eitaa logo
شهید سید مرتضی آوینی
7.8هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
4 فایل
🔶 شهید سید مرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم باز نشر کلیپ ها‌ و تصاویر 📽 نوشته ها 📝 صوت 🎧 مقالات و کتب ✒️ 📌 لینک دیگر کانالها: zil.ink/aviny_com 🔴 تبلیغات پربازده راجی نت: https://eitaa.com/joinchat/1621426385C118d13c9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 از آن شب تاکنون، به امید آن روز زنده‌ام! 🔸ایران منکر حضور نظامیان خود در سوریه بود. نام شهیدان مصطفی صدرزاده، محمودرضا بیضایی، حاج حسین همدانی و دیگر شهدای جبهه مقاومت لحظه ای از ذهنم بیرون نمی‌رفت. 🔸شب و روز نداشتم. باید خود را به صف مدافعان حرم در سوریه می‌رساندم. از برخی اشخاص مؤثر درخواست اعزام می‌کردم اما همه می‌گفتند: «باید خود حضرت زینب (س) شما را بطلبد!» 🔸نهایتاً چند ماه بعد خدا کمک کرد و مقدمات اعزام جور شد. آنگونه که سردار می‌گفت مأموریت سختی در پیش داشتیم. روحش شاد، سردار حق‌بین فرمانده لشکر قدس گیلان را می‌گویم. هنوز لهجه گیلانی اش در گوشم می‌پیچد: «انشاالله چشم شما بچه‌های منطقه رئیسعلی دلواری به چشم بچه‌های مظلوم فوعه و کفریا در سوریه می افتد.» منظورش این بود که در عملیات آزادسازی این دو شهر شیعه نشین حضور خواهیم داشت. همه آنقدر بلند شعار «لبیک یا زینب» را گفتیم که دیوارهای سالن لرزید. (یادش بخیر) 🔸اعزام نزدیک بود. خبرها حکایت از حمله اسرائیل به برخی مواضع جبهه مقاومت داشت. مأموریت برخی استان‌های دیگر با تأخیر روبرو و یا به کلی کنسل شده بود. 🔸برخی‌ها بچه ها خود را به سرداران جبهه مقاومت رسانده و برای اعزامشان تضمینی اخلاقی می خواستند و بعضی دیگر که زرنگ تر بوده و راه و چاه را بلد بودند، از طریق دیگر استان‌ها اقدام کرده و اعزام شدند. 🔸بالاخره ایام منتهی به اعزام رسید. مشکلی پیش آمده بود که ظاهراً حکایت از عدم امکان اعزام من داشت. بسیار مأیوس و عصبی بودم و آرام و قرار نداشتم. هنوز هم فکر آن روزها جنون و عشق را با هم در می‌آمیزد و... 🔸شبی مثل همیشه با غم و اندوه فراوان در نیمه شب خوابم برد. خداوند مرا به آرزویم رسانده بود. خودش بود، شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده! همانی که حاج قاسم هم مجذوبش شده و با نام افغانستانی به سوریه رفته بود! 🔸یک سربند آبی رنگ با شعار «لبیک یا زینب» بر سر داشت و کلاشینکف در دستش! من هم به تقلید از او یک سربند «لبیک یا زینب» بستم اما کلاشینکف از قبل در دستم بود. هر دو پشت خاکریز نشسته بودیم. درگیری سختی بود. از خوشحالی فقط اشک می‌ریختم. خود را پیروز زندگی می‌دانستم. در سوریه بودیم. 🔸با خودم گفتم: چگونه من توانستم به اینجا بیایم؟ خداوند عجب لطف بزرگی به من کرده است! ناگهان آسمان سوریه پر از موشک‌هایی شد که به سمت هدفی می‌رفتند! موشک‌هایی زیاد و همانند قطرات باران! هنوز غرش آنها در گوشم می‌پیچد! 🔸نگاهم به سمت مصطفی رفت و گفتم: این موشک‌ها به سمت اسرائیل می‌روند؟ در حالی که در خط صدای تیراندازی شدیدی می آمد پاسخ داد: بله، پایان ظلم را در جهان تصور کردم و دیگر هیچ غم و اندوهی برایم باقی نمانده بود. با تمام وجود و با شوقی الهی فریاد زدم «لبیک یا زینب» و از خاکریز بلند شدم تا به سمت اسرائیل بروم. 