4_5848257933883736262.mp3
4.29M
آداب استقبال از ماه مبارک #رمضان
استاد #فیاض_بخش
حتما گوش بدید، باید همین روزها گوش بدید به این فایل
#ماه_رمضان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
ساعت هایمان را کوک کنیم !
یٰا صٰاحِبَ الزْمانْ اَدْرِکنٰا وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَةً رَحِیمَة...
پویش همگانی #چله_قرائت_دعای_فرج ( دعای #الهی_عظم_البلا )
به نیت تعجیل در فرج امام زمان (عج) و رفع گرفتاری از مردم
از سه شنبه ۲۰ اسفند رأس ساعت ده شب به مدت چهل شب
#دعای_فرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت نهم
همه بچهها شلوارهای عیدشان توی دستشان بود و به جای آن دامن قرمز پوشیده بودند. همه ی همسایه ها با هلهله و گل و شیرینی و سلام و صلوات بچهها را به خانه خاله توران بردند و چند دقیقه بعد صدای ساز و دهل در تمام محله پیچید.
من که همپای علی گریه می کردم نمی دانستم این شیرینی و ساز و دهل برای چیست؟بچه ها را ردیف کنار هم خوابانده بودند و برای ایشان ساز و نقاره می زدند. کاغذها و بادکنک های رنگی تمام خانه را پر کرده بود .خانه پر از میهمان شده بود و دقیقه به دقیقه شلوغ تر می شد. بین مهمانها سینی سینی شربت پخش میکردند.
من هنوز با صدای بلند گریه می کردم و مادرم که نمی دانست مرا ساکت کند یا علی را با تشر به من گفت:
علی درد داره، تو چرا گریه میکنی؟
گفتم: منم دامن قرمز می خوام.
به هر ضرب و زوری بود توانستم یک دامن سرخابی بپوشم و کنار احمد و علی بنشینم.
جشن ختنه سوران هفت شبانه روز ادامه داشت و تا آن زمان پسرها، دامن های قرمز شان را به تن داشتند. بعد از آن من تا مدت ها فکر می کردم این دامنه ها دامن جشن و سرور است و به این خاطر هر وقت جایی مراسمی بود انتظار داشتم همه دامن قرمز بپوشند .
توی آن هفت روز از گوشت و جگر گوسفندی که قربانی شده بود، پسرها را تقویت میکردند ولی آنها نمی توانستند مثل گذشته بازی و شیطنت کنند و دامن های قرمز تنگ مانع از جست و خیز شان می شد و آنها را خانه نشین کرده بود.
به هر تقدیر پاداش این خانه نشینی در بخش پایانی جشن و سرور مسلمانی و مردانگی، این بود که در یک عصر بهاری که هوای آبادان هنوز دم بهاری داشت، آقا بچه ها را داخل میدان بزرگ جلوی محله جمع کرد تا معرکه ناصر پهلوان را تماشا کنند.
او هم بساط پهلوانی اش را پهن کرد. تمام بچهها از ریز و درشت و کوچک و بزرگ دور تا دورش مینشستند و شش دانگ حواسشان را جمع می کردند تا تردستی های او شروع شود. زنجیر پاره کند و ماشین از روی سینه ی او رد شود. همه آرزو داشتند مثل ناصر پهلوان باشند.
من و احمد و علی یک سال تحصیلی با هم فاصله داشتیم. کتاب های درسی آنقدر دست به دست شد که وقتی به علی می رسید، کلمات همه رنگ و رو رفته بود. عموماً بعد از ظهری بودیم و با یک ناهار مختصر کیف به دست، راهی مدرسه می شدیم. وقتی از تیررس نگاه اهل خانه و محل دور می شدیم احمد کیف ما دوتا را روی سرش می گذاشت و ادای زنان دوره گرد عرب را در می آورد.
