بسم الله الرحمن الرحیم
من زندهام
قسمت دهم
آقا ما را بد عادت کرده بود. همیشه موقعی که خسته از مدرسه برمی گشتیم او را می دیدیم که جلوی در خانه ایستاده و با جیب های پر از نخودچی کشمش منتظر ماست. از سر کوچه چشم از در خانه بر نمی داشتیم. با دیدن آقا دلگرم می شدیم و خستگی مدرسه از یادمان میرفت. آقا می گفت: هر کدومتون می تونه از توی جیب هام فقط یکبار به اندازه مشت هاش نخودچی کشمش بر داره.
به من میگفت:اول نوبت دختر تو جیبی باباس، بعد نوبت علی و بعد احمد.
همه ی آرزویم این بود که بزرگ شوم و قدم به جیب آقا برسد چون همیشه کنار جیبهایش را از بس که حرص می زدیم پاره می کردیم. با این یک مشت نخودچی کشمش که هنوز مزه اش زیر زبانم مانده سرمان گرم بود تا خوردنی دیگری گیرمان بیاید.
آنقدر شرطی شده بودیم که اگر آقا را دم در نمی دیم بغض میکردیم.
یک روز که من کلاس چهارم و احمد و علی کلاس دوم و سوم بودند ، وقتی رسیدیم در خانه آقا نبود. رفتیم داخل خانه دیدیم داخل هم کسی نیست .حتی مادرم که عضو ثابت خانه بود، هم حضور نداشت. داداش حمید را که هنوز شیرخوار بود سپرده بودند به خاله توران. بعد از چند دقیقه خاله توران که همسایه دیوار به دیوار ما بود داخل آمد و گفت: بچه ها بریم خونه ما چای شیرین بخوریم.رفتیم چای شیرین خوردیم اما سراغ هر کس را که می گرفتیم خاله توران می گفت: حالا می آن .جایی رفتن، کار داشتن. برید بازی کنید.
نزدیک غروب شد و باز هم خبری نشد. بعد از غروب یواش یواش سر و کله آبجی فاطمه و بچه ها پیدا شد. همه قیافه ها هراسان و چشم ها سرخ و نمناک بود. اما باز هم از آقا و مادرم و کریم و رحیم خبری نبود. آنها بی آنکه توضیحی بدهند، می گفتند : حالا پیداشون میشه.حالا می آن .
اما نمی گفتند آنها کجا رفته اند. اواخر شب همه آمدند جز آقا. باز کسی نگفت چرا آقا نمی آید. آن شب مادرم تا صبح بیدار بود و پای سجاده اشک می ریخت و پیغمبر و امام ها را صدا میزد و قسم میداد و دخیل میبست. صبح که بیدار شدیم همه رفته بودند و دوباره خاله توران بود و چای شیرین و ناهار دمپختک. خورده نخورده رفتیم مدرسه.
احمد آن روز کیف هایمان را بر سر نگذاشت و هر سه آرام آرام به مدرسه رفتیم.همه ما لحظه های آن روز سنگین را که سخت می گذشت سپری کردیم به این امید که وقتی به خانه برگشتیم آقا با جیب های پر از نخودچی منتظرمان باشد و بگوید اول دختر تو جیبی بابا.
اما باز هم وقت برگشتن از مدرسه دیدیم خبری از آقا نیست. باز هم خاله توران بود و چای شیرین او که به ناف ما بسته میشد. هر چه از او می پرسیدیم می گفت: مردها چه مال تو خونه نشستن نیستن، مال سر کارن.
بعد از اینکه چند شب به همین منوال گذشت، وقتی آبجی فاطمه آمد آنقدر به او اصرار کردیم و قول دادیم به کسی نگوییم و رازدار باشیم تا بالاخره کوتاه آمد. آبجی فاطمه آهی کشید و در حالی که بغض کرده بود گفت: آقا تو بیمارستان بستریه و ما می ریم ملاقاتی آقا.
بیشتر از این یک جمله چیز دیگری نگفت. اما همین مقدار هم برای گریه و زاری کردن ما کافی بود. اینکه می گفت آقا چند روز دیگه میاد، ما را آرام نکرد.
روزها می گذشت و ما چشم انتظار مانده بودیم. ناله های شبانه مادرم قطع نمیشد. ضجه می زد و اسماء الهی را تا نماز صبح صدا می کرد و خدا را قسم می داد که هیچ سفره ای بی پدر باز نشه، تاج سرم افتاده من نباشم، من نباشم و او باشه و از این دست جملات که ما هم با او، هم ناله و همنوا می شدیم. بعد از چند روز که تمام فامیل آمدند و چیزهایی گفتند، بالاخره از فال گوش ایستادن و حرف های بریده بریده فهمیدیم چند روزی که آقا در بیمارستان بیهوشه و ممکنه حالا حالاها خوب نشه...