🔸اما هیچ کس مثل من مزه تلخی را با قلبش نچشیده! مصطفی دستم را گرفت و با آرامشی خاص از خاکریز پایین آورد. مجذوب نگاهش شده بودم و گویی هدف از این خواب این بود که فقط شنونده پیامش باشم تا برخلاف روزهای قبل، پس از بیداری کمی آرام بمانم. 🔸صحبت های آمرانه اش این بود که: «تو حالا نباید به جنگ بیایی! باید بمانی و از دور تماشا کنی! باید منتظر آن روز بزرگ بمانی!» پرسیدم آن روز چه روزی است؟ گفت: روز نبرد نهایی با اسرائیل! اختیار مخالفت نداشتم و نتوانستم تکان بخورم. در حالی که می‌دانستم که در عالم رویا هستم، متوجه شدم که کار اعزامم درست نخواهد شد و مصطفی آب پاکی را روی دستم ریخته است! 🔸با خوشحالی به موشک‌ها نگاه می‌کردم و با اندوه به جوازی که برای حضورم صادر نشده بود می‌اندیشیدم. تحمل بیدار شدن و جهنم پیش رو را نداشتم. باز هم مثل همیشه ناکام مانده بودم! باز هم بالش خیس شد و زنده بودنی از مرگ بدتر... 🔸چند لحظه بعد خواستم با سرچ در یکی از مرورگرهای اینترنتی ساعت دقیق اذان صبح را ببینم. قبل از اینکه چیزی بنویسم یکی از پربازدیدترین تیترهای پیش فرض گوگل در جلوی رویم نمایان شد. خبرگزاری BBC حامل خبری فوری بود: «تبادل آتش مستقیم میان ایران و اسرائیل! ایران برای اولین بار از سوریه بیش از ۴۰ موشک را به منطقه جولان اسرائیل شلیک کرد!» ساعت درج خبر هم مربوط به ۶ دقیقه قبل بود. 🔸بله، درست همان زمانی که در عالم رویا با شهید صدرزاده در سوریه موشک‌های شلیک شده به اسرائیل را می‌دیدیم، سربازان حاج قاسم هم موشک‌ها را از سوریه به سمت جولان اشغالی شلیک می کردند و این در تاریخ اولین مرتبه‌ای بود که ایران رسماً و علناً با اسرائیل درگیر شده می شد! 🔸النهایه به خاطر همان مشکل کار اعزامم درست نشد و مصطفی هم در آن شب مرا به صبر دعوت کرده بود. از آن شب تاکنون منتظر آن روز بزرگ هستم. روزی که انتقام مصطفی های تاریخ را از کودک کش‌ها بگیریم. شادی روح همه شهدای تاریخ صلوات. 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
16.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید آوینی: راه قـدس مرد جنگ می‌خواهد و مرد جنگ نیز کربلایی است و کربلایی مرد میدان عشق است. 👤 «در آغوش پاییز» تولید و تدوین شده توسط گروه رسانه‌ای اهل‌بیت مدیا تقدیم نگاهتان 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧شما صدای سید مرتضی را می‌شنوید... ⭕️اگر ما هم بترسیم، دیگر از ایمانمان هیچ کاری ساخته نیست! 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عمرمان رفت.....😔 🍃موعظه ایی نافذ از شهید مطهری🍃 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
شهید تفحص مجید پازوکی🌷 سال ۷۷ از طرف دانشگاه برای یک دوره ۱۵ روزه‌ی تفحص رفته بودیم طلاییه، دیدیم شهید پازوکی اومد مقر (همونجایی که الان شده یادمان، یک مقر بود با دال‌های بتنی و چند تا کانکس) خلاصه، یهویی دیدیم بچه‌های قدیمی مقر ریختن سرش و کلی ماچ و بوسه و .... گفتیم چی شده؟ گفتن پریشب مجید یه خوابی می‌بینه و توی خواب بهش میگن که فلان جای شلمچه شهید هست. (یه جایی بین سه راه شهادت و میدان امام رضا علیه‌السلام که پر از مین بود) گروه تفحص هم به سختی وارد اون منطقه میشن و چند شهید کشف میشه برای همین بود که اون شب بچه‌های مقر، یه لحظه ولش نمی‌کردن آخرای شب که دورش خلوت شد، توی معراج شهدا و کنار پیکر مطهر چند شهید، شروع کرد به درد دل که وقتی اینجا هستیم، دلمون به زن و بچه است. وقتی توی شهر میریم، حالمون از وضعیت شهر بهم میخوره، دیگه خسته شدم. و سرانجام مجید پازوکی در راه کشف پیکر مطهر دوستان شهیدش آسمانی شد. روحش شاد شادی روح بلندش صلوات و فاتحه‌ای هدیه کنیم. 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
