آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هفدهم
آخرین راننده ڪامیونی ڪه توانسته بود از جاده ڪرڪوڪ برای عمو آرد بیاورد، از چنگ داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند ڪامیون را
متوقف ڪرده و سر رانندگان را ڪنار جاده بریدهاند.
همین ڪیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بسته شدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای ڪه داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند. حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت.
از وقتی خبر بسته شدن جاده ڪرڪوڪ را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفھمیدم چه احساس تلخی دارد ڪه حتی نمیتواند با من صحبت ڪند؛ احتمالا او هم رؤیای وصالمان را لحظه لحظه تصور میڪرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من!
شاید هم حالش بدتر از من بود
ڪه خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود ڪه بلاخره تماس گرفت.
به گمانم حنجرهاش را با تیغ غیرت بریده بودند ڪه نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :
_ڪجایی نرجس؟
با ڪف دستم اشڪم را از صورتم پاڪ ڪردم و زیرلب پاسخ دادم :
_خونه.
و طعم گرم اشڪم را از صدای سردم چشید که بغضش شڪست اما مردانه مقاومت میڪرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه ڪرد :
_عباس میگه مردم میخوان مقاومت ڪنن.
به لباس عروسم نگاه ڪردم،
ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی ڪه از شدت گریه میلرزید، ساڪت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد ڪه صدای پای اشڪش را شنیدم.
شاید اولین بار بود
گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی ڪه به سختی شنیده میشد، پرسید :
_نمیترسی ڪه؟
مگر میشد نترسم وقتی
در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس ڪرده بود ڪه آغوش لحن گرمش
را برایم باز کرد :
_داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!
و حیدر دیگر چطور میتوانست
از من حمایت ڪند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف ڪشیده و برای ڪشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد. فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :
_نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظهای ڪه من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم﴿؏﴾داعش رو نابود میڪنیم!
احساس ڪردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :
_آیتالله سیستانی حڪم جهاد داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعلام ڪرد! مردم همه دارن میان سمت مراڪز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام ڪنم. به خدازودتر از اونی ڪه فڪر ڪنی، محاصره شهر رو میشڪنیم!
نمیتوانستم وعدههایش را باور ڪنم ڪه سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم ڪرده بود و او پی در پی رجز میخواند :
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #هجدهم
او پی در پی رجز میخواند :
_فقط باید چند روز مقاومت ڪنید، به مدد #امیرالمؤمنین﴿؏﴾ ڪمر داعش رو از پشت میشڪنیم!
ڪلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود
ڪه در آسمان صورت غرق اشڪم حالا لبخند درخشید.نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم ڪرده است ڪه لحنش گرمتر شد وهوای عاشقی به سرش زد :
_فڪر میڪنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!
و من قسم خورده بودم،
نگذارم از تھدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نڪشد. فرصت هم صحبتیمان چندان طولانی نشد ڪه حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن﴿؏﴾میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر ڪه گفتم
خواست برایش دو رڪعت نماز حاجت بخوانم و همین ڪه قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. آخرین بار غروب روزی ڪه عقد ڪردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیڪ اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمڪ میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالیڪه میدانستیم داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینڪ ما تنها در پناه امام حسن﴿؏﴾ هستیم.
همین بود ڪه بعد از نماز عشاء قرائت
دعای فرج با زمزمه گریه مردم یڪی شده و به روشنی حس میڪردیم #صاحبی جز #صاحبالزمان﴿عج﴾ نداریم. شیخ مصطفی با همان عمامهای ڪه به سر داشت لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی ڪرد :
_ما همیشه خطاب به امام حسین﴿؏﴾ میگفتیم ای ڪاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میڪردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما
امروز با اهلبیت﴿؏﴾هستیم و از حرم شون دفاع میڪنیم! ما به اون چیزی
ڪه آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت﴿؏﴾هست و ما باید از اون دفاع ڪنیم!