پایان قسمت دهم
#نهضت_کتابخوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋ماه مبارک امسال هر روز به یاد ✨۵ شهید عزیز✨
🔰همسنگران روزه دار در روز #اول ماه مبارک قرائت #سوره_کوثر به نیات⤵
🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف)
🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته)
🔸شادی روح شهیدان⤵️
🌹 شهید حاج حسین همدانی
🌹 شهید حسین معز غلامی
🌹 شهید گمنام
🌹 شهید حجت اسدی
🌹 شهید حاج محسن قوطاسلو
🌀در صورت سهیم شدن اعلام نمایید
@shahid_ahmadali_nayeri
⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
#دعای_خیر_شهدا_روزیتان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
دعای روز اول:
🌷﷽🌷
🔶 اللّٰهُمَّ اجْعَلْ صِيامِى فِيهِ صِيامَ الصَّائِمِينَ ، وَقِيامِى فِيهِ قِيامَ الْقائِمِينَ ، وَنَبِّهْنِى فِيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلِينَ ، وَهَبْ لِى جُرْمِى فِيهِ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ ، وَاعْفُ عَنِّى يَا عافِياً عَنِ الْمُجْرِمِينَ.
🔸خدایا، روزهام را در این ماه روزهی روزهداران قرار ده و شبزندهداریام را شبزندهداری شبزندهداران و بیدارم کن در آن از خواب بیخبران و ببخش گناهم را در آن، ای معبود جهانیان و از من درگذر، ای درگذرنده از گنهکاران.
#ماه_رمضان
🌸 @alborzmahdaviat
نظام تقديم 79.mp3
4.72M
#شرح_و_بررسی_کتاب_آن_سوی_مرگ
جلسه ششم
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن عاشق شدن در فضای مجازی اینجوریه!
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
عکسنوشته فرهنگ و حجاب
🦋ماه مبارک امسال هر روز به یاد ✨۵ شهید عزیز✨ 🔰همسنگران روزه دار در روز #اول ماه مبارک قرائت #سوره_ک
✨ رسول اکرم(ص):
هر کس سوره کوثر را تلاوت کند، خداوند از آب نهرهای بهشت به او می نوشاند و اجر و پاداش او به اندازه تمامی قربانی های روز عیدقربان است.
📚 جامع احادیث الشیعه، ج۱۵، ص۱۳۱
🦋 الحمدالله تا الان #۱۴۷۰_مرتبه سوره کوثر قرائت شده است. طرح تا اذان صبح ادامه دارد.
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA
1_7084888.mp3
12.31M
◀️ جزء اول
💢 فاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ (المزمل/ ۲۰)
هر چقدر میتوانید قرآن بخوانید.
ترتیل #استاد_پرهیزگار
مدت : ۵۱ دقیقه
#ماه_رمضان
#روز_اول
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
سلام علیکم
عبادت های بزرگواران قبول حق، انشاالله
سروران بزرگوار، بناست مستندهایی از قرآن و کتاب مقدس درباره ی زن، ارائه دهیم.
مقایسه مطالب با خود شما
#زن_در_قرآن
#زن_در_کتاب_مقدس
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
🔶 آفرنش زن در کتاب مقدس
در ابتدای آفرینش خداوند آدم را آفرید و او را در باغ عدن گذاشت تا در آن کار کند.
اما خداوند با خود گفت: شایسته نیست آدم تنها بماند. باید برای او یار مناسبی به وجود آورم. آنگاه خداوند آدم را به خواب عمیقی فرو برد و یکی از دنده هایش را برداشت و جای آن را با گوشت پر کرد. آدم گفت این است استخوانی از استخوانم و گوشتی از گوشتم نام او نساء باشد.
پیدایش ۲: ۲۳_ ۱۸
♦️ خلقت زن از دنده ی آدم !
#زن_در_کتاب_مقدس
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
✍با سلام و ارزوی قبولی طاعات دوستان گرامی کانال
👈نماز توبه که معروف به نماز یکشنبه های ذی القعده هست بسیار ساده و با برکات بیشمار
👈خاصیت بسیار جالب این نماز اینه که باعث میشه ...👇👇👇
http://zekr108.blogfa.com/post/29
التماس دعا برای مدیران و خادمان کانال🙏
👈از ثواب نشر جا نمونی
👈خوندن نماز برای ماههای دیگه مشکلی نیست
http://ziarat.baadesaba.ir/front/
روی لینک بزنید فرم پر کنید خادم های حرم مطهر امام رضا (ع) به نیابت از شما زیارت و نماز میخونن
بسم الله الرحمن الرحیم
من زنده ام
قسمت یازدهم
تا آن موقع فقط فهمیدیم برای آقا که در پالایشگاه کار می کرد،حادثه ای رخ داده است. بعد از یک ماه از طرف محل کار آقا سه نفر آمدند و ضمن ن توضیح جزئیات حادثه که ما برای اولین بار میشنیدیم گفتند: این طلای سیاه لعنتی که ته زمین خوابیده هم خیر داره و هم شر. تا بره اجاقهای مردم رو گرم کنه، جون صدها آدم رو می گیره.
