فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مطمئن باش در جاده امروزت
قدم های خداوند از گام های تو جلوتر خواهد بود
تا دشواری ها را آسان و تنهایی ها را پر کند
دلت را به او بسپار
♦️ صبح آدینه تون بخیر و شادی
عزیزان 🙏🌹
@avayeqoqnus
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
✨ نادان همه جا با همه کس آمیزد
✨ چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
✨ با مردم زشت نام همراه مباش
✨ کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
#سعدی
@avayeqoqnus
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
#تلنگر
دوستی میگفت: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ اﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ!
ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ،
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯽ؟
ﮔﻔﺘﻢ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟
ﮔﻔﺖ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ.
ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ تَرَﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ.
ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ!
ما ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...!
ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ پدرﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ،
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ به دلیل ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ!
ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ!!!
✨@avayeqoqnus✨
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیتو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو
ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو
من همه تو، تو همه من، او همه تو، ما همه تو
هرکه و هرکس همه تو، ای همه تو، آن همه تو
من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
تخت تو و ورطه تو ساحل و طوفان همه تو
♦️ آهنگ: بی تو به سامان نرسم با صدای
علیرضا قربانی
#حسین_منزوی
@avayeqoqnus
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
گویند عارفی قصد حج كرد.
فرزندش از او پرسید: پدر كجا میخواهی
بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.
پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا
می رود، او را هم می بیند پرسید: پدر!
چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد
و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما
كجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم
چه شد؟
آه فرزندم كجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت:
تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك
كردی.
او به دیدن خدا آمده بود و به سوی خدا
رفت.
#داستان
#داستان_آموزنده
✨ @avayeqoqnus✨
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
☘ سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
☘ من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
#شهریار
@avayeqoqnus
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
فردا تو را مثل سیزده به در میکنم
اما نمیدانم یادت را گره بزنم
به لحظه های زندگی ام
تا بیایی و بمانی
یا اینکه مثل دروغ سیزده فراموشت کنم
#روز_طبیعت
#سیزده_بدر
@avayeqoqnus
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
آرزو کنیم حال همه خوب باشد
خیابان، پر باشد از
عابرانی کـه سرخوش و آسوده از کنار هم عبور میکنند
و میخندند، از ته دلشان می خندند.
آرزو کنیم حال همه خوب باشد
بـه خوبی دو روز مانده بـه عید زمان کودکی
و بـه خوبی همان روزی کـه آرامش و عشق؛
بـه خیابانهاي این شهر، برگردد…
@avayeqoqnus
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
🌹 زندگی کن و لبخند بزن...
🌹 بخاطر آن هایی که با لبخندت
زندگی می کنند...
🌹 از نفست آرام می گیرند...
🌹و به امیدت زنده هستند...
♦️ سلام، صبح تون پر از لبخند
دوستان 🙏 🌸
@avayeqoqnus
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
📚 تصمیم سرنوشت سازِ آلفرد نوبل
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند.
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامهها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگآورترین سلاح بشری مرد!
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد و پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و… میشناسیم.
نوبل امروز، هویت دیگری دارد.
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است. 👌
#داستان
#داستان_آموزنده
✨@avayeqoqnus✨
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
🍃 صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
🍃 بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم
🍃 ولی افسوس و صد افسوس
🍃 زِاَبر تیره برقی جست
🍃 که قاصد را میانِ ره بسوزانید
🍃 کُنون وامانده از هر جا
🍃 دگر با خود کنم نجوا
🍃 یکی را دوست میدارم
🍃 ولی افسوس او هرگز نمیداند
#شعر
#فریدون_مشیری
@avayeqoqnus
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
📚 #حکایت_های_بهلول_دانا
روزی بهلول نزد هارون الرشید رفت و درخواست مقداری پیه کرد تا با آن پیه پیاز، که نوعی غذای ارزان قیمت برای مردم فقیر بوده، فراهم سازد.
هارون به خدمتکارانش گفت مقداری شلغم پوست کنده نزد او بیاورند تا شاهد عکسالعمل بهلول باشند و بیازمایند که آیا او میتواند میان پیه و شلغم پوستکنده تمایزی قائل شود یا خیر.
بهلول نگاهی به شلغمها انداخت، آنها را به زبانش نزدیک کرد، بو نمود و بعد گفت: نمیدانم چرا از وقتی که تو حاکم مسلمانان شدهای، چربی هم از دنبه رفته است. 👌
#حکایت
#بهلول
@avayeqoqnus
۱۴ فروردین ۱۴۰۲