به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی
#قتلگاه
از نگهباني و دژباني گذشتيم. اكنون به جايي كه مقصد بود، يعني «قتلگاه» نزديك ميشديم. جايي كه 40 الي 50 نفر از بچههاي بسيج كنار هم شهيد شده بودند و از قرائن پيدا بود كه برخي از آنها در زمان شهادت دست در گردن يكديگر كرده بودند و تو امروز قصد داشتي روايت مظلوميت آنان را براي مردم بخواني و به تصوير بكشي.
به طرف قتلگاه پيش ميرفتيم و تو، سيد! اصرار داشتي كه حتما مصاحبه با بچهها حتما بايد در قتلگاه انجام بپذيرد و - شايد - ميدانستي كه آنجا حقيقتا قتلگاه است.
من مثل هميشه با كمي چاشني شوخي و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه به همين تپهها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!»
و تو با صبوري و طنازي مخصوص خودت گفتي: «نه اصغر جان، ميگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.»
چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافتي و پركشيدي و رفتي ... و چه زيبا يافتني و رفتني.
اصغر بختیاری
کتاب تکرار یک تنهایی(زندگی نامه شهید آوینی)
@aviny_quote
هدایت شده از شهید سید مرتضی آوینی
به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی
#قتلگاه
از نگهباني و دژباني گذشتيم. اكنون به جايي كه مقصد بود، يعني «قتلگاه» نزديك ميشديم. جايي كه 40 الي 50 نفر از بچههاي بسيج كنار هم شهيد شده بودند و از قرائن پيدا بود كه برخي از آنها در زمان شهادت دست در گردن يكديگر كرده بودند و تو امروز قصد داشتي روايت مظلوميت آنان را براي مردم بخواني و به تصوير بكشي.
به طرف قتلگاه پيش ميرفتيم و تو، سيد! اصرار داشتي كه حتما مصاحبه با بچهها حتما بايد در قتلگاه انجام بپذيرد و - شايد - ميدانستي كه آنجا حقيقتا قتلگاه است.
من مثل هميشه با كمي چاشني شوخي و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه به همين تپهها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!»
و تو با صبوري و طنازي مخصوص خودت گفتي: «نه اصغر جان، ميگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.»
چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافتي و پركشيدي و رفتي ... و چه زيبا يافتني و رفتني.
اصغر بختیاری
کتاب تکرار یک تنهایی(زندگی نامه شهید آوینی)
@aviny_quote
#قتلگاه
به طرف قتلگاه (جايی كه 40 الی 50 نفر از بچههای بسيجی كنار هم شهيد شده بودند) پيش میرفتيم و سيد اصرار داشت كه حتما مصاحبه با بچهها بايد در قتلگاه انجام بپذيرد.
من مثل هميشه با كمی چاشنی شوخی و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه همين تپهها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!»
و مرتضی با صبوری مخصوص خودش گفت:
«نه اصغر جان، میگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.»
چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافت و پركشيد و رفت ... و چه زيبا رفتنی.
📔 کتاب تکرار یک تنهایی
✅ @aviny_quote