آنها به کارگرانی که در طول این سالها در چاه های نفت و کوره ها و پالایشگاههای نفت جان دادهاند اشاره کردند و گفتند:ما نونمون رو تو خونمون می زنیم.
بعد همکار آقا شروع کرد به شرح حادثه؛ وقتی بشکه داغ قیر روی پای آقای آباد برگشت فقط صدای فریاد سوختم سوختم را میشنیدیم اما خودش رو نمی دیدیم متوجه شدیم آتش تمام هیکل درشتش را گرفته اون فقط می دوید و از ما و مخازن دیگه دور می شد. اگر با اون آتیشی که به تنش افتاده بود و دم به دم شعله ور تر می شد کنار مخازن ایستاد تمام بخش، آتیش می گرفت و یه نفر هم زنده نمی موند.
همینطور که می دوید لباساش رو می کند تا جایی که خودش افتاد و ما با یک پتو تونستیم آتیش رو خاموش کنیم و سریع به بیمارستان اعزامش کنیم اما دیگه تمام هیکلش سوخته بود.
معنی کار بابا را بعدها فهمیدم و این اولین تصویر من از واژه ی فداکاری بود.
یک سالی در بیمارستان O.P.D که یکی از پیشرفته ترین بیمارستان های کشور بود بستری شد و تحت مداوا قرار گرفت. دو ماهه اول بیهوش بود. یواش یواش به هوش آمد اما چیزی یادش نبود. حتی ما را نمی شناخت.
زندگی برای ما مخصوصاً برای مادرم خیلی سخت شده بود.دسترنج قیر و نفت خرج دوازده سر عائله میشد. همه ی بچه ها محصل بودند. فقط برادر بزرگم کریم بعد از کلاس نهم به هنرستان فنی حرفه ای( کار آموزان) رفته بود تا بعد از تحصیل استخدام شرکت نفت شود و در بخش فنی کار کند. حادثه ای که برای بابا پیش آمد به یکباره همه ما را بزرگ کرد. کریم و رحمان می خواستند جای خالی آقا را پر کنند و خودشان یک پا آقا شده بودند. من هم دیگر آن دختر بچه شاد قبلی نبودم. لبخند می زدم اما لبخندم آنقدر کم رنگ بود که بیشتر به گریه شبیه بود.
جای خالی آقا آنقدر خانه را بی رمق کرده بود که همه ی برادرهای بزرگتر بعد از مدرسه چند ساعتی در نانوایی یا بقالی پادویی میکردند و یکی دو تومانی به خانه می آوردند و سفره هنوز به برکت بازوی آنها باز و بسته می شد. حالا دیگر آنها هم نانآور خانه بودند؛ خانه ای که تا دیروز آقا تنها نان آور آن بود و دائماً در حال بنایی و جوشکاری و رنگ کاری بود و در اوقات استراحتش به هر هنری مشغول می شد. برای کمک خرج خانه، دفترهای مشق و تمرین حساب و هندسه را برای ما با برگ های باطله شرکت نفت می دوخت و جلد میکرد.
اول زمستان همه بافتنی ها را می شکافت و شال و کلاه و ژاکت جدید می بافت. همکلاسی هایم باور نمیکردند شال و کلاه و ژاکت مرا آقا با سیم دوچرخه های اسقاطی پسرها و به صورت هشت میل برایم می بافد.
گلهای باغچه مان رنگ خود را از دست داده بودند .به چشم من دنیا کمرنگ شده بود.هر کس که میآمد میگفت دست مشدی به گل ها می نشسته و الان که نیست گلهای پژمرده اند. گاهی با گلها و مرغ و خروسهای خانه حرف می زدم. انگار حتی گلهای باغچه و مرغ و خروس ها هم احساس کرده بودند که آقا دیگر نیست...
پایان قسمت یازدهم
#نهضت_کتاب_خوانی
🌸 @AXNEVESHTEHEJAB
هدایت شده از 🇮🇷 عکسنوشتہسیاسی 🇮🇷
🦋با آرزوی قبولی طاعات و عبادات، الحمدالله سوره کوثر ۲۶۵۰مرتبه قرائت شد.
🔰همسنگران روزه دار در روز #دوم_ماه_مبارک قرائت #سوره_توحید به نیات⤵
🔸تعجیل در فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف)
🔹سلامتی رهبر عزیزمان(دامت برکاته)
🔸شادی روح شهیدان⤵️
🌹 شهید سید مصطفی موسوی
🌹 شهید مفقودالاثر مرتضی ناطقی
🌹 شهید سید میلاد مصطفوی
🌹 شهید جهاد مغنیه
🌹 شهید احمد مشلب
🌀در صورت سهیم شدن تعدادی که برایتان مقدور هست قرائت کرده و اعلام نمایید.
@shahid_ahmadali_nayeri
⏳ مهلت قرائت : تا اذان صبح روز بعد
#اجرتان_با_امام_حسن_علیه_السلام
#دعای_خیر_شهدا_روزیتان
🌹 @AXNEVESHTESHOHADA