گریه جمعیت به وضوح شنیده میشد و
او بر فراز منبر برایمان عاشقانه میسرود :
_جایی از اینجا به بهشت نزدیڪتر نیست! #دفاع از حرم اهل بیت﴿؏﴾ بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن﴿؏﴾حمله ڪردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میڪنیم!
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود ڪه شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میڪرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :
_داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد عراق شد، با #خیانت همین خائنین موصل و تڪریت رو اشغال ڪرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تڪریت قتلعام ڪرد! حدود ۴۰ روستای اطراف آمرلی رو اشغال ڪرده و الان پشت دیوارهای آمرلی رسیده.
اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میڪرد اما ما در پناه امام مجتبی﴿؏﴾بودیم ڪه قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت...
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
#امامسجادعلیهالسلام:
عمّه ام زینب(س)
با وجود همه مصيبت ها و رنج هايى كه
در مسيرمان به سوى شام به او روى آورد
حتّى يك شب اقامه #نماز_شب را فرو نگذاشت.
📚بحار،ج۴۴،ص۴۴۱
#وفات_حضرت_زینب | #حضرت_زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِسْمِاللّٰهـِالـرَّحْمـٰنِالـرَّحیمِ؛ 🌿' ❳
وَلَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيحَ
وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِّلشَّيَاطِينِ (ملک/۵)
و آسمان زینـب(سلام الله علیها ) پر از ستاره های
درخشانی بود که از بالای نی ؛ تیرهای
نگـاه های شیطانی را از نامـوس خـدا
منحرف می کردند ...
{اَلسلامُ علیٰ مَن تَهَیَجَ قَلبُهآ للحُسین }
سلام بر بانویی که دلش از جای کنده شد برای حسین ...💔💔
گویند در حدیث کساء نیست نام او
زینب همان عبای یمانیِ دلبر است💚
#همچون_مادر💚💔
زینب کبری یک زن بزرگ است.
عظمتی که این زن بزرگ در چشم ملتهای اسلامی دارد از چیست؟
نمیشود گفت بخاطر این است که
دخترعلیبنابیطالب*ع یا خواهر حسنبنعلی و حسینبنعلی*ع است.
نسبتها هرگز نمیتواند این چنین عظمتی
را خلق کند.
همه ائمه ما دختران و خواهران و مادرانی داشته اند،اما کو یک نفر مثل زینب کبری؟
ارزش و عظمت زینب کبری به خاطر
[ موضع و حرکت عظیمِ انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است ]
حضرتآقا | انسان۲۵۰ساله
#زینت_آسمان
🕯زینب که باشی
عالم و آدم رو زیبا میبینی...
اسارت رو زیبا میبینی
مرگ رو زیبا میبینی!!
همینه که میشی زینت پدر...
میشی همدم مادر
میشی غمخوار برادر...
❤️الهی که به دعای حضرت زینب سلام الله علیها وبه حق امروز واعمال ام داوود همگی معرفتمون بیشتربشه ودر راه دین وظیفه شناس باشیم وسربازان فدایی ولایت تربیت کنیم...🤲❤️
#اللهم_ارزقناشهادت
#فدایی_ولایت
#اللهمعجــللولیڪالفــــرج
@avinist
آوینیسم🌱
اعمال ام داوود که انجام آن در روز ۱۵م ماه رجب ثواب فراوانی دارد ✨ التماس دعا🌱 °• @avinist •°
#داستانامداوود
داوود پسر امداوود در زمان خلافت منصور دوانیقی،
اسیر و به عراق منتقل میشود و امداوود مدتها
از او بیخبر میمانَد. او برای آزادی پسرش
بسیار دعا و و رازو نیاز میکند
اما خبری از او به دست نمیآورد.
به عابدان هم متوسل میشود
اما دعاهای آنها نیز مشکل را حل نمیکند
بهگونهای که از دیدن فرزندش ناامید میشود.
تا اینکه روزی برای عیادت امام صادق(ع)
که بیمار بوده به خانه او میرود.
او سراغ داوود را میگیرد
و امداوود داستان را برایش بازگو میکند.
