eitaa logo
آوای ققنوس
8.3هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
577 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
برای هر چه رایگانی بود، بهایی گزاف از وجود خود پرداختم. بانگ خِرَد زدم، دندانم شکستند... فریاد عشق برآوردم، چشمم کندند... گوشه‌ی امنی جستم، به غربتم راندند... حالا فقط نانی می‌جویم. 📓 طومار شیخ شرزین ✍ بهرام بیضایی @avayeqoqnus
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد @avayeqoqnus
خدایا امشب آرزو می‌کنم که چیزی را آرزو کنم که تو دوست داری و آن آرزویی را اجابت نمایی که نیک فرجامم نماید. لیلةالرغائب شب آرزوهاست برای اجابت آرزوهای هم آرزوهای قشنگ کنیم... خدایا در این شب مبارک، بهترین‌ها و زیباترین‌ها را برای دوستانم مقدر بفرما. آمین 🙏🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. هر صبح طلوع دوباره خوشبختی و آرامش و امید دیگری است بگشای دلت را به مهربانی و عشق را در قلبت مهمان کن بدون شک شکوفه‌های خوشبختی و آرامش در زندگی‌ات گل خواهدکرد آدینه تون بخیر و شادی دوستان 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. 🔹 در میکده دوش، زاهدی دیدم مست 🔸 تسبیح به گردن و صُراحی در دست 🔹 گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت: 🔸 از میکده هم به سوی حق راهی هست @avayeqoqnus
🌷🍀🌷 📜 حکایت کنیز زیباروی و غلام اربابی آوازه کنیزی نوجوان و زیباروی را شنید، که قدی بلند و چشمانی خمار و صدایی دلکش داشت. 20 هزار دینار قیمتش بود و هر کسی را توان پرداخت این مبلغ برای خرید آن نبود، این کنیز ماه‌ها در خانه بود، همه می‌دیدند، اما کسی توان خرید او را نداشت. ارباب به غلام خود یک گونی سکه داد و او را روانه شهر کرد تا آن کنیز ماهرخ را بخرد. پسر ارباب به پدر گفت: «پدر می‌خواهم دیوانگان شهر را لیست کنم تا به آن‌ها طعامی دهیم.» پدر گفت: «اول مرا بنویس و دوم غلام مرا.» پسر پرسید: «چرا پدرم؟» گفت: «اولین دیوانه منم که به غلامی اعتماد کرده و یک گونی زر به او دادم. پس اگر او هم کنیز را بخرد و برای من بیاورد او هم دیوانه است، چون من به‌جای او بودم، اگر پول را نمی‌دزدیدم، کنیز زیباروی را دزدیده و به بیابانی روان شده و تا آخر عمر با او زندگی می‌کردم. در این حالت هر دو دیوانه‌ایم.» غلام کنیز را خرید و در حال برگشت کنیز گفت : «بیا هر دو سمت بیابانی روان شویم، من دوست ندارم دیگر در بند و هم‌خوابی اربابی باشم. به خود و من رحم کن.» غلام گفت: «من غلامم و هیچ گنجی روی زمین ندارم، اما در دلم گنجی به نام امانت‌داری و صداقت است که هرگز آن را با آزادی و لذت خود عوض نمی‌کنم و جواب ارباب را با خیانت نمی‌دهم، چون اگر چنین کنم مرده‌ام و مرده از لذت بی‌نصیب است.» غلام کنیز را به خانه آورده و به ارباب تسلیم کرد. ارباب چون داستان را شنید از صداقت غلام گریست و کنیز زیباروی را به او بخشید و هر دو را آزاد کرد. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان، دکلمه زیبای شعر زمستون رو با صدای شاعر بشنویم 👌🌹 روحش شاد و یادش گرامی 🙏 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت 🌸 دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور @avayeqoqnus
⚜ می گویند خوشبختی دو نوع است: ⚜ یا آنکه از هر چیز احساس رضایت داشته باشی ⚜ یا آنکه کسی را داشته باشی تا موقع بدبختی ها کنارت باشد ⚜ که دسته دوم از خوشبخت ترین خوشبختانند … 👌 ♦️امیدوارم شما جز دسته دوم باشید دوستان 🙏✋🌸 @avayeqoqnus