در توقیعی که از طرف حضرت صاحب علیه السلام صادر شد؛ در آنها ( و برای پیدا کردن هدایت ) به راویان حدیث ما مراجعه کنید؛ چون انها حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر شما هستم.
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
استاد مصطفی امینی خواهسه دقيقه در قيامت 09.mp3
زمان:
حجم:
23.23M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 9⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
علی برکت الله
در مورد زنان یه کاری کردم که هر کدومشون عندالمطالبه یک سلطان سکه باشند.
#ازدواج_به_وقت
#سرطان_اصلاحات
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
درسته خیلی چیزا دست نماینده ها و مجلسه ولی گاهی خودمونم میتونیم هوای همو داشته باشیم...این روزا خوبه یکم با مستاجرین مهربون تر باشیم...
#حمایت_از_مستاجرین
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۳۶ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهید سید عباس حسینی رهنانی❣
قرائت
☘ ۱۳۵ مرتبه صلوات حضرت زهرا(سلام الله علیها) ☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_شهید_بشیم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
💟سلام و عرض ادب خدمت همسنگران بزرگوار 🌼دوستان بزرگوار امروز اول ذی القعده روز ولادت حضرت معصومه سل
💟 سومین روز ذی القعده
🌺قرائت سوره جمعه
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به تمامی شهدا، ان شاءالله شهدا هم امشب که شب جمعه هست و نزد ارباب هستن ما رو یاد کنن. شادی روح همه شهدا صلوات😊
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
خواهر طلبه ای در شیراز حین کار غسل و کفن اموات کرونایی از غسالخانه بیرون اومده و داره امتحان آنلاین میده
اگر این کارش عشق و ایثار نیست پس چیه؟
#کرونا
#طلبه_ی_فداکار
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
⭕️ می گفت تلاش زیادی کرده تا سرایدار یه مسجد در شرق تهران بشه اما نشده چون سه تا بچه دارن و جمعیت پنج نفره خانواده از نظر هیات امنا زیاده!
بسیاری از قوانین و نگاههای ما هنوز که هنوزه نقطه مقابل سیاست افزایش جمعیت است.
جور دیگر باید دید.
#جهاد_فرزندآوری
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این نماهنگ جهانی شد...
به تو از دور سلام...
با نوای محمدحسین پویانفر
شب جمعه و شب زیارتی ارباب
🌹#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_الحسین
علیه السلام
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت چهل و نهم
مشعل همیشه فروزان پالایشگاه که همیشه در هوای صاف و آسمان آبی از ۲۰ کیلومتری شهر به همه لبخند می زد و خبر از رونق کسب و کار میداد و مردم را دور خود جمع می کرد، خاموش شده بود.
دود سیاه و غبار آلودی جای آسمان آبی را گرفته بود. شهر از آدم هایی با سر و صورت خونی و زخمی پر بود. باورم نم یشد شهری که تا دیروز مثل نگین انگشتری می درخشید، امروز به شهری سوخته و زخمی تبدیل شده باشد که هر کس در گوشهای از آن، میان تلی از خاک و آهن پاره ها به نام خانه زندگی میکرد.
بغض امانم را بریده بود. مردم شهر را به دندان گرفته بودند و از آن دفاع می کردند اما آبادان با همه ی صفا و محبتش می سوخت و دود می شد.
پرسیدم: این دود از کجاس؟ کجا را بمباران کردن؟
با عصبانیت گفت :کجا رو بمباران نکردن، آبادان به انبار باروت می مونه. مردم توی شهر های دیگه دور میدونای پر گل و درخت خونه می سازن و زندگی می کنن، ما دور تانکفارم زندگی می کنیم. اما باز مردم کنار این انبار باروت شاد و دلخوش بودن چون کنار هم بودن. دویست و چهل مخزن کوچیک و بزرگ نفت وسط شهر بین مردم پشت هم منفجر می شن و آتیش میگیرن.
هواپیماهای جنگنده عراقی با هم مسابقه گذاشته بودند و دو به دو همدیگر را بدرقه می کردند و روی سر مردم بی سلاح و بی دفاع مثل نقل و نبات بمب می ریختند و یکباره در میان دود و غبار گم می شدند.
شهر به دریایی پر تلاطم و طوفانی تبدیل شده بود. توپ های دور زن و کاتیوشا و توپخانه ی خمسه خمسه پشت پای هر کسی یک خمپاره میانداختند. آرامش، صفت گمشده ی شهر بود.
از هر گوشه ی شهر صدای شیون و فریاد شنیده می شد. مردم با چشم های حیرت زده و مضطرب به مناظر نگاه میکردند و انگشت حسرت به دندان گرفته بودند. دیگر خبری از آن همه زیبایی نبود.
سلمان ماشین را کنار زد و با عصبانیت رو به اسرا گفت:
به شما هم می گن مرد؟ به شما می گن سرباز؟ به شما هم می گن انسان؟ شما غیرت دارین؟ جنگ از مرز شروع می شه، سربازا با اسلحه رو به روی هم می جنگن، میکشن و کشته می شن و جنگ توی همون مرزها هم تموم می شه.اولین روز جنگ، روز اول مدرسه؛ بمب هاتون رو روی سر بچه مدرسه ای ها و معلم ها خالی کردین.
نمیدانستم سلمان با این اسرا چه کار داشت و این اسرا را میخواست به کجا تحویل بده.
از او پرسیدم و متوجه شدم که مقصد آن ها سپاه است. من هم میخواستم خودم را به سپاه معرفی کنم اما با هر انفجار و حادثه ای التماس می کردم:
منو همین جا پیاده کن، می خوام برم کمک کنم.
سلمان اجازه ی پیاده شدن از ماشین را به من نمی داد... پایان قسمت چهل و نهم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB