امام صادق علیه السلام در شمارش وظایف منتظران فرموده اند:
«مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَ لْيَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحَاسِنِ الْأَخْلَاقِ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ؛
کسی که خوشحال میشود از یاران قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد باید منتظر بوده و در حال انتظار، عمل خود را بر اساس تقوا و اخلاق نیک انجام دهد».
الغيبةنعمانی، ص: ۲۰۰
#سلام_امام_مهربانم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
کرونا شوخی نیست!
زدن ماسک الزامی است.
سلامت خود و هم میهنانمان را جدی بگیریم.
#کرونا
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
استاد مصطفی امینیخواه سه دقیقه در قیامت 22.mp3
زمان:
حجم:
46.34M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 2⃣2⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* شباهت بین پرونده اعمال و کارنامه تحصیلی
* قبولی اعمال ما با چه چیزی سنجیده میشود؟
* اگر مرگ ترس ندارد، پس چرا اولیا خدا از مرگ میترسیدند؟
* چه طور متوجه بشویم که نمازمان قبول شده است؟
* معصیت را ترک کنیم، هم به صورت اعتقادی و هم عملی
* قربانی کردن اثری در دفع بلا دارد؟
* رابطه بین نماز و دیگر اعمال ما
* چرا خدا فقط اعمال متقین را قبول میکند؟
* گاهی حاجت برآورده میشود اما دعا پذیرفته نمیشود.
#استاد_امینی_خواه
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
💟 شانزدهمین روز ذی القعده
🌺قرائت سوره نباء
☘ثواب قرائت امروزمون رو هدیه میکنیم به امام هادی علیه السلام. ان شاءالله بحق امام بزرگوار رفع سختی و گرفتارهای مردم😍
#غصه_نخور_شهدا_تنهامون_نمیذارن
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴طنز اجتماعی #سیدرضا_نریمانی
مخصوص مجردهد
یکم بخندید ،دلتون شاد شه
#ازدواج_آسان
#آدم_انتخاب_کنیم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🦋 ۲۳ روز تا عرفه 🦋
🌼امروز به نیت
❣شهدای مدافع حرم ❣
قرائت
☘ ۳ مرتبه آیه الکرسی☘
✨ان شاءالله عمل گفته شده را انجام دهیم تا شفاعت شهید شامل حالمان شود✨
#الهی_عاقبتمون_ختم_به_شهادت
نتیجه ی سه دهه نفوذ فرهنگی
یک سوم مردان مجرد دهه ی شصت مجردند!
#نفوذ_فرهنگی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
امام جماعت مسجدی در ونک (یکی از محلههای تهران) از قبل انقلاب تعریف میکرد:
روزی خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده با دست و سینه باز نزد من آمد و مسأله ای درمورد ارث پرسید!
گفتم خانم من هم میخواهم از شما مسالهای بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جوابتان را میدهم!
با تعجب پرسید: شما از من؟
گفتم: بله...
گفت: بفرمایید!
گفتم: شخصی در محلی مشغول خوردن غذاست؛ غذا هم بسیار خوشبو و مطبوع است!
از قضا گرسنهای از کنار او میگذرد. از دیدن غذا و شنیدن بوی خوش آن پایش از حرکت میایستد!
جلوی او مینشیند تا شاید تعارفش کند ولی مرد هیچ اعتنایی نمیکند!
شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند اما او میگوید: غذا مال خودم است و نمیدهم!
هر چه او التماس میکند، این به خوردن ادامه میدهد!
خانم؛ این چگونه آدمی است؟؟
گفت: این شخص خیلی بیرحم است! از شمر بدتر است!
گفتم: گرسنه دو جور است: یکی گرسنه شکم، یکی گرسنه شهوت!
یک جوان گرسنه، وقتی یک خانم نیمه برهنه و زیبا را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع و دلکِش را دارد! هرچه با او راه میرود تا شاید خانم یک توجهی به او کند و مقداری روی خوش نشان بدهد، آن خانم اعتنا نمیکند!
جوان اظهار علاقه میکند ولی زن محل نمیگذارد! بعد از هزاربار خواهش و تمنا، زن میگوید: من هرزه نیستم و حاضر نخواهم بود با تو صحبت کنم!😔
جوان با تمام وجود التماس میکند ولی زن ذرهای توجه نمی کند!