🌺خداوند تبارک و تعالی می فرماید:بیا خالص شو و همه کارها را برای من انجام بده من بیشتر برای تو مرید، درست می کنم ... 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
📸تصویری از سردار شهید محمدرضا زاهدی چند هفته پیش از شهادت 🔹 پیکر مطهر این سردار عالیقدر امروز دقیقا در همان جایی که ایستاده به خاک سپرده شد. 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خوابی که برادر شهید تهرانی مقدم دید 🔻 شهید به من گفت حکمی گرفته‌ام به عنوان فرمانده عملیات برای اون واقعه بزرگ که قراره اتفاق بیوفته 🔻 دوست شهید تهرانی مقدم سه بار گفت باید آماده باشید 🔻 این فیلم برای ۱۰ سال پیشه 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
🌺 رسول خدا(صلی الله علیه واله): اگر آنقدر خطا کنید که خطاهایتان به آسمان رسد و سپس توبه کنید خداوند توبه شما را می‌پذیرد؛ از درگاه او ناامید نباشید. 📚 نهج الفصاحه، ص۲۳۱ 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 تلاوت طوفانی قاری نوجوان ✨ تلاوت صالح مهدی زاده سوره مبارکه تکویر آیات ١ تا ٩ إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ﴿١﴾ وَإِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ ﴿٢﴾ وَإِذَا الْجِبَالُ سُیِّرَتْ ﴿٣﴾ وَإِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ ﴿٤﴾ وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ ﴿٥﴾ وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ ﴿٦﴾ وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ ﴿٧﴾ وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ ﴿٨﴾ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ﴿٩﴾ 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 باز هم روایتی بسیار زیبا از شهید آوینی در خصوص مسأله فلسطین و اسرائیل 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com
🔷 ماجرای آخرین سفر شهید آوینی به فکه در تاریخ ۱۳۷۲/۱/۱۸ و شهادت، از ابتدا تا انتها (بخش اول)! 🔹فروردین سال ۱۳۷۱ با تعدادی از رفقا برای تبریک عید به منزل شهید «محمد راحت» رفتیم. محمد از بچه های لشکر محمد رسول الله تهران بود که در مرحله مقدماتی عملیات والفجر ۱ به شهادت رسید و جنازه اش تا آن زمان مفقودالاثر مانده بود. 🔹میان صحبت ها، همسرشان کتاب «رمل های تشنه» را نشانمان داد و پرسید که آیا آن را خوانده ایم یا نه، و این که طبق صحبت های نویسنده کتاب، جنازه شهید راحت باید در خاک خودمان باشد و اگر این طور است آیا می شود جست وجو کرد و جنازه را آورد، یا اصلا اثری از آن نمانده... و صحبت هایی از این قبیل، البته ما قبلاً هم به فکه رفته بودیم، اما چندان جدی نبود. حرف ایشان دوستان را برای یک سفر متفاوت و جدی تر ترغیب کرد.   🔹به دلیل شرایطی که طی عملیات والفجر ۱ پیش آمد، منطقه فکه تا پایان جنگ میان ما و عراقی ها قرار گرفت و بازگرداندن شهدا و مجروحانی که در آنجا و در اثر تشنگی و جراحت هاشان به شهادت رسیدند، مُیَسَّر نشد، اردیبهشت همان سال بود که برای سفر مهیا شدیم.   🔹فکه را بعد از ده سال می دیدیم؛ منطقه ای بکر و دست نخورده. تجهیزات بچه ها، سنگرها، موانع و همین طور پیکرهای مطهر شهدا اینجا و آنجا به چشم می خورد. جست وجوی ما دو سه روزی بیشتر طول نکشید چراکه با آمادگی کامل نیامده بودیم. از بچه های ارتش بیست سی تایی گونی سنگری گرفتیم و تعدادی از جنازه های شهدا را عقب آوردیم. بچه ها از جریان تفحص فیلم و عکس هم گرفتند. 🔹یک هفته ای تهران بودیم. برای بار دوم که عازم می شدیم. تعدادی از بچه های نیروی هوایی سپاه، از جمله مرتضی شعبانی هم همراهمان شدند. او با یک دوربین یوماتیک ۱۸۰۰ به قول خودش درب و داغان آمد. سفر دوم هم هفت هشت روزی طول کشید. در این دو سفر ۲۷۰ شهید شناسایی شدند که جز شهید «ضعیف» و شهید «خسروانور» ما تلاش خاصی برای پیدا کردنشان نکردیم. همه روی زمین و جلوی چشم بودند؛ با پلاک و بعضاً کارت شناسایی و حتی گَه گاه وصیت نامه! شهدا را با پلاکشان به عقب می فرستادیم. فکر می کنم اهواز، آنجا شناسایی می شدند که این شهید کیست و متعلق به کدام گردان و لشکر می شود. 🔹مرتضی شعبانی دو سه ساعتی از ماجرا تصویر گرفت. به تهران که برگشتیم، اصغر بختیاری خیلی اصرار داشت که آقا مرتضی فیلم ها را ببیند و مونتاژشان کند. بچه ها که به سراغش رفتند، سخت مشغول کارهای مجله سوره و گروه تلویزیونی حوزه هنری بود. صحبت هایی هم از راه اندازی دوباره روایت فتح بود. 🔹شاید اکراه و آشنایی اندکش برای کار با ویدئو نیز در جوابی که به اصرار بچه ها بود، بی تأثیر نبوده باشد. نوار سلولوئید و تدوین با میز موویلا را همچنان ترجیح می داد. این شد که فیلم ها را ندید و به شیوه ای که کسی را از خود نمی آزُرد، در جوابشان پاسخ منفی داد. شعبانی ناچار خود فیلم را مونتاژ کرد. اسمش را گذاشتیم «تفحص». بیست دقیقه ای می شد و این شد اولین فیلم تفحص که حدود ده دقیقه اش را هم تلویزیون پخش کرد. آن موقع چندان فضای این جور حرف ها و صحنه ها نبود. 🔹این فیلم را حاجی ندید تا این که روایت فتح مجدداً در ساختمان فعلی پا گرفت. البته آن موقع فضای وسیع حالا را نداشت. کل مجموعه یک نمازخانه بود با دو اتاق کوچک. یک ماشین لندکروز هم داشتیم که از بقایای زمان جنگ بود. حاجی بچه ها را از این طرف و آن طرف جمع کرد و گروه شکل گرفت. «روایت فتح» همین جوری پا گرفت. اوایل چند برنامه ای هم تهیه کردیم که پخش نشد. 🔹قبل از ماجرای سفر به خرمشهر و ساخت «شهری در آسمان» بود که یک روز در حوزه هنری، فیلم تفحص را نشان حاجی دادیم. اشتباه نکنم آبان ماه بود. آقای طالب زاده هم حضور داشتند. فیلم را دیدند. حاجی خیلی متأثر شد و سوالات زیادی هم پرسید؛ از شهدا منطقه فکه، شقایق ها و گل هایی که تصویرشان در فیلم بود و کم و کیف کار. این موضوع در ذهن حاجی ماند تا عید سال ۷۲ که آقا مرتضی اصرار کرد که به سمت فکه برویم. 🔹آن سال لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران ده پانزده تایی اتوبوس را به صورت یک کاروان به جنوب می بَرَد. آن سال ها کم کم داشت قصه بازدید از مناطق جنگی هم پا می گرفت. ما با دو اکیپ از پادگان امام حسن (ع) با اینها همراه شدیم. از همان ابتدای حرکت هم شروع کردیم به مصاحبه و تصویربرداری. 🔹با تعدادی از بچه های لشکر، از جمله احمد شفیعی و شهید قاسم دهقان از کاروان جدا شدیم و رفتیم اروندکنار، آنجا صحبت هایی میان حاجی و بچه ها رد و بدل شد. حاجی از کلیت کار راضی نبود. این بود که یکی از اکیپ ها را به تهران برگرداند. 🔸منبع: «خاطرات جمعی از همراهان شهید آوینی در لحظه شهادت، پایگاه اطلاع رسانی حوزه، ۱۳۹۰/۱/۲۱» 🔷 کانال شهید سید مرتضی‌ آوینی 🆔@aviny_com