امام صادق به او میگوید:
چرا دعای استفتاح (دعای امداوود) را نمیخوانی؟
سپس از او میخواهد که ایام البیض را روزه بگیرد
و در روز آخر (روز پانزدهم رجب)
اعمال امداوود را انجام دهد و آن دعا را بخواند.
بهگفته امداوود
پس از آنکه وی اعمال را انجام میدهد
شب در خواب میبیند که پیامبر(ص)
مژده آزادی داوود را به او میدهد.
پس از مدتی داوود به خانه میآید
و میگوید که همان شب آزاد شده است.
سرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود...
در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه جا میماند اگر زینب نبود
⬛️ سالروز وفات شهادتگونه حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و همه منتظران تسلیت باد.
صلّی الله علیکِ یا زینب کبری 🖤
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج 🌹
@avinist
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازارشام...
باحال معنوی ببینید...💔
«شهریور۱۴۰۱_سوریه»
#یــــازیـــنب ❤️🖤
•• چرا نمیتونم #درس بخونم⁉️
#دانش_آموز_عزیز 📝
📚• برنامه مطالعاتی مناسب نداری
✏️• انگیزه و امید به آینده نداری
📚• به فضای مجازی معتاد شدی
✏️• درگیر روابط الکی شدن
📚• برنامه خیلی حجمی زیاده
✏️• فضای مطالعهات مناسب نیست
#آرش_فتحعلی
🌟 @avinist 🌟
•• سه کتاب برای غلبه بر تنبلی:🤭💚
#دانش_آموز_عزیز 📝
📗• عادت های اتمی - جیمز کلیر
- یک راه ساده و اثبات شده برای ایجاد عادت های خوب و شکستن عادت های بد
📗• صبح جادویی - هال الرود
- خلق دوباره تجربه با انگیزه و پر هیجان بیدار شدن تا پایان عمر
📗• قورباغهات را قورت بده - برایان تریسی
- 21 را برای پایان دادن به اهمال کاری و انجام کارهای بیشتر در زمان کمتر
-موفقشو
@avinist 📚
آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #نوزدهم
او همچنان میگفت :
_یا باید مثل مردم موصل و تڪریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا﴿؏﴾ مقاومت ڪنیم! اگه مقاومت ڪنیم یا #پیروز میشیم یا #شھید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛مقدساتمون رو تخریب میڪنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یڪی رو انتخاب ڪنیم!
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد "هیھات منالذله" در فضا پیچید و نه تنها دل من ڪه در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.
دیگر این اشک شوق شهادت بود
ڪه از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای ڪه با #اشڪمردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه
شهادت #دفاع کنند.
شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میڪرد ڪه بغضش را فروخورد و صدا رساند :
_ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید ڪه بعد از اشغال عراق، آمریڪاییها دست ما رو از اسلحه خالی ڪردن! ڪل سلاحی ڪه الان داریم سه تا خمپاره، چندتا ڪلاشینڪف و چندتا آرپیجی.
و مردم عزم مقاومت ڪرده بودند ڪه پیرمردی پاسخ داد :
_من تفنگ شڪاری دارم، میارم!
و جوانی صدا بلند کرد :
_من لودر دارم، میتونم یڪی دو روزه دور شهر خاڪریز و خندق درست ڪنم تا داعش نتونه وارد بشه.
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میڪردند و دل من پیش حیدرم بود ڪه اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعانشهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها ڪیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش ڪه از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :
_تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی ڪنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود ڪه گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود ڪه با شمارهای دیگر
تھدیدم ڪرده و اینبار نه فقط برای من ڪه خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :
-خبر دارم امشب عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شڪ نڪن سھم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!
