز کشیدی از اون ور صدای یک عراقی اینطور بین همه ها بپیچه حب الایرانی بعد چنتا جون هم صدا هم با هم جوابشو بدن حب العراقی..! تما خستگیات در میره به قول استاد غلامی : معشوق که یکی باشه عشاق بهم نزدیک‌تر میشن داری ضرر می کنی صدرا ..امسالو باید با خودم ببرمت چیزی که از چشمانم می چکید دیگر معنای اشک را نمی داد دانه دانه اش فرصت های از دست رفته بود چیزی غرق در حسرت ... تا به حال نمی خواستم این را باور کنم اما حالا یقین پیدا کرده بودم که از قافله حسینی جامانده ام ... من هم چای عراقی می خواستم ... املت هایی که گفته محمدرضا بیشتر نمیرو بود.. از همه بیشتر یک گوش چشم یک نگاه از نوع خریدانه اش.. ... {از عاشورا تا اربعین حسینی} ڪپی با ذڪر نام نویسندگان آزاد! تنها راه ارتباط با [بِنـْتـُ الْحِیْدَࢪ . پیچڪ اللِئآ] (.. @nevisandegane_enghelab ..) 🖤🍃🖤🍃🖤🍃🖤