به نظر شما این زن چگونه آدمی است؟؟
آن خانم کمی که فکر کرد، بلند شد و رفت!
فردا درب منزل صدا کرد! رفتم در را باز کردم؛ دیدم سرهنگی ایستاده و اجازه ورود میخواهد؛
وقتی وارد اتاق شد گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم!
وقتی که با او ازدواج کردم خواهش کردم باحجاب باشد اما هرچه خواهش و تهدید کردم زیر بار نرفت!
دیروز ناگهان آمد و از من چادر خواست! نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید!!
ماجرا را برایش تعریف کردم؛
او هم بسیار تشکر کرد و رفت...
منبع: کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روان زن
#حجاب
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت شصتم
بودنشان در شهر و در آن موقعیت جز نگرانی و دلواپسی چیز دیگری به همراه نداشت.
با سید صحبت کردم که چون فصل مدرسه است و بچهها باید به مدرسه بروند، آنها را از شهر خارج کنید.
ماندن بچه ها در شهر بسیار خطرناک بود. تنها کسی که کنار بچه ها مانده بود عمو سید شان بود.
هنوز به برکت هلال احمر و حضور سید چیزی برای خوردن بچه ها گیر می آمد. مردم عادی در هیولای جنگ دست و پا می زدند. همه درگیر دفاع بودند، اما سید هنوز یاد بچهها بود،
به همراه سید برای طرح موضوع بچه های پرورشگاه سراغ برادر سلحشور فرمانداری رفتیم.
توی مسیر با هر گامی که بر می داشتم می دیدم چنگ چگونه یکباره به زندگی مردم هجوم آورده و همه را غافلگیر کرده است.
هر روز که میگذشت یک مشکل به مشکلات مردم اضافه میشد. بی برقی، بیآبی، گرسنگی، ترس، مریضی، تنهایی و وحشت.
مغازهها همه ی موجود یشان را یا مجانی میدادند یا به کمترین بها میفروختند.
صف نان و بنزین امان مردم را بریده بود.
وقتی رسیدیم فرمانداری آقای مهندس باتمانقلیچ که سخت مشغول ساماندهی و کنترل شهر بود، گفت:
در همین صحرای محشر، عدهای از خدا بی خبر شبونه خونه ها و مغازه های مردم رو غارت میکنن.
فرماندار تلاش میکرد تا پایان جنگ جان و مال مردم در امان بماند. شبانه روز کار می کرد. او منتظر بود که جنگ زودتر تمام شود. می خواست شیشه های شکسته و دیوارهای فرو ریخته خانههای مردم را از نو بسازد.
برادر سلحشور که نگرانی و دلایل ما را شنید گفت: میدونید که رئیس آموزش و پرورش آبادان آقای صالحی و تعدادی از همکارانش شهید شدن. بعضی مدارس هم که خراب شدن. حتی اگر توی همین ماه جنگ تموم بشه، مدارس با تاخیر باز می شن. بهتره اول با شهرهای امن هماهنگی بشه تا پرورشگاه یا سازمانی مسئولیت این بچه ها رو قبول کند، بعد اونا رو اعزام کنیم.
بالاخره بعد از چندین تماس، موافقت پرورشگاه شیراز مشروط به اینکه مربیانشان هم با آنها همراه باشند، گرفته شد. چون قرار شده بود ماشین هایی که از شهر خارج می شوند، تحت کنترل و نظارت باشند، نامههایی به عنوان حکم ماموریت به من و سید و دیگر همراهان داده شد.
نامه ماموریت را توی جیبم گذاشتم.
بچه ها خوشحال با همان روپوش و کفش و کیف و یک پلاستیک که پیژامه و پیراهنشان در آن بود و حکم ساک سفرشان را داشت، سوار اتوبوس شدند.
از خواهران شمسی بهرامی، پروانه آقا نظری، فاطمه نجاتی، اشرف شکوهیان، سید زینت صالحی و از برادران احمد رفیعی و علی صالح پور به عنوان مربی دائمی آن ها در شیراز، با ما همراه شدند... پایان قسمت شصتم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB