نماز سکوی پرواز 26.mp3
3.29M
#نماز 26
❣انسان های بزرگ؛
هر روز که می گذرد، عاشق تر می شوند؛
پنجه در پنجه خدا....
چشم در چشم خدا....
با هر رکن نماز، تا بوسيدنش ؛پرواز می کنند!
پرواز بياموزيم
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 *بسم الله الرحمن الرحیم* 🍀
*هدیه به مقام بلند والای حضرت مهدی (عج)*
*صلوات بر محمد و آل محمد (ص)*🌹
*تلاوت امروز ما*
*سوره مبارکه بقره صفحه ۲۶ قرآن کریم*
ایتا
https://eitaa.com/norghoran
سلام امام زمان کجایی آقا
پاییز با همه کبکبهاش بساط فخرفروشیش را جمع کرده و کم کم نفسهای آخرش را در سال ۱۴۰۳ یکشد در حالی که با وجود نیاز شدید ما جهانیان به شما 😫هنوز توانستهایم اسباب و مقدمات ظهورتان را فراهم کنیم
دلم اول از همه به حال خودمم میسوزد چون اگر شما بیایید با ا آمدنتان تمام مشکلات پایان میپذیرد ...
و بعد دلم به حال غربت و غریبی شما یسوزد و بیچارگی خودم 😭
آقا جان کم کاریهای ما را به جهلمان ببخش زیرا ما همچون کودکی بازیگوش در بازار هزار چهره دنیا گم شدهایم در حالی که دستمان از دست پدر آسمانی مان جدا شده و ما غافلانه دلخوش و در سرگرم به چیزهای جذاب و دیدنی آن بازار مشغولیم
آیت الله بهجت رحمة الله علیه:
سبب غیبت #امام_زمان
خود ما هستیم و الا او غیبت ندارد.
1⃣ باور کنیم نقش گناهان خودمونو در تأخیر فرج
2⃣ توبه کنیم
3⃣ با دعا، مؤثر در فرج باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان
🍂در آخرین پنجشنبه پائیز
🌸بهترین روز
🍂بهترین سرنوشت
🌸بهترین دنیا
🍂بهترین آخرت
🌸بهترین دوست
🍂بهترین زندگی
🌸از هر چیز بهترینش را براتون
🍂از درگاه پروردگار آرزومندم
🙋♂مسبب خیر خداست🙋♂
اگر کار ثوابی انجام دادیم و خیرمان به دیگران رسید، سبب اصلی خداست.
قصه: هیزم شکن نیازمند
پیر مردی در دامنه کوهی هیزم جمع و در بازار می فروخت، تا ضروریات معاش خویش را رفع کند.
یک روز حضرت سلیمان (ع) پیرمرد را درحالت جمع آوری هیزم دید، دلش برایش بسیار سوخت، تصمیم گرفت، حالت زندگی پیرمرد را تغیبر دهد، یک نگین قیمتی را به پیرمرد داد، تا آنرا بفروشد و در زندگی اش بهبودی حاصل شود.
پیرمرد از حضرت تشکری کرد و بسوی خانه روان شد.
نگین قیمتی را به همسرش داد، او نیز بسیار خوشحال و نگین را در نمکدانی گذاشت.
یک ساعت بعد بکلی فراموش کرد که نگین را کجا گذاشته بود.
زن همسایه نمکدان را قرض گرفت و متوجه گوهر شد، این راز را پنهان کرد.
پیر مرد بسیار مایوس شد و با همسرش قهر کرد، که نگین را گم کرده .
همسرس به جزء گریه کاری از او بر نمی آمد.
چند روز بعد پیر مرد به طرف کوه رفت، در آنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد، جریان گم شدن نگین را به حضرت گفت.
حضرت یک نگین دیگری به او داد و توصیه کرد: احتیاط کن که اینرا گم نکنی.
پیر مرد از حضرت تشکر کرد و بسوی خانه روان شد، در مسیر راه، نگین را از جیب خود کشید، روی سنگی گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تا نگین را خوب ببیند و لذت ببرد.
در این وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت و پرید.
پیر مرد هرچه که دوید و هیاهو کرد فایده نداشت.
پیر مرد چند روز از خانه بیرون نرفت. همسرش گفت: برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه می نشینی؟! پیر مرد دل نادل دوباره طرف کوه رفت، هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت را شنید.
دید که حضرت ایستاده است و با حیرت بسوی او می نگرد.
پیر مرد باز قصه نگین را گفت: پرنده آنرا ربود.
حضرت: می دانم که تو برایم دروغ نمی گویی، بگیر این نگین را از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است، که این را گم نکن و حتمی بفروش که در حالت زندگی ات گشایشی شود.
پیر مرد هم وعده کرد، که به قیمت خوب می فروشد، بار هیزم خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد، خانه پیر مرد کنار دریا بود،
هنگامی به لب دریا رسید، خواست که دستش را بشورد و نگین را از جیب خود کشید، که به آب بشوید، نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد،
هر چه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد.
با حالت یاس به خانه برگشت، از ترس پیغمبر به کوه هم نمی رفت.
همسرش به او اطمینان داد: صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد، اگر دو باره او را دیدی تمام قصه را برایش بگو، من مطمئن هستم چیزی نمی گوید.
پیرمرد با ترس مضاعف بطرف کوه رفت، هیزم را جمع آوری کرد، به طرف خانه روان شد، که تخت حضرت سلیمان (ع )را دید، هیزم را به زمین گذاشت، دوید به سوی حضرت.
ولی حضرت می خواست با او ملاقات نداشته باشد.
که فرستاده خدا جبریل امین بر سرش فریاد کرد: ای سلیمان! خداوند می فرماید، تو کی هستی حالت بنده ام را تغیر میدهی، مرا فراموش کرده ای؟
سلیمان فورا سجده کرد و از اشتباه خود مغفرت خواست.
ولی پیر مرد مایوس رفت.
خداوند بواسطه جبریل فرمود: که تو حال بنده ی مرا تغییر دادن نتوانستی.
حال بیبین چطور من تغییر می دهم. پیرمرد که سریع دور شد و از محل عبور می کرد با ماهی گیری رو برو شد.
ماهیگیر گفت: ای پیر مرد! من امروز بسیار ماهی گرفته ام، بیا چند تا را به تو بدهم.
پیرمرد ماهی ها را گرفت و برایش دعای خیر کرد، خوشحال به خانه رفت، همسرش شکم ماهی ها را پاره کرد، با کمال تعجب در شکم ماهی ها نگین را یافت و به شوهرش مژده داد .
شوهرش از خوشی گفت: تو ماهی را نمک بزن، من به کوه میروم هیزم بیاورم.
هنگامیکه زن نام نمک را شنید، نگین اول بیادش آمد، که در نمکدانی گذاشته بود.
فورا به خانه ی همسایه رفت.
وقتیکه زن همسایه همسر پیر مرد را دید شروع به عذر خواهی کرد و گفت: خیر است نگین ات را بگیر، من غلطی کردم فقط به شوهرم چیزی نگو.
چون شخص پاک نفسی است، اگر خبر شود، مرا از خانه بیرون خواهد کرد.
پیر مرد که برای جمع آوری هیزم از درختی بالا رفت، که شاخه ی خشک را قطع کند، چشمش به نگین قیمتی در آشیانه پرنده خورد، نگین را گرفت به خانه آمد .
زنش ماهی ها را پخته کرد، شکم سیر ماهی ها را خوردند.
فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت.
حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و برایش ثابت شد، که بنده نمی تواند حالت بنده را تغییر دهد مگر اینکه خدا بخواهد.
نتیجه ی قصه: اگر از دست بنده نفعی به شما رسید، این خواست خدا بود، گر چه باید از او تشکر کنید ولی مسبب اصلی خداست و این موضوع را هیچگاه فراموش نکنیم.
وقتی خداوند می فرماید: اگر به نیازمند قرض بدهید، اضافه می کنم، یعنی به خدا قرض دادید و یا کمکی کردید و آن قرض دهنده باید تصور کند، که این مال در اختیار او امانتی بیش نیست و صاحب اصلی اوست.
مسبب ثواب افراد نیز خداست» م م » ۱۴۰۳/۹/۲۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر میخای پاک بشی وجودت رو وقف زیبایی کن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آفتاب شب یلدای همه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 آذینبندی و آراستن حرم رضوی برای ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها