و آفتاب
چشم گشوده به من
صبح بخیر میگوید...
صبح شنبه بخیر و سلامتی 🌞🪴
#شمس_لنگرودی
✨@avayeqoqnus✨
○°♡°○
🌷 الهی اگر کسی تو را به جُستن یافت
🍃 من تو را به گریختن یافتم...
🌷 اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت
🍃 من تو را به خود فراموش کردن یافتم...
🌷 اگر کسی تو را به طلب یافت
🍃 من خود طلب از تو یافتم...
🌷 خدایا وسیلت به تو هم تویی، اول تو
🍃 بودی و آخر هم تویی...
#خواجه_عبدالله_انصاری
#مناجات
✨@avayeqoqnus✨
زندگي يك معما نيست، يك راز است.
مي توان پاسخي براي معما يافت،
اما راز به گونه اي است كه هرگز
نمي توان پاسخي بر آن يافت.
#اوشو
✨@avayeqoqnus✨
روزى ابراهیم ادهم که پادشاه بلخ بود،
بارِ عام داده ، همه را نزد خود مىپذیرفت.
همه بزرگان کشورى و لشکرى نزد او
ایستاده و غلامان صف کشیده بودند.
ناگاه مردى با هیبت از در درآمد و هیچ
کس را جرات و یاراى آن نبود که گوید: تو
کیستى؟ و به چه کار مى آیى؟
آن مرد، همچنان آمد و آمد تا پیش تخت
ابراهیم رسید.
ابراهیم بر سر او فریاد کشید و گفت: این
جا به چه کار آمده اى؟
مرد گفت : این جا کاروانسرا است و من
مسافر. کاروانسرا، جاى مسافران است و
من این جا فرود آمده ام تا لختى بیاسایم.
ابراهیم به خشم آمد و گفت : این جا
کاروانسرا نیست؛ قصر من است.
مرد گفت: این سرا، پیش از تو، خانه که
بود؟
ابراهیم گفت : فلان کس.
گفت : پیش از او خانه کدام شخص بود؟
گفت : خانه پدر فلان کس.
گفت : آن ها که روزى صاحبان این خانه
بودند، اکنون کجا هستند؟
گفت : همه آن ها مردند و این جا به ما
رسید.
مرد گفت : خانه اى که هر روز، سراى
کسى است و پیش از تو، کسان دیگرى در
آن بودند، و پس از تو کسان دیگرى این
جا خواهند زیست ، به حقیقت کاروانسرا
است؛ زیرا هر روز و هر ساعت ، خانه
کسى است.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
عشق اگر در جلوه آرد پرتو مقدور را
از گُدازِ دل دهد روغن چراغِ طور را
عشق چون گرم طلب سازد سرِ پر شور را
شعلهی افسرده پندارد چراغ طور را
#بیدل_دهلوی
✨@avayeqoqnus✨
عشقم آخر در جهان بد نام کرد
آخرم رسوای خاص و عام کرد
#نیما_یوشیج
✨@avayeqoqnus✨
○♡○
کاش بدانید دل آدمی چقدر میشکند،
وقتی چشمش دنبال کسی میگردد
اما پیدایش نمیکند… 💔
#جمال_ثریا
✨@avayeqoqnus✨
📜 حکایتی زیبا از گلستان سعدی:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از
گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی
که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای
پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ.
یکی را دیدم که پای نداشت.
شکر نعمت حق تعالی به جای آوردم و
بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردمِ سیر
کمتر از برگِ تره بر خوان* است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
* دور زمان: گردش روزگار
* خوان: سفره
🔻 برگرفته از گلستان سعدی
#حکایت
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨
با من به زبانی و به دل بادِ گرانی
هم دوستتر از من نبود هر که گُزینی
من بر سر صلحم تو چرا جنگ گُزینی
من بر سر مِهرم تو چرا بر سر کینی
#سنایی_غزنوی
✨@avayeqoqnus✨