شاید اگر این پیام را
جایی غیر از مقام امام حسن﴿؏﴾خوانده بودم، قالب تھی میڪردم و تنها پناه امام مهربانم﴿؏﴾جانم را به ڪالبدم برگرداند. هرچند برای دل ڪوچڪ
این دختر جوان، تھدید ترسناڪی بود و تا لحظهای ڪه خوابم برد، در بیداری هر لحظه ڪابوسش را میدیدم ڪه ازصدای وحشتناڪی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن
پرده گوشم را پاره ڪرد و تاریڪی اتاق ڪافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میڪردم روانداز و ملحفه تشڪ به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول ڪشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم
و نمیدانم با چه حالی.....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
آوینیسم🌱
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی 🇮🇶 #تنــها_میان_داعش 💣قسم
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞
🇮🇷رمــــــــان شهدایی و #امنیتی
🇮🇶 #تنــها_میان_داعش
💣قسمت #بیستم
نمیدانم با چه حالی خودم را
به در اتاق رساندم. در را ڪه باز ڪردم،
آتش تیراندازی در تاریڪی شب چشمم را ڪور ڪرد. تنها چیزی ڪه میدیدم ورود وحشیانه داعشیها به حیاط خانه بود و عباس ڪه تنها با یڪ میله آهنی میخواست از ما دفاع ڪند. زن عمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و ڪار دیگری از دستشان برنمیآمد ڪه فقط جیغ میڪشیدند. از شدت وحشت احساس میڪردم جانم
به گلویم رسیده ڪه حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی ڪه به زمین
قفل شده بود، عقب عقب میرفتم. چند نفری عباس را دوره ڪرده و یڪی با اسلحه به سرعمو میڪوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند ڪه عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به ڪمرش او را با صورت به زمین ڪوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود ڪه حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان ڪنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است
و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت ڪه با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند،
فریادهای عمو را با شلیڪ گلولهای
به سرش ساڪت ڪردند و دیگر مانعی بین آنھا و ما زنها نبود.
زن عمو تلاش میڪرد
زینب و زهرا را در آغوشش پنھان ڪند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود ڪه یڪی دست زهرا، را گرفت و دیگری بازوی زینب را، با همه قدرت میڪشید تا از آغوش زن عمو جدایشان ڪند. زن عمو دخترها را رها نمیڪرد و دنبالشان روی زمین ڪشیده میشد ڪه نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند.
با آخرین نوری ڪه به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند ڪه زیر پایم خالی شد
و زمین خوردم. همانطور ڪه نقش زمین بودم خودم را عقب میڪشیدم و با نفسھای بریدهام جان میڪَندم ڪه هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد.
در تاریڪی اتاق
تنھا سایه وحشتناڪی را میدیدم ڪه به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم
و او درست بالای سرم رسیده بود.
به سمت صورتم خم شد طوری ڪه گرمای نفسھای جهنمیاش را حس ڪردم و میخواست بازویم را بگیرد ڪه فریادی مانعش شد. نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :
_گمشو ڪنار!
داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض ڪرد :
_این سهم منه!
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حڪم ڪرد :
_از اون دوتایی ڪه تو حیاط هستن هر
ڪدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!
و بلافاصله نور را به صورتم انداخت
تا چشمانم را ڪور ڪند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را ڪشید ڪه نالهام بلند شد. با ڪشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :
_بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!
صدای نحس عدنان بود....
ادامه دارد....
💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد
☘ #کپی_باذکرنام_نویسنده
قبل از خواب زمزمه کنیم
🌱وَاجْعَلْنا مِمَّنْ تَقِرُّ عَيْنُهُ بِرُؤْيَتِهِ
و ما را از آناني قرار ده
كه چشمش به ديدار حضرتش
روشن شود
🌱وَاَقِمْنا بِخِدْمَتِهِ
ما را به خدمتش بگمار
🌱وَتَوَفَّنا عَلي مِلَّتِهِ
و بر آيينش بميران
🌱وَاحْشُرْنا في زُمْرَتِهِ
و در گروهش محشور گردان
⋮ دعای زمان غیبت ⋮
#امام_زمان
روز ۲۴ چله (۱۷بهمن)🌱
۱۰۰ صلوات
همراه با یک زیارت عاشورا (اگر وقت کردید،بخونید)
هدیه به #شهیدحمیدباکری 🕊
May 11