احمد کیف به سر مثل باد می دوید و ما به دنبال او تمام مسیر خانه تا مدرسه را بدون ترس از زمین خوردن می دویدیم.طوری که وقتی به مدرسه می رسیدیم حدود ده دقیقه روی کیفمان می افتادیم و نفس نفس می زدیم. اسم دبستان من مهستی بود و سر راه مدرسه آنها قرار داشت. آنها کیف من را همان دم مدرسه پرت می کردند و می رفتند .اولیای مدرسه فکر میکردند من به شوق مدرسه می دوم، غافل از اینکه این شوق وقت خروج از مدرسه بیشتر بود. با این تفاوت که در مسیر بازگشت، احمد کیف هایمان را سر کوچه به دستمان می داد و مثل بقیه بچه ها راهی خانه می شدیم...
پایان قسمت نهم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سلیمان بن بلال گفت:
امام صادق برای من حدیث کرد که امام علی علیه السلام در جواب مردی فرمود:
ساحت و درگاه مهدی علیه السلام از همه ی شما گشادتر و دانش او از همه ی شما فزون تر است و خویشان و نزدیکان را بیش از همه ی شما سرکشی می کند و حفظ پیوستگی می نماید.
پروردگارا برانگیخته شدن او را مایه به درآمدن و سر رسیدن دلتنگی و اندوه قرار داده و به واسطه او پراکندگی امت را جمع ساز.
پس اگر خداوند برای تو خیر خواست پس عزم خود استوار گردان و اگر در راه رسیدن به خدمت او توفیقی یافتی از او به دیگری باز مگرد، و هر گاه به سویش راه یافتی از او در مگذر، ( پس از این سخن ها) آه بر آورد و در این حال با دست خویش به سینه خود اشاره نمود و فرمود: که بسیار به دیدن او مشتاقم.
غیبت نعمانی، باب ۱۳، حدیث ۳۱
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🌸 وظایف منتظران 🌸
🍃 یکی از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به امام عصر(عجل الله فرجه) اتحاد و اجتماع بر یاری امام عصر است، زیرا در کارِ دسته جمعی تاثیری هست که در کار انفرادی نیست. "واعْتَصِموا بِحَبْلِ اللّه جمیعاً وَلاتَفَرَّقوا"
🍃 امام زمان میفرماید :
اگر شیعیان ما در وفای پیمانی که از ایشان گرفته شده یک دل و مُصمَّم باشند، نعمت دیدار ما از آنان به تاخیر نمی افتاد.
مكيال المكارم ج۲؛ بحارالانوار ج۵۳
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
4_5807769977264015343.mp3
13.26M
عطر ماه رمضان
حاج میثم مطیعی
#ماه_رمضان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✅ نباید همیشه روناکها مایه طنز شوند
متاسفانه کشور ما تبدیل شده به یک جامعه ظاهرگرا. بسیاری از افراد به خصوص زنان تمام وقت خود را برای زیباتر شدن صرف میکنند. بله، انسان به طور غریزی و فطری طالب زیبایی است اما نباید تمام هم و غم ما، رسیدن به این هدف باشد. جامعه ما بیشترین آمار جراحیهای زیبایی را دارد و از جمله مصرف کنندگان بیش از حد لوازم آرایشی در دنیاست. در همین باره متاسفانه باید گفت عمل زیبایی و آرایش به شدت تضمین کننده اعتماد به نفس دختران و زنان شده است. در سینمای ما هم اگر دختری بهره چندانی از زیبایی نبرده باشد، مایه طنز داستان است و همه مردان از او فراریاند! هیچ خواستگاری هم ندارد و انگار خودشان هم تمایلی به ازدواج ندارند. روناک در سریال نون خ، یکی از همین مصداقهاست.
ممکن است عدهای بگویند که خب، فیلم طنز است دیگر، چه اشکالی دارد؟ البته که این ادعا تا حدودی قابل قبول است و با یک کمدی موفق و دوست داشتنی مواجهیم اما اشکال قضیه این است که چرا همیشه آن فردی که عمل زیبایی و آرایش زیاد ندارد، باید باعث خنده مردم در فیلم شود؟ نمونه دیگر آن هم در فیلم «هزارپا» بود که مرد اول داستان از یک خانم چاق فرار میکرد! باید بپذیریم که مسئله ظاهر روی قضیه ازدواج دختران تاثیر زیادی گذاشته و این قابل انکار نیست که جو جامعه به یک سمتی رفته که هر مردی با هر ویژگی که دارد، طالب زیباترین همسر است. اما چرا این تصور اشتباه است؟
👌 تصوری اشتباه اما رایج درباره همسر زیبا
اگرچه برای انتخاب همسر، معیارهای متعددی وجود دارد مانند تدین، اخلاق نیک، شرافت خانوادگی، عقل، سلامت جسم و روح، علم و سواد و ... اما زیبایی و زیباپسندی هم نقش مهمی در ازدواج دارد. در وهله اول بسیار مهم است که فرد بتواند با چهره، ظاهر و حرکات طرف مقابل خو بگیرد نه اینکه به زور او را تحمل کند. بنابراین وقتی از زیبایی همسر صحبت میکنیم، مقصود چهره کاملا بیعیب و نقص نیست، منظور این است که مورد پذیرش طرفمقابل باشد فقط همین.
#ازدواج_عاقلانه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سرگرم کردن کودکان در قرنطینه.mp3
10.78M
🌸 سرگرم کردن کودکان در قرنطینه
💠 چرا بعضی بچه ها را در دوران قرنطینه نمی توان سرگرم کرد؟
💠 مشکل از کجاست؟
💠 آیا بازی، داستان و سرگرمی های خانگی کارآیی لازم را ندارند؟
💠 یا ایراد از جای دیگری است؟
استاد نیکو فرید
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجری شبکه ضدانقلاب ایران آریایی:
به درک که مشایخی مُرد! شجریان، پرویز پرستویی، مهناز افشار... هرکدوم اینا بمیرن من خوشحال میشم!
تقدیم به سلبریتیهایی که برای اینا گربهرقصونی میکنن 😏
#سلبریتی_وطن_فروش
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
گوهر خیراندیش قرار است در ماه میهمانی خدا برای تلویزیون نقش آفرینی کند و به ریش ملت بخندد!
آقای صدا سیما شما که با زن برهنه رامبد جوان ،ستاره اسکندری و ... برخوردی نکردید فیلم گوهر خیر اندیش را در جشنواره فیلم فجر اکران کردید
ان زنان هرزه زمان طاغوت رو هم برگردونید
#سلبریتی_غربتی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حلول ماه مبارک رمضان را تبریک عرض می کنیم
#ماه_رمضان
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت دهم
آقا ما را بد عادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه برمی گشتیم او را می دیدیم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب های پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه بر نمی داشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگی مدرسه از یادمان میرفت. آقا می گفت: هر کدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یکبار به اندازه مشت هاش نخودچی کشمش بر داره.
به من میگفت:اول نوبت دختر تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد.
همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیبهایش را از بس که حرص می زدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید.
آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمی دیم بغض میکردیم.
یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند ، وقتی رسیدیم در خانه آقا نبود. رفتیم داخل خانه دیدیم داخل هم کسی نیست .حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای شیرین بخوریم.رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هر کس را که می گرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن .جایی رفتن، کار داشتن. برید بازی کنید.
نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سر و کله آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد. همه قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند، می گفتند : حالا پیداشون میشه.حالا می آن .
اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی آید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا میزد و قسم میداد و دخیل میبست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه.
احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم.همه ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت می گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر تو جیبی بابا.
اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف ما بسته میشد. هر چه از او می پرسیدیم می گفت: مردها چه مال تو خونه نشستن نیستن، مال سر کارن.
بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت، وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشیم تا بالاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود گفت: آقا تو بیمارستان بستریه و ما می ریم ملاقاتی آقا.
بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه می گفت آقا چند روز دیگه میاد، ما را آرام نکرد.
روزها می گذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم. ناله های شبانه مادرم قطع نمیشد. ضجه می زد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا می کرد و خدا را قسم می داد که هیچ سفره ای بی پدر باز نشه، تاج سرم افتاده من نباشم، من نباشم و او باشه و از این دست جملات که ما هم با او، هم ناله و همنوا می شدیم. بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرف های بریده بریده فهمیدیم چند روزی که آقا در بیمارستان بیهوشه و ممکنه حالا حالاها خوب نشه...
پایان قسمت دهم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB